داستان بازی Persona 5 (پرسونا 5) قسمت دوم
فصل چهارم: تهدید مدجد (Medjed) و فوتابای نابغه
از اینکه کانشیرو خودش رو تحویل پلیس داده بود خوشحال بودیم و از مشهور شدن گروهمون بین مردم و اینکه همهجا در مورد ما صحبت میشد لذت میبردیم. مردم بیشتر از قبل به ما باور پیدا کرده بودن. روزانه تعداد زیادی درخواست در وبسایت طرفداری برای گروه فانتوم تیوز ثبت و دسته دسته به تعداد طرفداران ما افزوده میشد. این پشتیبانی مردمی باعث شده بود تا ما هم نسبت به کاری که انجام میدیم و عدالتی که در پی اجرای اون هستیم جدیتر باشیم و هدفهای بزرگتری رو برای گروهمون در نظر بگیریم.
جلسات گروه رو در اتاق زیر شیروانی کافه لبلانیک (اتاق خواب من) برگذار میکردیم و به دنبال هدف بعدی بودیم که تهدید جدیدی هویت اعضای گروه رو هدف گرفت! گروهی از هکرهای شناخته شده با نام مستعار مدجد (Medjed) در اعلامیهای داخل وبسایت رسمیشون با مخاطب قرار دادن ما، به فانتوم تیوز هشدار دادن که اگر در تاریخی که تعیین میکنن اعضای گروه ما خودشون رو معرفی نکنن و هویت اصلیشون رو لو ندن، به تمام سازمانها و ارگانهایی که از ما حمایت کردن یا نهادهای دولتی حمله میکنن و شهر رو به آشوب و هرج و مرج میکشن؟!
اول به بیانیهی این گروه توجهی نکردیم اما بعد از اینکه در همین رابطه اتفاقاتی در شهر افتاد و برای بعضی از سازمانها مشکلاتی بوجود آمد، به این نتیجه رسیدیم که تهدید گروه مدجد باید جدی گرفته بشه و لازمه برای حل اون راهکاری پیدا کنیم. در همین زمان، نرم افزار پیام رسان گوشی تلفن همراه من توسط فردی ناشناس با نام مستعار علی بابا (Alibaba) هک شد و پیامی از این فرد دریافت کردم که ادعا میکرد از هویت اعضای گروه ما با خبره و اگر به درخواستی که داره عمل نکنیم، هویت واقعی ما رو به مردم لو میده. مشکل مدجد کم بود که علی بابا هم به اون اضافه شد! البته علی بابا پیشنهاد جالبی هم برای ما داشت. پیشنهاد داد که اگر کاری که ازمون میخواد رو براش انجام بدیم، مشکل Medjed رو برای ما حل میکنه!
بعد از اینکه با سایر اعضای گروه در این رابطه مشورت کردیم، به این نتیجه رسیدیم که تنها راهمون برای مقابله با مدجد علی باباست! برای همین تصمیم گرفتیم با علی بابا وارد مذاکره بشیم و درخواستش رو بشنویم. البته قبلش لازم بود تا مطمئن بشیم که آیا علی بابا واقعا از هویت اصلی ما با خبره یا فقط با این حربه قصد داره به هدفش برسه.
صحت ادعای علی بابا با کارت هشداری که به آدرس کافه لبلانیک فرستاده بود تایید شد. معلوم بود که علی بابا ما رو میشناسه و باید به درخواستی که داره رسیدگی کنیم. درخواست علی بابا، ایجاد تحول در قلب دختری به نام فوتابا ساکورا (Futaba Sakura) بود. تنها سرنخ ما در رابطه با فوتابا، ارتباطی بود که فکر میکردیم بین اون و و سوجیرو (صاحب کافه لبلانیک) وجود داره. پس بر اساس همین سرنخ بسراغ سوجیرو رفتیم.
وقتی در مورد فوتابا از سوجیرو سوال کردیم، نسبت به سوالمون گارد دفاعی گرفت و علاوه بر اظهار بی اطلاعی، من رو تهدید کرد که اگر در این رابطه کنجکاوی بخرج بدم، از کافه بیرونم میکنه و گزارش مفصلی به پدر و مادرم در رابطه با رفتار ناشایستی که از خودم نشون دادم خواهد داد!
تهدید سوجیرو کار رو برای پیدا کردن فوتابا سختتر میکرد. چارهای بجز این نداشتیم که از علی بابا برای گرفتن اطلاعات بیشتر در مورد ماموریتی که به ما داده بود درخواست ملاقات کنیم. اما درخواست ما باعث شد تا علی بابا از ماموریتی که برامون در نظر گرفته بود عقب نشینی و درخواستش رو به کل کنسل کنه! حالا که علی بابا درخواستش رو کنسل کرده بود، با اطمینان از اینکه از جانب اون خیالمون راحت شده به کار خودمون ادامه دادیم تا اینکه از آکچی شنیدم گروه مدجد بیانیهی تندتری در مورد گروه ما داخل وبسایتشون منتشر کردن و تهدیدهای بزرگتری رو مطرح کردن. از طرفی هم مردم از ما توقع داشتن تا در رابطه با این موضوع عکس العمل نشون بدیم. تنها امیدمون برای رفع مشکل مدجد رو علی بابا میدونستیم و برای همین تصمیم گرفتیم تا دوباره بدنبال فوتابا بگردیم و اون رو پیدا کنیم.
