معرفی شخصیتها و داستان بازی The Evil Within 2
عنوان The Evil Within 2 آخرین ساخته استودیو «تانگو گیمز» (Tango Games) است. هرچند این شماره از بازی به دست «جان جواناس» (John Johanas) کارگردانی شده است ولی از نظر ساختار داستانی نسبت به نسخه اول، کیفیت بهتری دارد. نویسنده این شماره از بازی «ترنت هاگا» (Trent Haaga) است که پیش از این آثار سینمایی متعددی را در ژانر ترسناک نوشته و تأثیر بسزایی بر روی روایت بازی گذاشته است. داستان The Evil Within 2 نسبت به نسخه اول بسیار منسجمتر و دارای خط داستانی به مراتب بهتری است. از آنجایی که در این بازی داستان بسیار مهم است، تصمیم گرفتیم در این مقاله به معرفی و شرح جزئیات داستان بازی بپردازیم تا گیمرها بتوانند از انجام این بازی لذت بیشتری ببرند. این مقاله دارای دو بخش است؛ در بخش اول به معرفی شخصیتهای داستان خواهیم پرداخت و در بخش دوم، داستان زیبای این عنوان را تشریح خواهیم کرد. امیدواریم که این مقاله نیز مانند دیگر نوشتهها مورد قبول همراهان بازی مگ قرار بگیرد.
معرفی شخصیتها
سباستین کاستیانو (Sebastian Castellanos)
سباستین کاستیانو شخصیت اصلی این سری به حساب میآید. او که متولد سال 1976 میلادی است، در زمان وقایع نسخه اول بازی 38 سال داشت. او کارآگاه اداره پلیس شهر کریسمون (Krismon) (KCPD) بود و در حین تحقیق علت وقایعی فجیعی که در بیمارستان روانی Beacon اتفاق افتاد بود، وارد داستان هولناکی شد که سالها زندگی او را تحت تأثیر قرار دارد.
زمانی که سباستین در KCPD کار میکرد، با «مایرا هانسون» (Myra Hanson) ملاقات کرد و این موضوع باعث شد که این دو از نظر عاطفی به یکدیگر وابسته شده و در نتیجه با هم ازدواج کردند. نتیجه این ازدواج دختری به نام «لیلی» (Lily) بود.
زمانی که سباستین با خوشی در حال زندگی با خانواده خود بود، اتفاقی ناگوار تمام آنچه او برای خود ساخته بود را نابود کرد. خانهای که با عشق و علاقه ساخته بود در آتش سوخت و دختر دلبندش ناپدید شد. هرچند مایرا بر این باور بود که لیلی در آتش نسوخته و ناپدید شده است اما سباستین هرگز نمیخواست که این ماجرا را باور داشته باشد. در همین زمان بود که ناگهان همسر او هم ناپدید شد و سباستین که توان تحمل این دو مصیبت بزرگ را نداشت، به نوشیدن الکل روی آورد تا بتواند دردهایش را تسکین دهد.
پس از این وقایع و با تلاشهای همکار نزدیکش، «جوزف اودا» (Joseph Oda)، او توانست به کار خود برگردد و دوباره به عنوان کارگاه در KCPD مشغول به کار شود. مسئولیت راهنمایی کارآگاه تازه وارد KCPD یعنی «جولی کیدمن» (Juli Kidman) را بر عهده او قرار گرفت و سباستین شیفته شخصیت او شد. با تمام این اوصاف، سباستین هرگز نتوانست خود را از عذاب آن وقایع دلخراش رها کرده و همراه خویش را مسئول تمام آن اتفاقات ناگوار میدانست.
بعد از وقایع هولناک بیمارستان روانی Beacon، سباستین تحت مشاوره اجباری قرار گرفته و با اعلام اینکه او سلامت روانی خود را از دست داده است، از اداره پلیس اخراج میشود. او به مدت سه سال وقت خود را صرف جستجوی کیدمن میکند تا از رازهای پشت پرده «موبیس» (MOBIUS) سر در بیاورد، ولی در این راه ناکام میماند. سباستین دوباره دچار افسردگی شده و به الکل روی میآورد.
