نویسنده: محمدجواد فرج الهی سه شنبه، 26 ارديبهشت 1396
ساعت 17:09

نقد و بررسی بازی What Remains Of Edith Finch

3.88 از 5

نقد و بررسی What remains of Edith Finch

چقدر سخت است شروع به نوشتن نقد کنم در حالی که ذهنم همچنان مشغول صحنه های بازی است. موسیقی بازی در پس زمینه ی افکارم تکرار می شود. سنگینی آن بر قلبم فشار می آورد...

هر آمدنی رفتنی دارد و هر زندگی مرگی. هرکسی به خوبی می داند که زندگی اش همانطور که آغازی داشته، پایانی نیز دارد. هیچکس از پایان زندگی اش خبر ندارد و مرگ بی صدا به سراغ انسان ها می آید. بعضی ازاین مرگ ها خیلی سریع اتفاق می افتند و فرصت نمی دهند؛ فرصت خداحافظی، فرصت دوست داشتن، فرصت با هم بودن...

هر کسی که می میرد در رویا و آرزوی خودش غرق می شود. درجهانی که در ذهن خودش ساخته است برای همیشه ماندگار می شود. رویا ها و آرزوی های هیچ دو نفری مثل هم نیستند و برای همین است که مرگشان تفاوت دارد. هر کدام به طرف سرزمین خیالی خودشان می روند. تفاوت در مرگ ها از همینجا سرچشمه می گیرد. هر انسانی به یک شیوه از دنیا می رود و این نوع رفتن ها با هم فرق دارند. این چیزی است که بازی می خواهد به ما بگوید. تفاوت مرگ ها شالوده ی اصلی بازی را تشکیل می دهد. با ما همراه باشید تا به نقد What Remains Of Finch بپردازیم.

بازی what remains of Edith Finch از کجا شروع می شود؟

شما در نقش دختری 17 ساله به نام Edith از خانواده ی Finch قرار می گیرید. Edith یک دختر نوجوان با شکل و شمایل نوجوانان امروزی است. اما یک تفاوت بزرگ دارد و آن این است که او داستان خانواده اش را نمی داند. نمی داند که چرا خانواده اش همگی از دنیا رفته اند و او تنها مانده است. او نه پدری در قید حیات دارد و نه مادری. نه خاله و نه عمویی. نه پدربزرگ و نه مادربزرگی. نه برادر و نه خواهری. هیچکس! خود را جای او بگذارید و حس تنهایی عمیقش را درک کنید.  او پس از سال ها تصمیم گرفته است به خانه ی مادری اش باز گردد وعلت مرگ تمام اقوامش را جستجو کند. می خواهد بداند چرا دنیا تا این حد با او سر لج دارد؟ مگر ادیث چه هیزم تری به دنیا فروخته است؟ یک نوجوان 17 ساله برای تاوان چه گناهی باید تقاص پس بدهد؟ مادرش آخرین کسی بود که داشت و حالا او نیز از دنیا رفته است. بنابراین ادیث پس از مرگ مادرش به خانه ی فینچ ها باز می‌گردد. جایی که همه ی این ماجرا ها از آن سرچشمه می گیرند. خانه ی فینچ ها یک خانه ی معمولی نیست بلکه قدمتی 100 صدساله دارد و تقریبا تمام خانواده ی فینچ در آن آرامیده اند و البته فرد زنده ای در آنجا نیست. مادر Edith به او یک کلید داده است اما معلوم نیست که کلید کجاست. به جلوی در خانه که می رسید کلید را بروی در اصلی خانه امتحان می کنید اما جواب نمی دهد. مجبور می شوید از طریق در گاراژ خانه وارد شوید.

1

وارد خانه که می شوید همه چیز برایتان غریب است اما دختر جوان احساس می کند به خانه بازگشته است. فضای خانه در اولین نگاه بسیار به هم ریخته است و گویی چند نفر با عجله وسایل ضروری شان را جمع کرده و از آنجا رفته اند. همه چیز گیج کننده است. اما به گشت و گذار که بپردازید کم کم همه چیز برایتان آشنا خواهد شد. احتمالا اولین بار که وارد خانه می شوید حس می کنید که با یک بازی ترسناک روبرو هستید. اما خیلی زود ورق بر می گردد.

بهر حال اولین جایی که دخترک می خواهد برود اتاق هایی هستند که مادرش آن ها را مهر و موم کرده است. اما کلید او به قفل هیچکدام از درها نمی خورد. بنابراین او به طبقه بالا می رود و یک اتاق خالی را پیدا می کند. در اتاق یک دفترچه خاطرات است. آن را که باز می کند با یک قفل مواجه می شود. کلیدی که مادرش به او داده است را امتحان می کند و این بار کلید به قفل می خورد. بعد از باز کردن قفل، دریچه ای باز می شود که  به اتاق مادربزرگ مادرتان یعنی Edie ختم می شود. در اتاق یک فیلم نگار قرار دارد و درآن تعدادی عکس وجود دارد. با دیدن این عکس ها روند اصلی بازی آغاز می شود. می فهمید که هدف اصلی شما پیدا کردن دفترچه خاطرات و دل نوشته های اعضای خانواده Finch است. با دیدن و خواندن ماجرای هر شخصیتی به ماجرای مرگ او پی می برید. می فهمید که رویایش چه بوده و مرگش چه تاثیری بر او و اطرافیان گذاشت. هر چه جلوتر می روید بهتر رابطه ی شخصیت ها و تاثیرشان بر یکدیگر را می فهمید. هر چه بیشتر پیش می روید، غم  و انوده بازی شدید تر می شود و شما را بیشتر درگیر خود می کند. حس سنگینی بیشتری را بر قلب خود حس خواهید کرد.