ماکوتو با کمی استدلال و تحلیل ثابت کرد که احتمالا علی بابا همون فوتاباست. بخاطر عکس العملی که قبلتر از سوجیرو برای کنجکاوی در مورد فوتابا دیده بودیم بیشتر بهش مشکوک شدیم تا اینکه بالاخره با هر ترفندی که بود رد فوتابا رو در محل اقامت سوجیرو زدیم و فوتابا رو پیدا کردیم. فوتابا دختر به شدت منزوی و گوشهگیری بود و اخلاق عجیبی داشت. حتی زمانی که پشت درب اتاقش بودیم با ما صحبت نکرد و از طریق همون پیام رسان از درخواستش عقب نشینی کرد و گفت که دیگه نیازی نیست قلبش رو متحول کنیم! اینکه یک نفر برای تغییر خودش از گروه ما درخواست کرده بود خیلی عجیب بود و اینکه به سرعت از درخواستش عقب نشینی کرده بود باعث شد تا کنجکاوی ما نسبت به این درخواست خیلی بیشتر بشه تا اینکه سوجیرو ما رو بیرون اتاق فوتابا دید و تصمیم گرفت که در این مورد با ما صحبت کنه!
متوجه شدیم که فوتابا دختر نامزد سابق سوجیرو واکابا ایشیکی (Wakaba Isshiki) هست و با وجودی که اونها هیچ وقت با هم ازدواج نکردن، سوجیرو از دخترش بعنوان قیم و سرپرست نگهداری میکنه. سوجیرو دلیل رفتار عجیب و غریب فوتابا رو این میدونست که مادرش جلوی چشمش دست به خودکشی زده و تاثیری که صحنهی تصادف روی اون گذاشته و رفتار اطرافیان که فوتابا رو مقصر مرگ مادرش میدونستن باعث افسردگی و انزوای شدید اون شده.
توضیحات سوجیرو دلیل فوتابا برای درخواست از فانتوم تیوز رو توضیح میداد. فوتابا میخواست به کمک گروه ما از افکار نامربوطی که در مورد مادرش داشت و خودش رو مقصر میدونست و افسردگی که بواسطه ی رفتار پرخاشگرانهی اطرافیان به اون دچار شده بود رها بشه برای همین دست به دامن گروه ما شده بود. وظیفه حکم میکرد به فوتابا کمک کنیم، از طرف دیگه برای رفع مشکل مدجد بجز فوتابا چاره و راه حل دیگهای نداشتیم. برای همین مجدد بسراغ فوتابا رفتیم و بهش پیشنهاد دادیم که درخواستش رو انجام بدیم. فوتابا هم موافقت کرد.
وارد قصر فوتابا که شبیه به اهرام مصر بود شدیم! اول که وارد هرم بزرگ شدیم، هنوز بعنوان تهدید برای موجودیت قصر فوتابا شناسایی نشده بودیم اما بعد از اینکه با سایهی فوتابا در قصرش مواجه شدیم، لباسهامون تغییر کرد و پرسوناهامون فعال شدن تا بفهمیم که رفتار دوستانهای از طرف فوتابای حاکم قصر حتی در زمانی که خودش برای متحول کردن قلبش از ما درخواست کرده نخواهیم دید.
با پیشروی در قصر و فرار از تلههای باستانی که در انتظارمون بود به معماهایی شبیه به دیوار نماهای باستانی برخورد کردیم که بصورت پازلهای غول پیکر طراحی شده بودن و درست کردن ترتیب هر کدام از اونها تصویری از فوتابا رو در موقعیتی به نمایش میگذاشت. اولین تصویر مربوط به مردی با لباس رسمی بود که متنی رو برای فوتابا قرائت میکرد. متنی که معلوم شد نامهی خودکشی مادرشه! تصویر بعدی صحنهای بود که مادر فوتابا تصادف میکرد و طوری طراحی شده بود که خودکشی بنظر برسه و تصویر آخر مربوط به فوتابا در حالی بود که سعی میکرد توجه مادرش رو به خودش جلب کنه. این تصاویر باعث شد تا بیشتر با رنج و عذابی که فوتابا به اون دچار بود آشنا بشیم و اینطور بود که برای هدفی که داشتیم مصممتر شدیم.
داخل قصر فوتابا برای برداشتن گنجش از موانع عبور کردیم تا اینکه به مانع بزرگی که سد راهمون شده بود رسیدیم. مانعی که به هیچ وجه اجازهی پیشروی رو به ما نمیداد. تجربهای که از قصر مادرامه و درب بستهی مربوط به دفتر نگهداری نقاشیهای قلابیش داشتیم بهمون کمک کرد تا راه حل عبور از این مانع رو در محل اقامت سوجیرو جستجو کنیم. برای عبور از مانع، باید وارد اتاق فوتابا میشدیم. بعد از ورود به اتاق فوتابا و در اولین ملاقاتی که با اون داشتیم متوجه شدیم که واکابا (مادر فوتابا) یک دانشمند و محقق در زمینهی امور ماوراءالطبیعه بوده و در مورد دنیایی موازی با دنیای حقیقی که در اون زندگی میکنیم (متاورس) و همینطور پیدا کردن راهی برای ارتباط این دو دنیا تحقیق میکرده و ظاهرا خیلی به هدفش نزدیک بوده!
