شاید از نظر خیلی از افراد بازیهای ویدیویی بیشتر حکم سرگرمی محض را داشته باشند که با رد کردن چند مرحله و شکست باس آخر تمام میشوند. اما امروزه در دورانی زندگی میکنیم که بودجه نویسندگی برخی بازیها از فیلمهای هالیوودی بیشتر است. بازیسازان فهمیدهاند که گرافیک 4K و ریتریسینگ (Ray Tracing) بالاخره عادی میشود، اما آن چیزی که باعث میشود گیمر تا 5 صبح بیدار بماند و کنترلر را زمین نگذارد، ماجرایی است که میخواهد انتهایش را بداند. در این مقاله میخواهیم چند تا از بازیهایی را معرفی کنیم که داستانشان به معنای واقعی کلمه شما را روی صندلی میخکوب میکند. عناوینی که وقتی تمام میشوند، تا مدتها به صفحه مانیتور خیره میمانید و با خودتان میگویید: «چی شد؟».
لست آف آس (The Last of Us)
محال است لیستی از بهترین داستانها بنویسیم و نام شاهکار ناتیداگ (Naughty Dog) در صدر آن نباشد. شاید در نگاه اول فکر کنید با یک بازی کلیشهای طرف هستید: دنیا نابود شده، ویروسی مردم را به زامبی تبدیل کرده و حالا باید زنده بمانید. اما داستان لست آف آس اصلا درباره زامبیها نیست؛ درباره رابطه است.
کل بازی روی دوش دو شخصیت جوئل و الی میچرخد. جوئل، پدری که انگیزهای برای زندگی ندارد و الی، دختری که پر امید است. هنر نویسندگان بازی اینجاست که این رابطه را آرامآرام و با جزئیات جذابی میسازند. شما در طول بازی تغییر رفتار جوئل را نمیبینید، بلکه آن را حس میکنید. دیالوگهایی که حین سفر رد و بدل میشود، شوخیهای کوچک و دعواهایشان، همه و همه باعث میشود این دو نفر برایتان تبدیل به اعضای خانواده شوند. پایانبندی قسمت 1 این بازی، هنوز هم یکی از بحثبرانگیزترین و تکاندهندهترین پایانهای تاریخ گیم است که نشان میدهد مرز بین خیر و شر چقدر میتواند باریک باشد.

سری مافیا (Mafia)
اگر طرفدار فیلمهایی مثل پدرخوانده یا رفقای خوب هستید، سری بازیهای مافیا دقیقا برای شما ساخته شده است. این بازیها اکشن خالص نیستند؛ بلکه یک درام سنگین و جناییاند که صعود و سقوط یک تبهکار را نشان میدهند.
نسخه 1 (و بازسازی آن) داستان تامی آنجلو را روایت میکند؛ یک راننده تاکسی ساده که ناخواسته وارد خانواده سالیری میشود. چیزی که داستان مافیا را جذاب میکند، واقعگرایی بیرحمانه آن است. اینجا خبری از قهرمانبازیهای عجیبوغریب نیست. هر تصمیمی، تاوانی دارد. وفاداری، خیانت و خانواده، سه ضلع اصلی داستان هستند. نویسندگان بازی به شکلی استادانه نشان میدهند که چطور قدرت میتواند انسان را فاسد کند. البته داستان این سری در طول 3 نسخه، فراز و نشیبهای زیادی دارد و جزئیات داستانی آنقدر زیاد است که ممکن است برخی نکات ریز را از قلم بیندازید. اگر میخواهید بدانید دقیقا چه بر سر تامی، ویتو و لینکن آمد و چطور سرنوشت این سه نفر به هم گره خورد، خواندن کامل داستان بازی مافیا پیشنهاد میشود. این سری ثابت کرد که یک بازی ویدیویی میتواند دقیقا مثل یک فیلم سینمایی کلاسیک، روایتی منسجم و پرکشش داشته باشد.
رد دد ریدمپشن 2 (Red Dead Redemption 2)؛ رستگاری در غرب وحشی
وقتی شرکت راکاستار (Rockstar) تصمیم میگیرد بازی بسازد، استانداردهای صنعت گیم را چند پله جابهجا میکند. داستان آرتور مورگان در این بازی، شاید یکی از کاملترین شخصیتپردازیهایی باشد که تا به حال دیدهایم. داستان بازی کند پیش میرود، اما این کندی دلیل دارد. بازی میخواهد شما با تک تک اعضای گروه داچ زندگی کنید.