همه ی ماجرا ها در خانه ی قدیمی Finch رخ داده اند و این خانه در دل خود رازهای بسیاری جا داده است که باید کشف شوند. باید به اتاق هر شخص بروید و زندگی اش را ببینید. وسایل اتاق و شمایل زندگی و افکارش را بشناسید. و ببینید که چه کسی برایش یادداشت گذاشته است. چه کسی بیشتر ازهمه ازمرگ وی متاثر شده است و ...

ویژگی جالب دیگر خانه ی فینچ ها این است که هر چه به طبقات بالاتر می روید به نسل خود نزدیک تر می شوید.

2

خانه‌ام را که چون تو همسایه است     ده درم سیم بد عیار ارزد

لکن امیدوار باید بود      که پس از مرگ تو هزار ارزد

در ادامه بنده قصد بررسی What Remains of Edith Finch و تحلیل قسمت هایی از داستان آن را دارم. دوستانی که نمی خواهند داستان بازی برایشان اسپویل شود می توانند از خواندن این بخش صرف نظر کنند و به بخش نقد داستان بروند. اما آن دسته ازدوستانی که هنوز قانع نشده اند بازی را تجربه کنند و یا بازی را به اتمام رسانده اند می توانند به خواندن ادامه دهند.

شرح داستان بازی What Remains Of Finch

داستان خانواده از جایی شروع می شود که فردی به نام Odin، همسر و فرزند کوچکش را طی ماجرایی نا معلوم از دست می دهد. او احساس می کند که خانواده اش طلسم شده است و تصمیم می گیرد با عوض کردن خانه اش خود و فرزند باقی مانده اش را از طلسم نجات دهد. بنابراین خانه ی چوبی اش را بر روی یک کشتی قرار می دهد و دل به دریا می زند. از بخت بد او دریا طوفانی شده و کشتی و خانه و خودش همگی غرق می شوند. اما دخترش به نام Edie به همراه شوهر و بچه اش از حادثه جان سالم به درمی برند و با یک قایق خود را به جزیره Orcas می رسانند. شوهر Edie که نامش Sven است یک نجار ماهر بود. آن ها تصمیم می گیرند که خانه ای جدید در این جزیره بسازند با توجه به مهارت هایی که Sven داشت. اما نکته ی جالب اینجاست که ساخت خانه را از بخش گورستان شروع می کنند! زیرا احتمال می دادند که شاید طلسم هنوز وجود داشته باشد. پس یک قبرستان خانوادگی می سازند و اولین نفر، Odin را در آن دفن می کنند.

شوربختانه Sven نیز چندان عمر نمی کند و یک روز در حین ساختن یک سرسره چوبی به شکل اژدها دچار سانحه شده و از دنیا می رود.سون نیز در گورستان خانوادگی دفن می شود. همسرش باور داشت که اژدها او را خورده است!

تصویری از سون و ایدای در آرزوی یک خانه ی بزرگ!

تصویری از سون و ایدای در آرزوی یک خانه ی بزرگ!

Sven و Edie ، پنج فرزند به نام های Molly و Barbara و Calvin و Sam و Walter به دنیا آورده بودند. Molly که اولین فرزندشان بود در 10 سالگی از دنیا می رود. علت مرگ او هرگز مشخص نشد اما ظاهرا او به دلایل مشکلات تغذیه و سو هاضمه از دنیا رفته است.

فرزند دوم آن ها یعنی Barbara یک دختر زیبا بود که آرزو داشت بازیگر شود. از همان دوران کودکی نبوغ بازیگری اش را بروز داد و در بعضی تئاتر ها و همایش ها شرکت می کرد. استعداد خاصی در جیغ زدن نیز داشت. زمانی که باربارا 16 سال داشت، در شب هالوین از او دعوت می شود تا در یک همایش و مهمانی هالوین شرکت کند و با جیغ هایش حضار را به وجد آورد! اما همان شب پدر باربارا یعنی Sven در حین نجاری دچار حادثه می شود و خونریزی می کند. بنابراین پدر و مادرش به بیمارستان می روند و مواظبت از پسر کوچکشان یعنی والتر را به باربارا می سپارند. از بخت بد باربارا، در آن شب یک قاتل زنجیره ای به همراه دوستانش به خانه ی آن ها می روند و بابارا را به قتل می رسانند و تنها یک گوش از او به جا می گذارند. والتر در تمام مدت زیر تخت خوابش قایم شده و تمام ماجرای کشته شدن خواهرش را تماشا کرده بود!!

این ماجرا تاثیر بسیار بدی بر روح و روان والتر می گذارد. والتر از آن زمان خودش را در زیر زمین خانه حبس می کند و به مدت 45 سال از آنجا تکان نمی خورد و البته بچه های کوچکتر هیچگاه از حضور او باخبر نشدند. او خودش را در یک تاریکی و تنگنا محبوس کرده بود چرا که می ترسید بلایی که سر خواهرهایش آمده، بر سر او نیز بیاید. او هر روز زندگی اش را با خوردن یک کمپوت سیب می گذراند و این کمپوت ها را Edie برایش می برد. اما پس از سال ها گذر عمر، والتر از خودش و زندگی اش خسته می شود و تصمیم می گیرد بیرون برود. او یک پتک بر می دارد و از زیر زمین خانه شروع به خراب کردن دیوار می کندتا اینکه به یک تونل قطار می رسد. از زیرزمین بیرون می آید و وارد تونل می شود. برای اولین بار که نور خورشید به صورتش می خورد حس طراوت و شادابی می‌کند. هوای تازه و درختان و صدای پرندگان او را مجذوب خود می کنند. گویی والتر نیز همراه آنان آواز می خواند. والتر آن روز را زیباترین روز عمرش می دانست. چرا که پس از سال ها طعم آزادی دوباره را چشیده بود. والتر غرق در طبیعت بود. متاسفانه این روز زیبای والتر خیلی سریع پایان می یابد و ناگهان قطاری از راه می رسد و با او برخورد می کند و کشته می‌شود!!