کارت هشدار رو به فوتابا دادیم و برای برداشتن گنجش وارد متاورس شدیم. بعد از عبور از مانعی که سد راهمون شده بود به محلی به شکل مقبرهی فرعون رسیدیم که انتظار میرفت گنج فوتابا اونجا مخفی شده باشه اما موجود عجیب و غول پیکری از این مقبره محافظت میکرد. این موجود عجیب تمثیلی از سر واکابا با بدن ابوالهول بود که فوتابا از مادرش بخاطر اینکه ازش متنفر بود و اون رو مقصر خودکشی و تلاش برای از بین بردنش میدونست ساخته بود. چیزی که کاملا با توصیفات سوجیرو در مورد واکابا در تضاد بود.
قدرت گروه فانتوم برای مقابله با این موجود عظیم الجثه کافی نبود و نزدیک بود این ماجراجویی به آخرین ماموریت گروه ما تبدیل بشه که فوتابا به کمک نرم افزاری که برای رفتن به متاورس استفاده میکردیم وارد قصر خودش شد. بعد از ورود فوتابا به هرم و مواجه شدن با هیولایی که از مادرش ساخته بود، پرسونای اون بیدار شد و اینطور بود که به کمک فوتابا تونستیم هیولا رو از بین ببریم. از بین رفتن هیولا باعث شد تا تصورات غلطی که در مورد مادرش داشت از بین بره و واکابای واقعی رو با عشقی که به اون داشت دوباره ببینه. بعد از پیروزی در مبارزه، بسراغ مقبره برای برداشتن گنج رفتیم، اما مقبره خالی بود!
مورگانا توضیح داد که گنج خودِ فوتاباست و بخاطر از بین بردن هیولایی که در ذهنش از مادرش ساخته بود و دیدن عشقی که مادر واقعیش به اون داشت، متحول شده بود و همین باعث شده بود تا هرم (قصر فوتابا) شروع به فرو ریختن کنه. مجبور بودیم هرچه زودتر از اونجا فرار کنیم و به دنیای حقیقی برگردیم. بعد از فرار از متاورس در حالی که فوتابا بیهوش شده بود، خودمون رو جلوی درب کافه لبلانیک پیدا کردیم. با کمک ماکوتو در حالی که باقی بچه ها حواس سوجیرو رو پرت میکردن فوتابا رو به اتاقش بردیم و از دکتر تاکمی خواستیم تا اون رو معاینه کنه. دکتر بعد از معاینه ی فوتابا گفت که بخاطر ضعف بدنی و عضلات بسیار ضعیفی که نسبت به سنش داره و فشار زیادی که تحمل کرده احتمالا به خوابی بسیار عمیق فرو رفته که ممکنه خطرناک باشه.
ما که نگران سلامتی فوتابا بودیم موضوع رو با سوجیرو در میون گذاشتیم. سوجیر در این باره خیالمون رو راحت کرد و گفت که این عادت همیشگی فوتاباست و ممکنه چندین روز بخوابه! در آخرین روز از مهلت مدجد به فانتوم تیوز، برای جلوگیری از نابودی اقتصاد ژاپن و از بین بردن طرفداران گروه ما، فوتابا که تازه بیدار شده بود در عرض چند ساعت به وبسایت اونها نفوذ کرد و لوگوی ما رو داخل وبسایتشون درج کرد تا معلوم بشه تهدید گروه مدجد فقط یک لاف بزرگه و کاری در زمینه با ادعایی که میکردن از دستشون ساخته نیست. بعد از اتمام ماجرای مدجد، فوتابا پیشنهاد داد تا برای پیدا کردن قاتل مادرش و گروهی که مسئول دزدیده شدن نتایج تحقیقات اون در رابطه با متاورس هستن به فانتوم تیوز بپیونده. اینطور بود که با ملحق شدن فوتابا، گروه ما 7 نفره شد.
دوباره اتاق بنفش!
بنظر می رسه تونستی بحرانی که پیش آمده بود رو مدیریت کنی. بابت کاری که برای اون دختر انجام دادی وکمکش کردی از شر عذاب وجدان واحساس گناه خلاص بشه بهت تبریک می گم اما از حالا به بعد باید حواست رو خیلی بیشتر جمع کنی. میدونیم گروه سومی که قبلا در موردشون شنیده بودیم با استفاده از تحقیقات واکابا راه ورود متاورس و ممنتوس (ممنتوس Mementos رو میشه قصر بزرگ یا شهری در متاورس توصیف کرد که افراد عادی یا تمام مردم شهر به موازات دنیای حقیقی در اون زندگی میکنن. بعضی از این افراد، آدمهای متظاهر و زورگویی هستن اما چون رفتارشون بروی شخص یا مجموعهی بسیار کوچکتری نسبت به اهداف اصلی گروه فانتوم تاثیر میگذاره، بجای یک قصر مجزا و مجلل، بر قسمت کوچکی از ممنتوس حکمرانی میکنن) رو پیدا کردن و احتمالا همون ها واکابا رو به قتل رسوندن. مشخصا این گروه، افراد قدرتمندی هستن که جون آدم ها براشون اهمیتی نداره. مطمئن باش که در آینده مشکلاتی برای تو وهدفی که دنبال می کنی ایجاد می کنن. باید خودت رو برای مقابله با اونها آماده کنی.
فصل پنجم: اوکومورا رئیس بدجنسِ عشق قدرت!