مایرا هانسون (Myra Hanson)
کارآگاه مایرا هانسون همسر سباستین کاستیانو است و همانطور که قبلاً اشاره شد، این دو در KCPD با هم آشنا شدند. او دو سال از سباستین کوچکتر بود. چشمان آبی، موهای بلوند و پوستی سفید از ویژگیهای ظاهری مایرا بود. او فردی سختگیر و مصمم بوده و بااینحال بسیار دوستانه با اطرافیانش برخورد میکرده است. مایرا دارای غرایز مادرانه بسیار قدرتمندی بود و پس از آتش گرفتن خانه و ناپدید شدن لیلی، مرگ او را باور نداشته و برای پیدا کردن لیلی تمام تلاش خود را کرده و سباستین را ترک کرده است.
استفانو ولنتینی (Stefano Valentini)
استفانو یکی از مهمترین شخصیتهای منفی عنوان The Evil Within 2 است. این مرد 32 ساله ایتالیایی، یک عکاس جنگی است. او یکی از چشمانش را در حین عکسبرداری در جنگ از دست داد و این موضوع باعث شد او به مرز جنون و دیوانگی کشیده شود. او در اثر جنون به این باور رسید که زیبایی حقیقی در لحظه مرگ یک مخلوق به وجود میآید و سبک ویژه عکاسی خود را با این باور بنا نهاد. استفانو شروع به عکاسی در لحظات مرگ افراد مختلف کرد و آثار هنری متعددی را با قتل و کشتار مردم به تصویر کشید. او به عنوان یک نمونه آزمایشگاهی به موبیس پیوست و وارد STEM شد.
تئودور والاس (Theodore Wallace)
«تئودور والاس» یک سخنران و رهبر مذهبی و تشنه قدرت است. او که یک مرد سیاهپوست 49 ساله است که برخلاف قوای جسمانی ضعیف، دارای قدرتهای ذهنی بوده و توانایی عجیبی در جذب مردم به سوی مسلک خود دارد. او از هیچ کاری برای جذب هوادار دریغ نمیکند. او به راحتی دروغ میگوید و با وعدههای بی پایه سعی در افزایش تعداد هوادارانش دارد. تئودور که خود را پدر تئودور والاس مینامد، عطش بسیار زیادی برای کنترل دنیا دارد و البته برای او فرقی نمیکند که جهان تحت کنترل او یک دنیای واقعی باشد یا یک جهان ذهنی!
جولی کیدمن (Juli Kidman)
«جولی کیدمن» یکی از شخصیتهای مهم مجموعه بازی شیطان درون است که هم در نسخه اول و هم در نسخه دوم نقش کلیدی داشته است. او که یک دختر جذاب 30 ساله با چشمان آبی و موهایی کوتاه و دلفریب است، یکی از مأمورهای کارکشته موبیس (MOBIUS) بوده که در سن 27 سالگی برای انجام یک سری مأموریت به عنوان کارآگاه وارد اداره پلیس شهر کریسمون (KCPD) شده و با سباستین همکار شده است. کیدمن دارای شخصیتی حساس و معمولاً گوشهگیر است و هرچند به سازمان مطبوعش وفادار است، اما از انجام دستورات نادرست و ناحق هم سرپیچی میکند. او که دوران کودکی سختی را داشته، در سنین نوجوانی به موبیس میپیوندد و با توجه به ویژگیهای منحصر به فردی که دارد، سریعاً پیشرفت کرده و به یک مأمور کار بلد تبدیل میشود. این مأمور جوان به عنوان یک کارآگاه تازهوارد به KCPD وارد شده و به عنوان کارآموز همراه با سباستین کاستیانو و برای انجام تحقیقات جنایی راهی بیمارستان روانی Beacon میشود تا بتواند از این طریق مشکلات به وجود آمده در STEM را حل نماید.