تونلی قطاری که والتر به آن راه پیدا کرده بود

تونلی قطاری که والتر به آن راه پیدا کرده بود

سم و کالوین دو برادر دوقلو بودند و هر دو در یک اتاق زندگی می‌کردند. با وجود دو قلو بودنشان هر کدام رویای خودشان را داشتند. سم دوست داشت که یک شکارچی شود و به طبیعت گردی و عکاسی بپردازد. کالوین هم عاشق فضا و هوانوردی بود. او دوست داشت پرواز کند. اتاق آن ها دقیقا به دو قسمت تقسیم شده بود. یک طرف مربوط به فضای جنگلی سم می شد و در سمت دیگر اتاق کالوین با پوستر ها و ماشین های فضایی اش غرق رویاهایش بود.

رویاهای کالوین خیلی بزرگ بود. همین رویاها کار دستش دادند. یک روز او سوار یک تاب درختی می شود و تصمیمیم می گیرد به بالاترین ارتفاع ممکن برسد. آنقدر تکان می خورد که طناب های تاب پاره شده و از صخره به پایین پرتاب می شود. برادرش سم در مورد مرگش می گوید: کالوین بالاخره به آرزویش رسید و در هنگام مرگ طعم پرواز را چشید.

سم و کالوین یک اتاق مشترک داشتند و این هم دراتاقشان است. این یکی ازغم انگیز ترین تصاویر بازی است .با کمی دقت می توانید علتش را بفهمید

سم و کالوین یک اتاق مشترک داشتند و این هم دراتاقشان است. این یکی ازغم انگیز ترین تصاویر بازی است .با کمی دقت می توانید علتش را بفهمید

اما سم از خواهران و برادرانش خوش شانس تر بود و بیشتر عمر کرد. او با زنی به نام Kay آشنا می شود و با هم ازدواج می کنند و 3 فرزند به نام های Gregory و Gus و Dawn به دنیا می آورند. اولین فرزند آن ها یعنی گریگوری در سن یک سالگی از دنیا می رود. مرگ او تقصیر مادرش بود. چرا که مادرش او را در وان حمام به تنهایی رها کرده بود و مشغول صحبت تلفنی با سم شده بود و در همین حین وان حمام پر از آب می شود و نوزاد دچار خفگی شده و از دنیا می رود. سم در مورد گریگوری گفته بود که همیشه شاد و خندان بوده و ما نمی دانستیم که او دارد به چیزی می خندد!

بعد از این ماجرا سم و همسرش از هم طلاق می گیرند و حضانت بچه ها به سم واگذار می‌شود. سم تصمیم می گیرد که دوباره ازدواج کند. البته نام و مشخصات همسر دوم وی نامعلوم است و هیچگاه در طول بازی به او اشاره نمی شود. فقط می دانیم که سم و همسر جدیدش تصمیم می گیرند که یک مراسم ازدواج در حیاط خانه برگزار کنند. متاسفانه در حین مراسم عروسی طوفان شدیدی شکل می گیرد و مراسم را به هم می زند. در این بین گاس نمی تواند خودش را به بقیه برساند و چادر مراسم بر سر او فرود می آید و جان می دهد.

حالا تنها فرزند سم یعنی دان باقی مانده است. سم تمام توجه اش را به دخترش معطوف می کند و سعی می کند او را به درستی تربیت کند. یک روز سم دخترش را به دل طبیعت جزیره ی Orcas می برد تا با هم طریقه زنده ماندن و شکار را یاد بگیرند. دان دختر ظریف و حساسی بود و دل شکار نداشت اما با اصرار پدرش یک گوزن شکار می کند. آن ها پس از شکار تصمیم می گیرند که یک عکس یادگاری بگیرند اما از بخت بدشان گوزن هنوز جان نداده بود و با سم گلاویز می شود و او را به پایین صخره پرتاب می کند. بدین ترتیب سم نیز از دنیا می رود و حالا Dawn می ماند و مادربزرگش Edie.

گلاویز شدن سم و گوزن که منجر به مرگ سم در جلوی چشمان دخترش شد

گلاویز شدن سم و گوزن که منجر به مرگ سم در جلوی چشمان دخترش شد

دان به تحصیلاتش ادامه داد و پس از گرفتن مدرک دانشگاهی به هند سفر کرد و به تدریس زبان انگلیسی مشغول شد. وی در آنجا با Sanjay آشنا می شود و با او ازدواج می کند. آن ها نیز 3 فرزند به نام های Lewis و Edith و Milton به دنیا می آورند. متاسفانه Sanjay به دلایل نامعلومی از دنیا می رود. او تاثیر زیادی بر دان داشت. چراکه خلق و خوی او را به کلی عوض کرد و دان را تبدیل به یک انسان بشردوست و مذهبی کرده بود. اما به هر حال دان همراه 3 فرزندش به خانه ی مادری اش بازگشت و با Edie  به زندگی ادامه دادند. آن ها برای مدتی زندگی خوشی داشتند و از با هم بودن لذت می بردند تا اینکه یک روز میلتون گم می شود. میلتون یک نقاش و طراح ماهر بود و آرزو داشت که روزی معمار بشود. مادرش مدت ها به دنبال او می رود اما هیچوقت پیدایش نمی کند و بدین ترتیب گمان می کنند که اون نیز مرده است.هر چند هیچ وقت جسدش پیدا نشد. دان مادربزرگش یعنی Edie را در گم شدن میلتون مقصر می داند.