تهدید گروه Medjed باعث شد توجه بیشتری به سمت ما جلب بشه و موفقیتی که به کمک فوتابا درمقابل اونها به دست آوردیم محبوبیتمون رو چند برابر کرد. مردم به ما اعتماد کرده بودن و حتی بیشتر از پلیس برای رسیدگی به بعضی از مشکلاتشون روی ما حساب می کردن. شهرت ما به خارج از مرز های ژاپن هم رسیده بود. فوتابا ستاره ی ماجرای Medjed به گروه ما ملحق شده بود و همه تلاش می کردیم برای فراموش کردن اتفاقاتی که پشت سرگذاشته بهش کمک کنیم. سوجیرو هم خوشحال بود ودیگه به چشم یک خرابکار به من نگاه نمی کرد.
فوتابا خیلی سخت با مردم و بخصوص غریبهها تعامل میکرد و از موقعیتهای شلوغ میترسید. تصمیم گرفتیم به گروههای 2 نفره تقسیم بشیم تا بتونیم تمام مدت با فوتابا وقت بگذرونیم و برای اجتماعی شدن بهش کمک کنیم. حتی یک سفر تفریحی به ساحل دریا هم داشتیم! چیزی که از دستمون برمیآمد رو برای فوتابا انجام دادیم. اون هم برخلاف بعضی پرخاشگریها، از کاری که انجام می دادیم متشکر بود.
بعد از بازگشایی مجدد مدارس از طرف مدرسه به یک سفر خارج از کشور فرستاده شدیم! اونجا بود که متوجه محبوبیت و حسن شهرت گروه دزدان فانتوم در خارج از ژاپن هم شدیم. اینکه میدیدم آوازهی شهرتمون به خارج از مرزهای ژاپن هم رسیده، غرورآفرین بود.
هاوایی بودیم که به ما اطلاع دادن مدیر مدرسه آقای کابایاکاوا خودکشی کرده!؟ علت خودکشی آقای مدیر مشخص نبود. گروهی از مردم ما رو مسئول میدونستن واعتقاد داشتن به خاطر سرپوش گذاشتن و مخفی کردن کارهای کاموشیدو توسط اون، این بلا رو به سرش آوردیم!
فرصت چندانی برای تحقیق در این رابطه نداشتیم و سرنخی هم نبود تا بدونیم باید از کجا شروع کنیم. ازطرفی هم روزانه درخواست های زیادی در رابطه با هدف بعدی گروه فانتوم روی سایت طرفداری پست می شد. میشیما یک نظرسنجی روی سایت قرار داد تا نهایتا به انتخاب اعضای وبسایت طرفداری با اکثریت آرا، کونیکوزا آکومورا (Kunikuza Akumura) مدیر ثروتمند و پرقدرت صنایع غذایی اوکومورا وصاحب امتیاز فروشگاههای زنجیره ای Big Bang Burger بعنوان هدف بعدی گروه ما انتخاب شد.
اوکومورا مضنون به این بود که تمام رقباش، با روش های عجیب و غیر معمول از رقابت با اون کنار رفتن. بعضی انصراف دادن و بعضی دیگه کشته شدن یا عقلشون رو از دست دادن! این اتهامات دلیل خوبی بود تا اکومورا مضنون اصلی ما برای اتفاقات و فروغهای مغزی باشه در جامعه رخ میده. ناگفته نماند که ممکن بود اوکومورا ماسک سیاه باشه یا در رابطه با گروه دیگهای که به متاورس دسترسی دارن اطلاعات مهمی داشته باشه. در هر صورت اکومورا بعنوان هدف بعدی فانتوم تیوز گزینه ی بسیار مناسبی بود.
خودمون رو برای هدف بعدی آماده کردیم که بین ریوجی و مورگانا جروبحثی درگرفت، ریوجی حرفهای نامربوطی به مورگانا زد و اون هم نارحت شد و با این جمله که دیگه برنمی گرده از کافه لبلانیک بیرون رفت. همگی نگران مورگانا بودیم و چون بعد از چند روز هنوز برنگشته بود به این نتیجه رسیدیم که شاید خودش تصمیم گرفته به سراغ اوکومورا بره. به لطف استعداد فوتابا قصر اوکومورا رو که شبیه به سفینه فضایی غولآسایی بود پیدا کردیم و وارد قصر شدیم. دراولین راهروی قصر جلو می رفتیم که به درب بسته ای رسیدیم. مشکل اینجا بود، درب فقط برای یکی از اعضای خانوادهی اوکومورا یا مدیران ارشد کارخانه باز می شد.
بدنبال پیدا کردن راهی برای عبور بودیم که در کمال ناباوری مورگانا رو به همراه یک نفر که شبیه به ما لباس پوشیده بود پیدا کردیم! این دزد تازهوارد که خودش رو «دزد زیبایی» معرفی کرد، همراه مورگانا شده بود تا برای کمک به مردم بهش کمک کنه. اول فکر کردیم دزد زیبایی باید همون ماسک سیاه باشه اما این فرضیه با توجه به مشاهداتی که داشتیم کنار گذاشته شد. هنوز متعجب پیدا شدن یک دزد جدید بودیم که متوجه شدیم دزد زیبایی توانایی خاص داره و می تونه بدون مشکل از درهای قفلی که بهشون برخورد کرده بودیم رد بشه! می خواستیم در این مورد ازش سوال کنیم که مورگانا به همراه دوست جدیدش از قصر فرار کردن و گروهی از نگهبان ها هم سر رسیدن تا ما هم مجبورشیم از قصر بیرون بریم.