داستان بازی
سه سال بعد از رخدادهای بیمارستان Beacon، همانطور که قبلاً هم اشاره شد، سباستین کاستیانو تحت مشاوره اجباری قرار گرفت و با اعلام اینکه او دچار توهم است، او را از کار منفصل کرده و سباستین اداره پلیس شهر کریسمون را ترک کرد. او بعد از اخراج از KCPD دوباره دچار افسردگی شد و خاطرات ناگوار ناپدید شدن همسرش مایرا و مرگ دخترش لیلی در آتشسوزی خانه دوباره برایش زنده شد و باز هم به نوشیدن روی آورد. بعد از گذشت چهار سال از وقایع بیمارستان Beacon، یک روز که او در کافهای نشسته بود، دوباره با کیدمن ملاقات کرد و در نتیجه این ملاقات متوجه شد که دخترش لیلی زنده است و تمام این سالها حق با مایرا بوده است. کیدمن به سباستین گفت که لیلی به دلیل ویژگیهای منحصر به فردی که داشته به عنوان یک نمونه آزمایشی عالی برای مقاصد موبیس و سیستم STEM انتخاب شده و تمام آن آتشسوزی و مرگ لیلی ساختگی بوده است؛ اما این بار هم اوضاع از دست آنها خارج شده و موبیس باز هم روی کمکهای سباستین حساب باز کرده است.
کیدمن، سباستین را به مرکز مخفیانه موبیس برده و او در آنجا با مدیر جدید STEM ملاقات میکند. بر اساس اطلاعاتی که مدیر موبیس به کاستیانو میدهد، آنها از لیلی به عنوان هسته (Core) در سیستم جدید STEM استفاده کرده و امیدوار بودند که این بار دیگر با مشکلات نمونه قبلی یعنی «روویک» (Ruvik) مواجه نشوند. در ساختار جدید STEM آنها شهری با نام «یونیِن» (Union) را شبیهسازی کرده بودند؛ اما پس از مدتی ناگهان ارتباط موبیس با شهر Union قطع میشود و دیگر نمیتوانند با لیلی و بقیه اعضا شهر تماس برقرار کنند و در حقیقت کنترل STEM باز هم از دست آنها خارج میشود. سباستین به خاطر نجات دخترش موافقت کرد تا به موبیس کمک کند و این شانس را پیدا کرد تا دوباره وارد جهنم STEM شود و دخترش را نجات دهد.
پس از ورود به Union، سباستین به سرعت به این موضوع پی میبرد که این شهر به مکانی دهشتناک با کابوسهای دیوانهوار تبدیل شده است. تمام ساکنان آن یا کشته شده یا به هیولاهای جهشیافته تبدیل شدهاند. کاستیانو در جریان جستجو در Union با عکاسی مرموز آشنا میشود که دارای قدرتهای فوقالعادهای است. او که تصویربرداری در لحظه مرگ افراد را به عنوان سبک ویژهاش برگزیده، مدتی است در حال شکار و کشتن نیروهای موبیس است. سباستین پس از رهایی از مخمصهای که در ابتدای داستان در آن گرفتار شده بود، با یکی از اعضای باقی مانده نیروهای کاوش موبیس به نام «لیام اونیل» (Liam O'Neal) آشنا میشود. لیام به سباستین کمک میکند تا محل مخفی شدن لیلی را پیدا کند.
سباستین که حالا از مکان اختفای دخترش با خبر است، تمام عزم خود را جزم کرده و برای نجات لیلی راهی منطقهای که اونیل به او نشان داده است میشود. در جریان جستجو برای پیدا کردن لیلی، سباستین به این موضوع پی میبرد که دخترش توسط آن عکاس مرموز به نام استفانو ولنتینی ربوده شده است؛ اما او یک عکاس معمولی نیست، بلکه یک قاتل سریالی خطرناکی است که موفق به نفوذ به Union شده است. سبک هنری خاصی او این است که مردم را کشته و در لحظه مرگشان از آنها عکس میگیرد. این قاتل روانی اکنون به دنبال لیلی است تا بتواند با استفاده از قدرتهایی که او در اختیارش میگذارد، آثار هنریتری خلق کند!