این ماجرا ها بروی لویس تاثیر بسیار بدی گذاشتند. لویس پس از این واقعه خودش را در اتاقش محبوس می کند و به کشیدن مواد مخدر می پردازد. می توان گفت که غم انگیز ترین داستان شخصیت ها مربوط به شخصیت لویس است و مطئمنا با او حس همزاد پنداری شدیدی پیدا خواهید کرد. لویس یک جوان خوش ذوق بود که تخیلی قوی داشت و بیشتر روزش را به رویا پردازی می پرداخت. گم شدن برادرش تاثیر بدی بروی او می گذارد و او برای کنار آمدن با این مشکل به مواد مخدر روی می آورد. مواد مخدر (وید) در واقع به او کمک می کرد که برای لحظاتی از دنیای واقعی خسته کننده اطرافش فاصله بگیرد و غرق رویا هایش شود. اما مادرش دان نمی خواست که فرزندش دوباره به سرنوشت والتر دچار شود. بنابراین او را سرکار می برد و یک شغل در کارخانه ساخت کنسرو ماهی به  فرزندش معرفی می کند. لویس هم قبول می کند و مشغول کار می شود. اما متاسفانه مشکلات روانی اش همچنان گریبان گیر او بودند. لویس یک روان شناس نیز داشت. روانشناسش در مورد او گفته بود: لوییس با کار کردن در کارخانه دچار روزمرگی شده بود. او در حین کار مدام مشغول رویا پردازی می شد. اما رویا های او تاریک و تو در تو بود. ما بهش کمک کردیم تا ذهنش باز بشود و بتواند رویا های بهتری داشته باشد. اما مشکل بعدی این بود که لویس شدیدا در رویا های زیبایش غرق شده بود. او می خواست از شخصیت واقعی اش که یک کارگر کارخانه بود فاصله بگیرد و به رویاهایش درمورد یک کاوشگر و مبارز فکر کند. در واقع لویس رویاهایش را واقعی تر می دانست چراکه خود واقعی اش را نمایش می دادند. متاسفانه لویس به قدری شیفته رویا هایش بود که یک روز تصمیم می گیرد برای همیشه به سرزمین ذهنش برود بنابراین دست به خودکشی می زند و به کند و کاو در رویاهای زیبایش می پردازد.

محل کار لویس و جایی که وی تصمیم به خودکشی می گیرد

محل کار لویس و جایی که وی تصمیم به خودکشی می گیرد

در واقع لوییس نماینده تمام انسان های مدرن امروزی است. چیزی که عصر جدید، ما را به سمت آن سوق داده، کارهای روزمره و دوری از خانواده است. عصر مدرن انسان ها را به قدری غرق در کار و فضای صنعتی کرده که فرصت آرامش و در خانواده بودن را از ما گرفته است. همانطور که در بازی اشاره می شود، کارفرمایان لوییس در واقع می خواستند که او کم حرف و خستگی ناگذیر باشد وتنها بروی کارش تمرکز کند.

برای چند لحظه فضای خشک و یکنواخت کارخانه ای را تصور کنید که کارگران در آن مدام درحال کار کردن هستند و با یکدیگر هیچ حرفی نمی زنند. هیچ محبتی بین شان قرار ندارد. چنین فضای  کاری مرده است و باعث پریشانی انسان ها می شود. انسان ها هم برای گریز از این فضای خشک و به دور از محبت، به رویا هایشان پناه می برند. دررویا هایشان مدینه فاضله را متصور می شوند. جایی که در آن کسی که واقعا می خواهند باشند، هستند. جایی که تمام امکانات برایشان فراهم است تا استعدادشان را بروز بدهند. اما افسوس که این رویا ها فقط در فضای ذهن هستند و قابل لمس نیستند. لویس هم برای آنکه بتواند به خود واقعی اش بیشتر نزدیک شود به مواد مخدر روی می آورد. مواد مخدر او را در رویا ها و توهماتش غرق می کرد و به او اجازه می داد تا رویایی زندگی کند. او باید برای همیشه به درون رویاهایش سفر می کرد و هیچگاه از آن بیرون نمی آمد. بنابراین تصمیم به خودکشی می گیرد!!

صحنه ی خودکشی لوییس از درد آور ترین صحنه های بازی بود. برای یک لحظه دست ازکار می کشد. به طرف گیوتینی می رود که ماهی ها را تکه تکه می کند. لوییس در تصورات ذهنی اش خود را در قامت یک شاهزاده می بیند که قرار است به زودی تاج گذاری کند. به طرف گیوتین می رود. جایی که قرار است تاج پادشاهی را بر سرش بگذارند؟! برای اینکار باید زانو بزند و سرش را پایین بیاورد. هنگامی که تاج بر سرش قرار داده می‌شود تیغه ی گیوتین پایین می آید و سر لوییس را از تنش جدا می کند!