از متاورس که برگشتیم، جستجویی رو برای پیدا کردن همراه جدید مورگانا شروع کردیم. می دونستیم که باید بین دانشآموزان دختر دبیرستان خودمون دنبالش بگردیم. بعد از بررسی عکس دانشآموزها به هارو اکومورا، تنها دختر کانیکارو اوکومورا رسیدیم. من وماکوتا به سراغ هارو رفتیم و ازش خواستیم به گروه ما ملحق بشه اما هارو پیشنهادمون رو رد کرد. هارو گفت هیچ علاقهای به عضویت در گروهی نداره که اعضای اون به احساسات دوستانشون اهمیتی نمی دن!؟
هارو پیشنهاد مارا قبول نکرد و از طرفی هم نمی دونستیم مورگانا کجاست تا اینکه سرنخی پیدا کردیم. متوجه شدیم داخل وبسایت طرفداری بعضی درخواستهای ارسالی کاربرها انجام میشن و مردم هم از گروه فانتوم برای کمک به اونها تشکر می کنن و این در حالی بود که ما نقشی در انجام درخواستها نداشتیم. این سرنخ باعث شد تا به فکر مورگانا بیفتیم. احتمالا مورگانا و دوست جدیدش به درخواستها رسیدگی میکردن و این بهترین فرصتی بود که میتونستیم مورگانا رو داخل ممنتوس پیدا کنیم. حدسمون درست بود و مورگانا رو دیدیم. لازم بود تا ناراحتی به وجود آمده رو برطرف کنیم و دوباره متحد بشیم. همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه دوباره بین ریوجی ومورگانا درگیری لفظی پیش آمد و اون هم ما رو گذاشت و بهمراه هارو از ممنتوس بیرون رفت!
بدنبال اونها از ممنتوس خارج شدیم که سر و صدایی شنیدیم. بنظر میرسید مورگانا و هارو به دردسر افتادن برای همین خودمون رو به اونها رسونیم. مورگانا بیهوش روی زمین افتاده بود و هارو هم با مرد جوانی درگیر شده بود!
با دخالت ما، اون مرد که خودش رو نامزد هارو معرفی میکرد، با پرخاشگری به ما گفت که موضوع خانوادگیه و هیچ ارتباطی به ما نداره و بهتره اون رو با نامزدش تنها بذاریم! نگاه ملتمسانهی هارو و اتفاقی که شاهدش بودیم باعث شد تا پا پس نکشیم و وقتی اون مرد اصرار ما رو برای حمایت از دوستانمون دید و متوجه شد که شرایط اصلا به نفعش پیش نمیره، با تهدید اینکه این فضولی به نفع ما نخواهد بود و چهرههای ما در ذهنش میمونه و بعدا تلافی میکنه از مهلکه فرار کرد.
هارو از این اتفاق آشفته و شرمنده بود و مورگانا هم به مراقبت احتیاج داشت برای همین همه با هم به کافه لبلانیک رفتیم. بعد از کمی استراحت، هارو برای ما تعریف کرد که با وجودی که پرسوناش بیدار شده، ضعیف هست و قدرت کافی برای مقابله با سایههای قوی (به موجوداتی که داخل قصرها و ممنتوس با اونها درگیر میشدیم سایه میگیم) رو نداره. از طرفی هم برای مقاومت در برابر سرنوشتی که پدرش برای اون در نظر گرفته و مجبورش کرده بر خلاف میلش با پسر یکی از شرکای تجاریش که هارو هیچ علاقهای به اون نداره ازدواج کنه، تصمیم گرفته وارد متاورس بشه.
بعد در مورد پیدا کردن مورگانا که بعد از درگیری با ریوجی اون رو دیده بود صحبت کرد و در مورد تیم دو نفرهای که برای رفتن به متاورس تشکیل داده بودن گفت. مورگانا که بهتر شده بود، در ادامه ی حرفهای هارو گفت که کم کم احساس میکرده نسبت به سایر اعضای گروه فانتوم ضعیفتر هست و نمیتونه مثل سابق به فانتوم تیوز کمک کنه و احساس میکرده که ممکنه باعث آسیب تیم بشه و به همین خاطر بر خلاف میلش میخواسته از ما جدا بشه و بعد از شنیدن حرفهای ریوجی که حقایق تلخی رو به زبان آورده، وادار شده تا تصمیمش رو عملی کنه.
بعد از شنیدن حرفهای مورگانا و عذرخواهی ریوجی و اصرار تمام اعضای گروه به اینکه مورگانا علاوه بر یکی از اعضای مهم فانتوم تیوز، دوست ماست، مورگانا که به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بود تصمیم گرفت تا دوباره به گروه برگرده.
با برگشتن مورگانا و تصمیم هارو برای کمک به ما، دوباره به قصر اوکومورا برگشتیم. با کمک هارو از درب بستهای که قبلا سد راهمون شده بود گذشتیم تا اینکه در بین راه به سایهی اوکومورا و نامزد هارو، سوگیمورا برخورد کردیم.