کاستیانو در حالی که درگیر جستجو برای پیدا کردن دخترش است، با یکی دیگر از اعضای نجات یافته موبیس به نام «یوکیکو هافمن» (Yukiko Hoffman) آشنا میشود. هافمن روانشناس تیم اعزامی موبیس بوده و اطلاعات زیادی را درباره وضعیت روانی استفانو به سباستین میدهد. او توضیح میدهد که ولنتینی دارای قدرتهای خاصی روانی بوده و از این رو به عنوان یک نمونه برای سیستم STEM انتخاب میشود ولی با ورود به این سیستم، او پس از مدتی کنترل STEM را به دست گرفته و به جنایات هولناک خود ادامه میدهد.
استفانو ولنتینی زمانی که در شهر Union بوده است، تحت فرمان تئودور والاس به دنبال هسته STEM یا همان لیلی میرود تا او را به چنگ آورده و در اختیار تئودور قرار دهد؛ اما با مشاهده قدرتهای فرا بشری این دختر وسوسه شده و تصمیم میگیرد از او برای افزایش قدرتهای شیطانی خود استفاده نماید. سباستین به دنبال استفانو میرود تا بتواند لیلی را از دست او نجات دهد و سرانجام پس از برخوردهای متعدد با او و حل کردن معماهای مخوف این قاتل سریالی، با ولنتینی روبرو میشود. مبارزه نفسگیری بین این دو شکل میگیرد و سرانجام سباستین موفق میشود استفانو را از پای درآورده و به اعمال شیطانی او خاتمه دهد. سباستین پس از کشتن استفانو ناگهان میبیند که روح همسرش، مایرا، توسط لیلی از بین میرود و این موضوع او را شدیداً شکه میکند.
پس از نابود کردن استفانو، وقت آن است که سباستین با کسی که پشت تمام این جریانهای شوم است ملاقات کند. او سرانجام با تئودور والاس که خود را «پدر» نامیده و رهبری مذهبی گروهی از مردم را بر عهده دارد، ملاقات میکند. پدر والاس با اشاره به قدرتهای لیلی و این موضوع که مایرا او را تصاحب کرده است سعی میکند تا سباستین را برای پیوستن به جمع هواداران او و نجات لیلی از دست همسرش قانع کند؛ اما کاستیانو که به این پدر جعلی اعتماد ندارد، پیشنهاد او را قبول نمیکند. تئودور که کنترل Union را در دست دارد از این نافرمانی عصبانی شده و سباستین را به جهنمی بیرون از Union تبعید میکند.
سباستین در حالی که به دنبال راهی برای برگشت به Union میگردد، با یک نیروی زبده نظامی به نام «اسمرالدا تورس» (Esmeralda Torres) ملاقات میکند. تورس به کاستیانو میگوید که او، مایرا و تئودور با همدیگر برای خارج کردن لیلی از STEM نابودی موبیس از درون همپیمان شده بودند؛ اما تئودور به آنها خیانت کرده و تصمیم میگیرد تا لیلی را دزدیده و از قدرت او برای رسیدن به اهداف شوم خود استفاده کند. او استفانو را اجیر کرده تا لیلی را برایش برباید، ولی اوضاع به هم ریخته و کنترل امور از دست تئودور خارج میشود.
سباستین در حالی که دنبال راه حلی است تا با کمک اونیل بتواند از شرایط به وجود آمده نجات یابد، متوجه ناپدید شدن اونیل شده و با دنبال کردن ردپای هافمن، محل اختفای او را پیدا میکند. او که حالا به یکی از بردههای تحت کنترل تئودور تبدیل شده است، هافمن را گروگان گرفته و تلاش میکند تا سباستین را از بین ببرد. در جریان مبارزهای که بین کاستیانو و اونیل رخ میدهد، سرانجام سباستین بر او پیروز شده و هافمن را نجات میدهد. اونیل به آنها میگوید که چگونه با استفاده از دستگاهی که ساخته و با تخریبت سیستم مخفی کنندهی والاس، او را پیدا کنند. سباستین به همراه اسمرالدا به قلمرو تئودور حمله میکنند، اما این اقدام آنها بینتیجه مانده و آنها شکست میخورند. پدر والاس سعی میکند به سباستین القا کند او مقصر تمام اتفاقاتی است که بر سر مایرا و لیلی آمده است. سباستین با این عذاب وجدان روبرو شده و به شکل عجیبی تمام توان خود را از دست میدهد. سباستین در عالم خواب و بیداری کابوسهای متعددی میبیند. او در خلال خواب، همسرش را میبیند که سعی دارد او را مجاب کرده تا باور کند آنچه برای لیلی اتفاق افتاده است تقصیر او نبوده و او باید توجهش را به نجات لیلی معطوف نماید.