به هر حال مطئمنا قلم بنده حقیر هرگز نمی تواند فضا و حس و حال واقعی زندگی لویس را به تصویر بکشد و به شما پیشنهاد می کنم حتما بازی را تجربه کنید تا خودتان از نزدیک با او آشنا شوید.

اما در طرف دیگر دان قرار دارد که نمادی از پدران و مادران نسل قبل است. آن ها دچار درد و رنج های فراوانی شده اند و مصیبت های زیادی را دیده اند. برای همین به مذهب پناه آورده اند تا آرامش داشته باشند. آن ها نمی خواهند اتفاقاتی که برای خودشان افتاد، برای فرزندانشان نیز رخ دهد. بنابراین با دقت و وسواس زیادی مراقب فرزندانشان هستند. اما این دقت و مواظبت تنها جنبه امر و نهی دارد. این والدین با شیوه تنبیه و تشویق هرگز نمی توانند رفیق و دوست خوبی برای فرزندانشان باشند. باید با آن ها صحبت کنند. راهنمایی شان کنند. تصمیم ها را به فرزندشان بسپرند. سعی کنند همیشه کنارشان باشند. اما در بازی ما دیدیم که دان به دلیل مشغله های فراوان و مصیبت هایی که برایش پیش می‌آید اصلا نمی تواند به بچه هایش نزدیک شود و با آن‌ها هم همنشینی داشته باشد. همانطور که ادیث گفت که مادرش هیچگاه داستان خانواده را برایش تعریف نکرده بود. البته دان دلیل دیگری هم داشت و این بود که می خواست دخترش از طلسم خانوادگی دور بماند و فکر می کرد که اگر داستان را برایش تعریف کند او نیز دچار مرگ زودهنگام خانوادگی می شود.

خلاصه بعد از مرگ وحشتناک لوییس، دان به این نتیجه می رسد که خانه واقعا نفرین شده است و تصمیم می گیرد به همراه تنها فرزند باقی مانده اش یعنی Edith از آنجا بروند. اما متاسفانه Edie با آن ها مخالفت می کند. او گفت: ما هر جا که برویم طلسم همراه ماست و نمی توان از مرگ فرار کرد. با این حال دان تصمیمش را می گیرد و از آنجا می رود. در همان شبی که دان و دخترش خانه را ترک کردند، Edie از دنیا می رود.

دان و دخترش جای ثابتی نداشتند و چند سال مدام سرگردان بودند اما بالاخره دان دچار بیماری می شود و از پا درمی آید. و حالا Edith بازمانده خانواده فینچ بود. او تنهای تنها بود و هیچکس را نداشت. بنابراین تصمیم می گیرد به خانه مادرش اش بازگردد و راز های خانواده اش را کشف کند. درهمین نقطه است که به اول بازی می رسیم...

پس از آن متوجه می شویم که Edith تمام داستان را برای فرزندش که او را حامله بود نوشته است و می خواست که روزی داستان را برای او بازگو کند. اما خود Edith نیز هنگام زایمان پسرش از دنیا می رود و بازی هنگامی که پسرش بر سر مزار اوست به پایان می رسد.

شجره نامه ای که Edith برای پسرش نوشته بود

شجره نامه ای که Edith برای پسرش نوشته بود

متاسفانه در بازی تعدادی خلا داستانی نیز وجود دارد ازجمله:

1. نفرین خانواده فینچ چطور شروع شد و همسر و فرزند Odin چگونه مردند؟

2. در شب قتل باربارا، برادرانش سم و کالوین کجا بودند؟

3. همسر اول سم یعنی Kay سرنوشتش چه شد؟

4. همسر دوم سم چه شد؟ کجا رفت؟

5. Sanjay دقیقا که بود و به چه علت از دنیا رفت؟

6. دوستان و همسایگان خانواده فینچ چه تاثیری بر زندگی آن ها داشتند؟

7. پدر فرزند Edith کیست؟ آن ها کی و چگونه با هم آشنا شدند؟

8. حیوانات خانه ی فینچ چگونه مردند؟

نقد داستان بازی What Remains of Edith Finch

داستان بازی What Remains Of Edith Finch یکی از بهترین داستان هایی است که درچند سال اخیر دیده ام. ماجرای بازی در مورد مرگ انسان هاست. اینکه انسان ها چگونه می میرند و بر اطرافیانشان تاثیر می گذارند. این داستان بسیار غم انگیز است و در طول تمام مدت سنگینیش را بر قلب خود حس خواهید کرد. شما قبل از شروع هر داستانی به خوبی می دانید که پایانش مرگ است. اما چیزی که باعث می شود باز هم داستان را جلو ببرید این است که می خواهید بدانید اعضای خانواده فینچ چگونه مرده اند؟ و خب بازی داستان مرگ ها را با جزییات کامل و زیبایی شرح می دهد و به سادگی مخاطب را همراه خود می کند. در واقع نحوه روایت بسیار جذاب داستان است که شما را شیفته خود می کند. اینکه یک داستان مرگ ساده را به غم انگیز ترین شیوه ممکن به نمایش بگذارید کارهر کسی نیست و نیازمند نبوغ هنرمندانه ای است.

داستان بازی در قالب کلمات و دیالوگ ها روایت می شود. یعنی همزمان با صحبت شخصیت ها، سخن آن ها به شکل جملات رنگی بروی صفحه و در گوشه و کنار بازی ظاهر می شوند و حس می کنید که دارید یک رمان زیبا می خوانید!