اینجا بود که متوجه شدیم اوکومورا کاملا در مورد شخصیت نفرت انگیز سوگیمورا با خبره و حتی میدونه که اون به هارو نه به چشم همسر که به چشم وسیله ای برای تفریح و خوشگذرونی نگاه میکنه! حتی مطمئنه که باید زنهای دیگهای هم در زندگی سوگیمورا وجود داشته باشن ولی با تمام این تفاسیر هنوز هم به ازدواج دخترش با اون بدون اینکه آیندهی هارو براش اهمیتی داشته باشه اصرار داره. شنیدن این حرفها باعث شد تا هارو به شدت عصبانی و ناراحت بشه و اینبار پرسوناش، مجدد و بطور کامل با تمام قدرت بیدار بشه. هارو با کمک پرسونای قدرتمندش میلادی (Milady) و با کمک گروه موفق شد سایهی سوگیمورا رو شکست بده. بعد از مبارزه به بخشهای داخلی قصر نفوذ کردیم و شرایط فاجعه باری که کارگرهای اوکومورا در کارخانهی اون خدمت میکردن رو دیدیم. وقتی هارو متوجه طرز فکر پدرش در مورد کارگرهای کارخانه و اینکه اونها رو به چشم رباتهایی نگاه میکنه که در صورت از کارافتادگی باید نابود بشن؛ شد، تصمیم گرفت به ما ملحق بشه و برای متحول کردن پدرش کمکمون کنه.
وقت اون رسیده بود که کارت هشدار رو برای مادی شدن گنج اوکومورا به دستش برسونیم. مسئولیت این کار بر عهدهی هارو بود. هارو کارت رو داخل دفتر کار پدرش، جایی که راحت بتونه پیدا کنه مخفی کرد. اوکومورا با دیدن کارت هشدار، به شدت عصبانی شد و به پلیس در مورد کارتی که دریافت کرده بود خبر داد و از اونها خواست که در مقابل تهدید یک گروه جنایتکار! از اون که یک شهروند حامی قانون و درستکاره ! حمایت کنن. از طرف دیگه اوکومورا ترسیده بود و همین نشون میداد که ما به هدفمون رسیدیم و وقتش شده تا بسراغ گنج بریم.
بعد از ورود به قصر اوکومورا متوجه شدیم که سایهی اون در حال آزمایش پروژهایه که اگر درست کار کنه میتونه با کمکش از دست ما فرار کنه! برای متوقف کردنش وقت زیادی نداشتیم و بالاخره سربزنگاه گیرش انداختیم. اوکومورا که خودش رو در محاصرهی ما میدید، سعی کرد با تعریف و تمجید از دخترش و اینکه چقدر به اون افتخار میکنه، هارو رو به سمت خودش بکشه اما وقتی دید که هارو خام حرفهای قشنگش نمیشه بسراغ مورگانا رفت. در همین بین که سعی میکرد با چرب زبانی مورگانا رو خام کنه، ما رو هم به تله انداخت. تنها امیدمون مورگانا بود و بنظر میرسید که حرفهای اوکومورا روی اون تاثیر گذاشته اما مورگانا با یک حرکت سریع تونست ما رو از تله نجات بده و نشون بده که تمام مدت برای اوکومورا نقش بازی میکرده. همه چیز برای مبارزهی نهایی با اوکومورا آماده بود.
بعد از یک مبارزهی نفسگیر بالاخره تونستیم اوکومورا رو شکست بدیم و گنج رو برداریم. در همون حالی که اوکومورا روی زمین افتاده بود بسراغش رفتیم و در مورد اتفاقات عجیبی که برای رقباش افتاده بود ازش سوال کردیم. اعتراف کرد که درخواست اون باعث این اتفاقات بوده اما در رابطه با اینکه چطور انجام شدن، اطلاعی نداره. قصر اوکومورا در حال فروریختن بود برای همین به همون حال رهاش کردیم و از متاورس خارج شدیم غافل از اینکه یک نفر با ماسک سیاه شاهد دریگری ما بوده. بعد از رفتن ما، ماسک سیاه بسراغ اوکومورا رفت و با شلیک گلوله ای کارش رو ساخت!
از پیروزیمون خوشحال بودیم و مثل موارد قبلی انتظار اعتراف اوکومورا رو میکشیدیم و جشن مفصلی گرفته بودیم. اوکومورا در برنامهی زندهی تلویزیونی حاضر شد و به تمام کارهای خطایی که انجام داده بود اعتراف کرد اما همین که میخواست اسم شخص یا افرادی که پشت داستان فروغ مغزی رقباش بودن رو بیاره، جلوی دوربین پخش زنده، بطور ناگهانی در حالی که مایعی سیاه رنگ از گوشها و بینی و چشمانش بیرون میآمد، قلبش از تپش ایستاد و تمام کرد!!
فصل ششم: سائه نیجیما، خانم دادستان
اتفاقی که برای اوکومورا افتاد یک افتضاح به تمام معنا و ترسناک بود. ما دقیقا مثل هدفهای قبلی عمل کرده بودیم، هیچ چیزی فرق نکرده بود. مورگانا همون ابتدای کار فانتوم تیوز هشدار داده بود که اگر سایه ی داخل متاورس کشته بشه اتفاق بدی برای اون فرد در دنیای واقعی خواهد افتاد و برای همین در این زمینه کاملا محتاط بودیم . مطمئنم که وقتی قصر اوکومورا رو ترک کردیم اون زنده بود!
اتفاقی که برای اوکومورا افتاد، به یکباره محبوبیت گروه ما بین مردم رو نابود کرد. حتی بعضی فکر می کردن که هدف اصلی فانتوم تیوز از همون ابتدا از بین بردن افرادی بوده که هدف قرار می دادن و مواردی که قبلا اتفاق افتاده فقط نمونه های مقدماتی ما برای اهداف اصلیمون بودن! اینطوری بود که حمایت مردمی که بدست آورده بودیم به یکباره از بین رفت. خود ما هم در شوک اتفاقی که رخ داده بود، نمی تونستیم نسبت به این همه تغییرات عکس العملی نشون بدیم و هیچ راه حلی به ذهنمون نمیرسید.
