تا حالا برایتان پیش آمده که دوستی به طور غیرمنتظره شما را کنار بگذارد و رابطهتان روز به روز رو به سردی پیش برود؟ یا شاید هم برعکس، شما تصمیم بگیرید که به دلایل شخصی به یک دوستی دیرینه پایان دهید؟ خط داستانی The Banshees of Inisherin حول محور این موضوع شکل میگیرد. Colm، پیرمردی ساکن جزیرهای در حاشیه ایرلند به یکباره تصمیم میگیرد تا به دوستی خود با رفیق قدیمیاش Padraic پایان دهد. پس از تقلای فراوان برای فهمیدن دلیل این امر، پادریک متوجه میشود که کُلم او را به خاطر شخصیت کسلکننده و یکنواختش کنار گذاشتهاست. هضم چنین موضوعی برای شخصیتی همانند پادریک بسیار مشکل است، از این رو او دست به هر کاری میزند تا رابطه از هم گسسته خود را با رفیق قدیمیاش حفظ کند. کُلم که از این رفتار پادریک به شدت برآشفته است، تصمیم میگیرد تا با تهدید به قطع انگشتان خودش، پادریک را از پافشاری در برقراری ارتباط باز دارد. تا همینجای داستان، با روایتی بدیع و شخصیتهایی نامعمول روبرو هستیم که حس کنجکاوی بینندهگان را حسابی قلقلک میدهند. پسزمینه تاریخی داستان (دوران جنگ داخلی ایرلند – سال 1923) و محل شکلگیری آن کمک میکنند تا این روایت به چیزی ورای انتظارات بینندهگان تبدیل شود.
جنگ داخلی ایرلند باعث ایجاد دودستگی و تفرقهای دیرینه میان مردم این کشور شد؛ به طوری که امروزه دو حزب مهم سیاسی ایرلند، نسل بعدی دو جبهه مخالف شرکت کننده در این جنگ به شمار میروند. با اینکه جنگ در این فیلم در چند صحنه در دوردست به نمایش درمیآید، تاثیر آن بر زندگی و مردم جزیره به شدت مشهود است. در واقع رابطه از هم گسیخته دو دوست قدیمی به نحوی استعاره از این جنگ داخلی است. مردم جزیره که سرگرمیهای زیادی در اختیار ندارند، غالبا در ساعات مختلف به تنها میخانه جزیره میروند تا با نوشیدن و گپ زدن با دیگران وقت خود را سپری کنند. از این رو، روبرو شدن کُلم و پادریک امری ناگریز است. تمامی اهالی جزیره از پادریک به عنوان فردی مودب و خوش اخلاق یاد میکنند، اما این ویژگیهای اخلاقی برای شخص بلندپروازی همانند کُلم کافی نیستند. او اعتقاد دارد که ادب و اخلاق خوب فراموش شدنی هستند، اما موسیقی، شعر و نقاشی به عنوان آثار هنری تا ابد در جهان ماندگار خواند بود. از این رو، او ترجیح میدهد که واپسین سالهای عمر خود را به ساخت موسیقی اختصاص دهد تا اینکه بخواهد آنها را با همنشینیهای بیهوده با پادریک بگذراند. شاید چیزی که کُلم متوجه نمیشود این باشد که ادب و منش خوب همانند هنر چیزی جاودانه است و اگر افرادی چون پادریک و خواهرش آن را به نسلهای آینده منتقل نکنند، این خصیصه ارشمند به طور کلی از بین برود.
برخلاف داستانهای جیمز جویس که غالبا مردم ایرلند را در حالت رخوت و فروماندگی به تصویر میکشند، کاراکترهای بنشیهای ایشینرین بیپروا دست به تصمیماتی میزنند که منجر به تغییرات بزرگی در زندگی خود و اطرافیانشان میشود. با این حال، تعارض اصلی داستان در طول روایت حفظ میشود. نویسنده و کارگردان این اثر که تحت تاثیر نویسندهگان بزرگی چون ساموئل بکت وکافکا قرار دارد، تمام تلاشش را کرده تا پیشزمینههای موجود در آثار آنها را در این فیلم پیاده کند. برای همین در طول اثر مدام شاهد این هستیم که تلاش کاراکترهای اصلی و فرعی برای حل این مناقشه به سرانجام نمیرسد. بنشیهای اینیشرین به اندازه آثار کافکا و بکت تاریک و مبهم نیست و برخلاف آنها تمرکز زیادی روی نشان دادن احساسات کاراکترها دارد. بازی توانمند دو بازیگر اصلی و فیلمبرداری در لوکیشن بینظیری چون جزیره موجود در فیلم به باورپذیر بودن داستان کمک شایانی کردهاست. حیوانات موجود در فیلم نیز به شکل غیر قابل باوری نقش خود را خوب بازی کردهاند و رابطه بین آنها و کاراکترهای اصلی صحنههای بیبدیلی را رقم میزند. اگر همانند من اشکتان دم مشکتان باشد، بارها در صحنههای مختلف فیلم خواهید گریست. ناعدلانه است که اگر در مورد موسیقی متن فیلم حرفی نزنیم. موسیقیهای دلهرهآور و رمزآلود حس اضطراب و هیجان را به خوبی منتقل میکنند و سرودهای مذهبیمانند گروه کُر به طور ناخودآگاه نقش مذهب در زندگی اهالی اینیشرین را تداعی میکنند.
چیزی که بنشیهای اینیشرین را برای من در زمره آثار شاخص ادبیات قرار میدهد این است که تلاش نمیکند راه حلی درست برای تعارض مطرح شده در داستان ارائه کند. تمام تلاش فیلم در این است که تصویری شفاف و گیرا از رابطهای از هم گسیخته ارائه دهد که روح و روان شخصیتهای داستان را تحت شعاع خود قرار داده است؛ و خوشبختانه این اثر در این زمینه به شدت موفق ظاهر شدهاست.
نظرات