البته داستان بازی کامل نیست و در آن چندین خلا وجود دارد. علاوه بر آن می توانست کمی گسترده تر باشد و به روابط خانواده Finch با همسایگان و دوستانشان نیز بپردازد اما متاسفانه تنها چیزی که در داستان بازی می بینیم مرگ است! اما با این حال همچنان مجذوب کننده است و مخاطب را به ادامه بازی مشتاق می کند و مطمئنا اشک شما را درخواهد آورد.

اگر هم بازی را به اتمام رساندید و چیزی از داستان متوجه نشدید می توانید دوباره به بخش بررسی داستان What Remains Of Edith Finch بازگردید و شرح داستان را به طور کامل بخوانید. هر چند فکر نمی کنم کسی با چنین مشکلی مواجه شود چراکه داستان بازی WROEF به ساده ترین و زیباترین شکل ممکن روایت می شود و با تک تک کلماتی که بروی صفحه ظاهر می شوند حس خواندن یک کتاب را به شما القا می کند.

تصویری که درمنیو بازی مشاهد خواهید کرد در واقع شالوده ای اصلی داستان بازی است

تصویری که درمنیو بازی مشاهد خواهید کرد در واقع شالوده ای اصلی داستان بازی است

گیم پلی بازی What Remains of Edith Finch

گیم پلی بازی بر مبنای جست و جو است و شامل چندین مینی گیم می‌شود. منظورم این است که داستان هر شخصیتی که دنبال می کنید، گیم پلی خاص خودش را دارد. مثلا گیم پلی داستان باربارا حال و هوای کمیک گونه دارد. یا هنگامی که به کنترل گریگوری کوچک می پردازید تنها کاری که باید بکنید بازی کردن با اسباب بازی هایش است که البته این مرحله به شکلی هنرمندانه طراحی شده است و حتی بازی کردن با اسباب بازی ها نیز لذت خاص خودش را دارد.

همانطور که گفتم داستان هر شخصیت گیم پلی خاص خودش را دارد و مربوط به رویای او می شود. مثلا در داستان کالوین شما باید فقط تاب بازی کنید. در داستان سم که عاشق شکار و طبیعت و عکاسی است، شما به عکاسی از طبیعت می پردازید. در واقع همین گیم پلی کمک بسیار زیادی به فهم بهتر داستان و ایجاد فضای خاص کرده است و به شما یاری می کند تا هر شخصیت را بهتر بشناسید و با او همراه و در رویاهایش غرق شوید و به استقبال مرگ بروید!

بهترین بخش گیم پلی بازی مربوط به شخصیت لویس است. جایی که شما باید همزمان با هر دستتان یک کار انجام دهید. با دست راست تان کاری های روزمره یعنی قطعه قطعه کردن ماهی ها و با دست چپتان به رویا پردازی مشغول شوید. این شیوه ماهرانه به خوبی به شما کمک می‌کند تا حال لویس را بهتر بفهمید. بفهمید که رویا پردازی هنگام کار چگونه است. در کل گیم پلی بازی بسیار متنوع است و به هیچ وجه خسته کننده نمی شود. منتها ایراداتی هم دارد. مثلا بازی می توانست معما هم داشته باشد و چالش برانگیز تر شود. یا مثلا بخش های پلتفرم آن بیشتر می شد.

 گرافیک در بازی What Remains of Edith Finch چه جایگاهی دارد؟

از همان ابتدای بازی What Remains Of Finch وقتی وارد محیط جنگلی جزیره Orcas می شوید، محیط زیبایش شما را مجذوب خود می کند. درختان سرسبز، آسمان آبی، رودخانه ی پر آب همه این جزییات محیط، شما را دیوانه خواهد کرد.

البته بیشتر جریان بازی داخل خانه فینچ ها است و سازندگان سعی کرده اند تا محیط خانه را به گونه ای طراحی کنند تا علاوه بر آنکه به روایت داستانی کمک کند، جذابیت خاصی نیز داشته باشد. تمام لوازم خانه، تک تک اشیاء داخل محیط خانه، همه و همه با دقت و ظرافت خاصی کنارهم چیده شده اند و هرکدام هدف خاصی را دنبال می کنند. مثلا در ابتدای بازی داخل آشپزخانه چندین باکس کمپوت سیب می بینید ولی نمی دانید چرا. فکر می کنید یکی از جزییات بی اهمیت بازی است ولی وقتی بازی را تمام می کنید و به چیزهایی که دیده اید فکر می کنید، می فهمید که چقدر جزییات بازی شگفت انگیز، زیبا و به هم مرتبط هستند.

در کل باید بگویم که خانه ی فینچ ها به بهترین شکل ممکن طراحی شده است و فضای آن به گونه ای است که بازیکن درخانه احساس خستگی نکند و همچنان کنجکاو باشد تا محیط های بیشتری از این خانه را جست و جو کند.

رنگ پردازی و نور پردازی ها نیز به شکلی بسیار خوبی انجام گرفته اند و حس و حال تنهایی و غم را به خوبی به شما منتقل می کنند.

همچنین شما هیچ چهره ای را به طور کامل در طول بازی نمی بینید که این مورد نه تنها نقطه ضعف بلکه یک نقطه ی قوت به حساب می‌آید و کاری می کند تا شما بیشتر حس تنهایی داشته باشید.حس غرق شدن درخاطرات.