اوضاع زمانی بدتر شد که ماکوتو متوجه شد احتمالا چالشی که مدجد برای ما ایجاد کرد و محبوبیت غیر عادی ما بعد از اون ماجرا بواسطهی دست های پشت پرده ای بوده که می خواستن از اون ماجرا سوء استفاده کنن و با سر زبان انداختن نام گروه فانتوم تیوز در بین مردم در زمان مناسب با یک تغییر تاکتیک ما رو به عنوان یک تهدید عمومی و دشمن ملت معرفی کنن. شوک این کشف ماکوتو بقدری زیاد بود که همه وحشت کردیم. کاری که برای کمک به مردم شروع کرده بودیم و همیشه به خودمون بعنوان قهرمان های مردمی نگاه می کردیم حالا ما رو تبدیل به ضد قهرمانی کرده بود که علاوه بر از دست دادن حمایت طرفدارانمون، پلیس هم بدنبال دستگیری ما بود!
تصمیم گرفتیم فعلا کاری انجام ندیم و چون مطمئن بودیم که هنوز کسی از هویت اصلی ما اطلاعی نداره بهتره صبر کنیم تا آب ها از آسیاب بیفته و بعد که اوضاع کمی بهتر شد دوباره بنشینیم و برای حل بحرانی که به اون دچار شده بودیم راه حل پیدا کنیم. در همین حین، اتفاق عجیبی افتاد که کمی باعث بهتر شدن اوضاع شد.
گورو آکچی که در گذشته و در زمان محبوبیت زیاد ما یکی از منتقدین پر و پا قرص ما بود و به این خاطر مورد تمسخر مردم قرار گرفته بود، با اتفاقی که برای اوکومورا افتاد دوباره تبدیل به چهرهی مردمی تلویزیون شد. تمام کسانی که در زمان محبوبیت ما به اون حمله میکردن حالا تبدیل به حامیانش شده بودن و گورو آکچی به قهرمان ملی تبدیل شده بود. قهرمانی که هدفش کمک به پلیس برای دستگیری گروه ما بود. اما بر خلاف انتظاری که از اون میرفت، اکچی در مصاحبه ای اعلام کرد که معتقده اتفاقی که برای اوکومورا افتاده ارتباطی به گروه ما نداره و باور داره که در این زمینه فانتوم تیوز بی گناه هستن و فکر می کنه که گروه ما ارتباطی با فروغهای مغزی که در جامعه اتفاق میافته ندارن.
بیانیهی آکچی باعث شد تا ماکوتو به این فکر بیفته که بهتره به اون نزدیکتر بشیم. ماکوتو فکر میکرد که آکچی علاوه بر اینکه الان به یک چهرهی محبوب مردمی تبدیل شده، بواسطهی ارتباطش با پلیس، به منابع اونها هم دسترسی داره و از این طریق می تونیم روند پیشرفت تحقیقات پلیس و اطلاعاتی که در مورد پرونده ی دزدان فانتوم جمع آوری کردن رو بررسی کنیم. برای همین تصمیم گرفتیم برای جشنواره ای که در مدرسه قرار بود برگذار بشه از اکچی دعوت کنیم. بماند که برای این موضوع در مدرسه رای گیری کردیم و آکچی با اختلاف زیاد بیشترین تعداد رای رو کسب کرد.
اکچی دعوت ما رو پذیرفت و در برنامه ای که ماکوتو بعنوان مشاور دانش آموزی مدرسه تدارک دیده بود حاضر شد. در این برنامه ماکوتو سوالاتی رو از آکچی می پرسید و اون مجبور بود تا به سوالات پاسخ بده. بهترین موقعیت بود تا با سوالات هدف دار از آکچی اطلاعاتی که می خواستیم رو بدست بیاریم. ماکوتو کم کم روند پرسش و پاسخ رو به سمت گروه فانتوم برد تا اینکه یک مرتبه اکچی ادعا کرد که هویت اعضای گروه فانتوم رو کشف کرده و حتی میتونه همین الان اسم اونها رو به مردم اعلام کنه!
در لحظهای که آکچی میخواست اسم اعضای گروه رو به مردم بگه، تلفن همراهش زنگ خورد و باعث شد تا بخش اول گفتگو در همینجا به پایان برسه و اعلام اسامی اعضای گروه فانتوم رو به بخش دوم گفتگو موکول کنه. هیجان جمعیت به حد اعلای خودش رسیده بود و اینکه آیا واقعا ماکوتو در رابطه با هویت ما اطلاع داره خیلی نگرانمون کرده بود. در همین حین بود که اکچی به ماکوتو پیشنهادی برای مذاکره داد و از ما هم خواست که در اون گفتگو شرکت کنیم.
آکچی با این کارش نشون داد که از هویت ما بعنوان اعضای گروه فانتوم اطلاع داره و حتی گفت که از ما در لحظهی ورود به متاورس و قصر اوکومورا عکس گرفته! عکس هایی که چند نمونه از اونها رو به ما نشون داد!! نکته ی قابل توجه اینکه آکچی ادعا کرد احتمالا قاتل اصلی رو هم ملاقات کرده! کسی که ما بهش ماسک سیاه می گیم. پیشنهاد آکچی این بود که اگر برای گرفتن ماسک سیاه بهش کمک کنیم و بعد از اون گروه رو منحل کنیم، هویتمون رو به پلیس گزارش نمیده.