زمانی که سباستین از خواب بیدار میشود، متوجه میگردد که تورس خودش را برای نجات او قربانی کرده است. اینجاست که از زبان هافمن میشنود، اسمرالدا همان کسی است که خانه او را آتش زده و لیلی را دزدیده است، ولی چون از این کار خود پشیمان بوده، به صورت داوطلبانه برای نجات لیلی آماده شده و سرانجام خود را برای نجات سباستین قربانی کرده است. هافمن محل مخفیگاه تئودور را که در مرکز شهر Union قرار دارد نشان میدهد. آنها با استفاده دستگاه مخصوصی که لیام اونیل ساخته و میتواند شعلههای آتش محافظ پناهگاه تئودور را از بین ببرد به مخفیگاه او حمله میکنند؛ در جریان این حمله و نفوذ به دژ مخفی تئودور، هافمن بعد از کمک به سباستین کشته میشود و کاستیانو به او قول میدهد تا انتقامش را از این پدر تبهکار بگیرد.
سباستین پس از گذشت از ترسها و مواجهه با کابوسهایش، با تئودور والاس روبرو میشود و مبارزهای سخت میان آن دو اتفاق میافتد. مبارزهای که با نفوذ تئودور به ذهن سباستین شکل گرفته و او خود را به شکل کابوسهای گذشته کاستیانو در میآورد. سرانجام سباستین او را شکست داده و ناگهان این پدر مرموز خیانتکار توسط مایرا (که به شکلی عجیب درآمده) به قتل میرسد. مایرا به سباستین میگوید که STEM را ترک کرده و او و لیلی را رها کند و از آن محل دور میشود. سباستین سراسیمه به دنبال مایرا میرود تا بتواند لیلی را پیدا کرده و آن دو را از Union نجات دهد.
تمام شهر و موجودات آن تحت کنترل مایرا درآمده و سباستین برای پیدا کردن لیلی به دنبال او حرکت میکند. سباستین متوجه میشود که مایرا تبدیل به موجودی شده که نمیخواهد بگذارد لیلی را از STEM خارج کنند. تلاشهای سباستین برای قانع کردن مایرا به تسلیم لیلی نافرجام میماند و او در نهایت مجبور میشود با مایرا مبارزه کند. بعد از شروع مبارزه، مایرا به هیولایی بزرگ تبدیل شده و سعی میکند تا سباستین را بکشد. کاستیانو سرانجام بر این هیولا پیروز شده و مایرا را از چنگ آن آزاد میکند. مایرا به سباستین میگوید که لیلی را از STEM بیرون ببرد؛ اما خودش در STEM میماند چون تنها میتوان این سیستم مخوف را از درون نابود کرد و مایرا ناچار است خود را به خاطر نابودی STEM قربانی کند.
رئیس موبیس که به مقاصد شوم خود رسید و لیلی را به چنگ آورده تمام تلاش خود را میکند تا سباستین را نابود کرده و نگذارد از STEM خارج شود؛ اما با دخالت جولی کیدمن، او نمیتواند به هدف جنایتکارانه خودش برسد. کیدمن با سرپیچی از فرمان رئیسش، به سباستین کمک میکند و لیلی را از STEM فراری میدهد. در حالی که او رئیس و عوامل موبیوس را از پای درمیآورد، مایرا نیز نقشهاش را عملی کرده و STEM و شهر Union را از داخل نابود میکند.
سباستین سرانجام توانست با فداکاری مایرا و کمک کیدمن، دخترش را نجات دهد. او پس از اینکه متوجه میشود همکار قدیمیاش، ژوزف اودا، زنده است، راهش را از کیدمن جدا کرده و به همراه تنها دخترش به سمت آیندهای خوش حرکت میکند. آیندهای که ممکن است هیچگاه وجود نداشته باشد چراکه STEM دوباره به شکلی مرموز شروع به فعالیت کرده است.
نظرات (6)