ضمنا مشکلات فنی مانند افت فریم یا باگ به ندرت در بازی دیده می شود. تنها ایرادی که به گرافیک بازی می توان گرفت کیفیت کم برخی از بافت های بازی است.

جزییات ریز و درشت محیط خانه شما را دیوانه خواهد کرد

جزییات ریز و درشت محیط خانه شما را دیوانه خواهد کرد

تاثیر موسیقی و صداگذاری بر بازی What Remains of Edith Finch

شاهکار بی نظیری که تمامی ندارد. ازهمان لحظات آغازین بازی صدای محیط، صدای پرندگان، صدای آبشار، صدای آتش، صدای راه رفتن بروی چوب، موسیقی پس زمینه، موسیقی منو و .... همه و همه شما را مجذوب خود خواهند کرد. از آنجایی که هیچ چهره ای به طور کامل در بازی قابل مشاهده نیست این صدا ها هستند که به ایفای نقش می پردازند و خوشبختانه صداگذاری شخصیت ها نیز به بهترین نحو صورت گرفته است. حس می کنید که شخصیت ها در جلوی شما حضور دارند و با شما صحبت می کنند. صدای آن ها واقعا پر از احساس است و صرفا خواندن یک دیالوگ خشک و خالی نیست.

همچنین صداگذاری و موسیقی هر شخصیت به نحوی تنظیم شده است که مطابق حال و هوایش باشد. مثلا در داستان باربارا عنصر اصلی صدای جیغ و ترس است. در داستان گریگوری صدای خنده ها و شادی های یک نوزاد به گوش می خورد. در داستان لویس صدای موسیقی های حماسی تر و شاد جریان دارد. در داستان سم صدای طبیعت و فلش عکس توجه شما را جلب خواهد کرد.

در کل باید گفت که موسیقی و صدا گذاری بازی شگفت انگیز است و به بهترین نحو صورت گرفته و در آن ایرادی دیده نمی شود. بازی را حتما با یک هدفون انجام دهید!

بازی What Remains OF Finch یک بازی داستان محور است. اما این دلیل نمی شود که سایر بخش های بازی ضعیف کار شده باشند! تمامی عناصر از جمله گرافیک، موسیقی و گیم پلی همه و همه در خدمت داستان بازی هستند و به درک هر چه بهتر و بیشتر داستان به شما کمک می کنند. What Remains of Edith Finch را هرطور شده تجربه کنید. با روح و روان تان بازی می کند. در واقع این بازی است که شما را بازی می دهد!

در پایان باید بگویم که بررسی What Remains Of Edith Finch باعث افتخار من بود. این بازی یک جادوی عجیبی دارد و امکان ندارد شیفته ی آن نشوید. امیدوارم با نوشتن نقد What Remains Of Edith Finch دین خود را ادا کرده باشم و توانسته باشم ذره ای از هنر، زیبایی، گستردگی و غم بازی را به تصویر بکشم و شما را به تجربه‌ی این عنوان ارزشمند، مشتاق نمایم.

  • پلتفرم تحت بررسی: PS4
گرافیک
9.0
گیم پلی
9.0
سرگرم کنندگی
9.5
موسیقی و صداگذاری
10
ارزش تجربه
9.0
بازی What Remains Of Edith Finch از آن دست بازی هایی است که تا چند وقت افسرده و پریشان‌تان می کند! بازی داستان فوق العاده ای دارد و به خوبی مخاطب را با خود همراه می کند. اگر از بازی های روزمره و اکشن خسته شده‌اید، به هیچ وجه WROEF را از دست ندهید!
نقاط قوت
  • روایت منحصر به فرد
  • شخصیت پردازی عالی
  • فضاسازی فوق العاده - گیم پلی خلاقانه - موسیقی و صداگذاری بسیار زیبا
نقاط ضعف
  • کیفیت پایین برخی بافت های گرافیکی
  • وجود خلاء های داستانی
9.4/10

امتیاز شما

(18 رای )
9.3/10
فوق العاده
  • Registered
    آفلاین
    عضویت: دی 1395
    نظرها: 104
    تشکر: 91
    تشکرشده: 78

    سلام بر شما
    نقد کاملی بود محمد جواد عزیز:li-bl:
    در مورد داستان بازی هم واقعا شگفت زده شدم :wow: چقد با جزئیات هست داستان این بازی:wow:
    ممنون بابت نقد

    ‏JaFa_th از این نوشته تشکر کرده است.
  • Registered
    آفلاین
    عضویت: خرداد 1394
    نظرها: 17
    تشکر: 0
    تشکرشده: 17
    پروفایل psn:
    رتبه لیدربرد psn: 118
    کنسول‌های بازی:

    دوستان قسمتهای مختلف بازی رو از دیدگاه شخصی نقد و بررسی نکنید به عنوان مثال اینکه ما از یک اهنگ خوشمون بیاد یا نیاد ربطی به علم اهنگسازی نداره.