پیشنهاد اکچی در شرایطی که داشتیم بهترین گزینه بود؛ پس با اون موافقت کردیم.
سائه نیجیما، خواهر ماکوتو، مسئول ارشد رسیدگی به پرونده ی فانتوم تیوز شده بود. دادستان با انگیزهای که متاسفانه هدف اصلیش از ورود به سیستم قضاوت رو فراموش کرده بود. سائه برای حمایت از قشر آسیب دیدهی جامعه وارد دادگستری شده بود اما کم کم علاقش به پیشرفت و میلش به پیروزی در تمام پروندههایی که به اون ارجا داده میشد، بی توجه به اینکه حقیقت ماجرا چیه و همینطور جو مردانهای که در اون کار میکرد و راه پیشرفت رو براش سخت و پر مشقت کرده بود، باعث دور شدنش از هدف اولیهای شده بود که بخاطر اون وارد سیستم قضا شده.
سائه تهدید بزرگی بود که اطلاعات زیادی در رابطه با گروه ما داشت. بهترین فکری که در این رابطه به ذهنمون رسید این بود که با وارد شدن به قصر نیجیما و برداشتن گنجش، اون رو متحول کنیم تا دوباره به همون آدم سابق تبدیل بشه. آدمی که میتونست برای رفع مشکلی که با اون مواجه شده بودیم به ما کمک کنه.
وارد قصر نیجیما شدیم و از ماکوتو خواستیم تا کارت هشدار رو به خواهرش برسونه . بعد از اینکه گنج نیجیما رو برداشتیم، متوجه شدیم که پلیس از ماموریتمون با خبره و برای گرفتن ما تعداد زیادی مامور رو به قصر نیجیما اعزام کرده! اینکه چطور وارد متاورس شده بودن و چطور در رابطه با هدف ما اطلاع داشتن، سوالاتی بود که جوابی برای اونها نداشتیم. بهر حال برای اینکه دوستانم فرصت کافی برای فرار از متاورس رو بدست بیارن، خودم رو به مامورین پلیس نشون دادم تا با دنبال کردن من، برای فرار دوستانم وقت بخرم. همه چیز داشت خوب پیش میرفت که در موقعیتی که اصلا فکرش رو نمیکردم محاصره و دستگیر شدم. در آخرین لحظه، قبل از اینکه با ضربهای که به سرم زده شد بیهوش بشم، یکی از افرادی که من رو دستگیر کرده بود در رابطه با اینکه یکی از اعضای گروه خودمون ما رو لو داده بود حرفهایی زد!
بعد از دستگیری، به اتاق بازجویی برده شدم و سائه نیجیما به سراغم آمد و ازم سوالاتی پرسید. ازم خواست که باقی اعضای گروه رو لو بدم. این موقع بود که حالت عجیبی برام پیش آمد. در رویا دیدم که اگر در رابطه با باقی اعضای گروهمون به سائه بگم، اون اتاق رو ترک می کنه و بعد از اون آکچی (خائن بی وجدادن) وارد اتاق بازجویی میشه و به من شلیک میکنه! بعد از اون به اتاق بنفش برده میشم و ایگور به من میگه که در مسیر تغییر تقدیرم شکست خوردم و محکوم هستم که تا آخر عمرم در سلول اتاق بنفش زندانی بمونم!
جدا از رویایی که دیده بودم، هرگز دوستانم رو لو نمیدادم. بازجویی سائه از من طولانی شد تا اینکه تمام ماجرا رو برای اون از اول که گروه دزدان فانتوم رو تاسیس کردیم تا زمانی که دستگیر شدم تعریف کردم. نیجیما در مورد اینکه آیا میدونم قاتل اصلی کیه از من سوال کرد و بهش گفتم که ماسک سیاه همون آکچیه!! بهش گفتم که احتمالا آکچی برای از بین بردن من به اتاق بازجویی میاد و ازش خواستم تلفن همراهی رو که فوتابا برای این مشکل با نرمافزار خاصی برنامه ریزی کرده به آکچی نشون بده. دیدن این تلفن همراه توسط آکچی باعث میشد که بدون اینکه متوجه بشه وارد دنیای متاورس بشه. فضایی که فوتابا در متاورس دقیقا مشابه اتاق بازجویی برنامه ریزی کرده بود تا آکچی بعد از ورود به اون با سایهی من در متاورس روبرو بشه و چون میدونستیم چه هدفی داره، یک کپی از سایهی متاورس من در اتاق قرار گرفت که به دست آکچی کشته شد!
آکچی سرمست از اینکه تونسته به قائلهی فانتوم تیوز خاتمه بده از اتاق بازجویی خارج شد غافل از اینکه بجای من، سایهی من رو به قتل رسونده. بعد از این اتفاق نیجیما که با برداشتن گنجش همون آدم سابق شده بود به اتاق بازجویی برگشت و کمکم کرد تا از اونجا فرار کنم و همراه هم به کافه لبلانیک رفیتم.
حالا میدونستیم ماسک سیاه کیه و از طرفی هم بخاطر صحنه سازی که کرده بودیم، دست بالا رو داشتیم و میتونستیم برای استفاده از موقعیتی که ساخته بودیم نقشه بکشیم.
ادامه دارد ... ؟
نظرات (7)