    ‏JaFa_th از این نوشته تشکر کرده است.
  • Super Admin
    آفلاین
    عضویت: ارديبهشت 1391
    نظرها: 2207
    تشکر: 1015
    تشکرشده: 1195
    پروفایل psn: Sir-Ghas
    رتبه لیدربرد psn: 112
    کنسول‌های بازی:

    از متنتون کاملا مشخص هست که به بازی علاقه دارید و از اون تاثیر گرفتید. اما در قالب یک گیمر، بعد از خوندن این متن بیشتر نتیجه می گیرم که بازی رو انجام ندم تا بفکر تجربه ی اون باشم. گیمی که بر اساس مرگ ساخته شده. موضوعی که با وجود مسجل بودن در زندگی روز مره ی همه ی ما، چیزی هست که چندان علاقه ای به دنبال کردن اون نداریم. شاید این چند ساله، بازی کردن از اون ذات اصلی خودش که "به چه دلیلی ساخته شده" فاصله ی زیادی گرفته باشه. بنظر من، بازی می کنیم تا حال بهتری پیدا کنیم. تفریح کنیم و از زمانی که صرف می‌کنیم لذت ببریم. چرا باید با وجود مشکلات و درگیری های روزمره ای که با اونها دست و پنجه نرم می کنیم و استرس زیادی که روزانه به روح و روانمون وارد می کنیم، علاقه داشته باشیم تا وقت تفریحمون رو هم به گیمی اختصاص بدیم که مفهوم نا خوشایندی داره؟ موسیقی متن بازی و اینکه چقدر فوق العاده طراحی شده و می‌شه از اون لذت برد، نوع دیگه ای از سرگرمی رو تحت الشعاع قرار می‌ده که با روحیه و حالت فکری هر کسی در اون زمان خاص ارتباط مستقیم داره . در مورد موسیقی نتیجه گیری خاصی نمی‌کنم، چون ممکنه در یک زمان از ترانه، آهنگ یا ملودی خاصی لذت ببرم ولی چند ماه بعد هیچ علاقه ای به اون ترک خاص نداشته باشم . اما اینکه خودمون رو تحت فشار یک داستان غم انگیز قرار بدیم ، با شخصیتی ارتباط برقرار کنیم و بعد بخاطر از دست رفتنش رنج بکشیم، فکر نمی کنم تعریف درستی از یک بازی کامپیوتری باشه.

    ‏JaFa_th از این نوشته تشکر کرده است.
  • Registered
    آفلاین
    عضویت: ارديبهشت 1396
    نظرها: 48
    تشکر: 72
    تشکرشده: 51
    کنسول‌های بازی:
    در پاسخ به: SirGhas
    از متنتون کاملا مشخص هست که به بازی علاقه دارید و از اون تاثیر گرفتید. اما در قالب یک گیمر، بعد از خوندن این متن بیشتر نتیجه می گیرم که بازی رو انجام ندم تا بفکر تجربه ی اون باشم. گیمی که بر اساس مرگ ساخته شده. موضوعی که با وجود مسجل بودن در زندگی روز مره ی همه ی ما، چیزی هست که چندان علاقه ای به دنبال کردن اون نداریم. شاید این چند ساله، بازی کردن از اون ذات اصلی خودش که "به چه دلیلی ساخته شده" فاصله ی زیادی گرفته باشه. بنظر من، بازی می کنیم تا حال بهتری پیدا کنیم. تفریح کنیم و از زمانی که صرف می‌کنیم لذت ببریم. چرا باید با وجود مشکلات و درگیری های روزمره ای که با اونها دست و پنجه نرم می کنیم و استرس زیادی که روزانه به روح و روانمون وارد می کنیم، علاقه داشته باشیم تا وقت تفریحمون رو هم به گیمی اختصاص بدیم که مفهوم نا خوشایندی داره؟ موسیقی متن بازی و اینکه چقدر فوق العاده طراحی شده و می‌شه از اون لذت برد، نوع دیگه ای از سرگرمی رو تحت الشعاع قرار می‌ده که با روحیه و حالت فکری هر کسی در اون زمان خاص ارتباط مستقیم داره . در مورد موسیقی نتیجه گیری خاصی نمی‌کنم، چون ممکنه در یک زمان از ترانه، آهنگ یا ملودی خاصی لذت ببرم ولی چند ماه بعد هیچ علاقه ای به اون ترک خاص نداشته باشم . اما اینکه خودمون رو تحت فشار یک داستان غم انگیز قرار بدیم ، با شخصیتی ارتباط برقرار کنیم و بعد بخاطر از دست رفتنش رنج بکشیم، فکر نمی کنم تعریف درستی از یک بازی کامپیوتری باشه.

    اشتباه نکنید. بنظر من تجربه ی چنین عناوینی لازمه. یجورایی باعث تزکیه نفس می شه. باعث میشه تا خیلی بیشتر قدر افراد دور و برتون بدونید. قدر خانواده رو بدونید و از بودن با اون ها لذت ببرید. باعث میشه به این فکر کنید همیشه طوری با دیگران رفتار کنید که اگه ی وقت خدایی نکرده از بین ما برن از نحوه برخوردمون با اونها پشیمون نشیم. باعث میشه بیشتر نسبت به خودمون و اطرافمون آگاه باشیم. به ادمای اطرافمون بیشتر توجه کنیم. بازی صرفا غم و اندوه نیست و درس های زیادی هم به ما یاد میده. درس هایی که لازم بود از یه طریق غم بار به ما یاد بده.

    ‏SirGhas از این نوشته تشکر کرده است.
  • Registered
    آفلاین
    عضویت: ارديبهشت 1396
    نظرها: 23
    تشکر: 59
    تشکرشده: 25
    کنسول‌های بازی:

    خیلی بد جور سر حالمون اورد این بازی!
    یه مدت در فقر نسبی بازی ایندی درست و حسابی به سر می بردیم تا این که سر و کله ی این و Little Nightmares پیدا شد.
    مرسی بابت نقد.

    ‏JaFa_th از این نوشته تشکر کرده است.
لطفا برای ثبت نظر خود وارد شوید و یا ثبت نام کنید.