ماجرا درباره گروهی از یاغیهاست که زمانهشان به سر آمده. تمدن و قانون دارد غرب وحشی را میبلعد و جایی برای هفتتیرکشها باقی نمانده است. اما چیزی که شما را میخکوب میکند، قوس شخصیتی خود آرتور است. تبدیل شدن او از یک یاغی بیرحم به انسانی که دنبال رستگاری میگردد، آنقدر طبیعی رخ میدهد که به شدت با او احساس نزدیکی میکنید و سرنوشتش برایتان از هر چیزی مهمتر است. داستان RDR2 فقط یک وسترن نیست؛ یک تراژدی درباره تغییر، وفاداری کورکورانه و عواقب کارهای گذشته است.
بایوشاک (BioShock)
تا اینجا از بازیهای احساسی گفتیم، ولی بعضی داستانها هستند که به جای درگیر کردن احساسات، مستقیم میروند سراغ ذهن و فکر شما. بایوشاک (مخصوصاً نسخه 1 و Infinite) استاد پیچشهای داستانی (Plot Twist) است. داستان در شهری زیر آب به نام رپچر اتفاق میافتد؛ آرمانشهری که قرار بود بهشت نوابغ باشد اما تبدیل به جهنم شد.
چیزی که بایوشاک را خاص میکند، نحوه روایت آن است. در این بازی کاتسینهای طولانی نمیبینید. داستان از طریق محیط، نوارهای صوتی ضبط شده و دستنوشتهها روایت میشود. شما مثل یک کارآگاه باید تکههای پازل را کنار هم بگذارید تا بفهمید چه بلایی سر این شهر آمده است. و البته، آن پیچش داستانی معروف "Would you kindly" که وقتی برملا میشود، تمام کارهایی که در طول بازی انجام دادهاید را زیر سوال میبرد. بایوشاک به شما یاد میدهد که در دنیای گیم، حتی اراده و اختیار شما هم میتواند بخشی از فریب داستان باشد.

ویچر 3 (The Witcher 3)؛ هر انتخاب، یک داستان
نمیشود حرف از داستان زد و سراغ گرالت ریویا نرفت. ویچر 3 فقط یک داستان اصلی خوب ندارد؛ این بازی مجموعهای از صدها داستان کوتاه شاهکار است. برخلاف خیلی از بازیها که ماموریتهای فرعی فقط برای پر کردن وقت هستند، در ویچر 3 کوچک ترین ماموریتها هم داستان جذاب و گاهی غمانگیز خودشان را دارند.
نقطه قوت داستان ویچر، «خاکستری بودن» دنیاست. اینجا خیر و شر مطلق وجود ندارد. شما اغلب مجبورید بین بد و بدتر یکی را انتخاب کنید و نکته ترسناک ماجرا اینجاست که نتیجه انتخابتان را همان لحظه نمیبینید؛ شاید ده ساعت بعد بفهمید که تصمیمی که گرفتید، باعث نابودی یک دهکده شده است. این سیستم نتیجه و عواقب، باعث میشود که بازیکن برای هر دیالوگی که انتخاب میکند، واقعا فکر کند و استرس داشته باشد. دنیای ویچر آنقدر غنی و پرجزئیات است که خواندن و بررسی داستان بازی های آن، خودش به اندازه خواندن چندین جلد کتاب زمان میبرد و لذت دارد.
گاد آو وار (God of War)
کمتر کسی فکر میکرد کریتوس، آن خدای جنگ عصبانی که فقط بلد بود داد بزند و خدایان یونان را تکه تکه کند، بتواند در نسخه 2018 تبدیل به شخصیتی شود که اشک مخاطب را درمیآورد. سونی سانتامونیکا با این نسخه، یکی از بهترین درسهای نویسندگی را به صنعت گیم داد: «چگونه یک شخصیت تکبعدی را به شخصیتی عمیق تبدیل کنیم؟»
داستان این بازی، درباره کشتن هیولاها نیست؛ درباره پدری است که نمیداند چطور باید با پسرش ارتباط برقرار کند. کریتوس میخواهد گذشته خونینش را مخفی کند و پسرش (آترئوس) تشنه دانستن حقیقت است. تقابل این دو نسل و سفرشان به نوک قله کوه، بستری میشود برای روایتی حماسی و در عین حال به شدت شخصی. لحظاتی در بازی وجود دارد که کریتوس میخواهد دستش را روی شانه پسرش بگذارد تا او را دلداری دهد، اما منصرف میشود؛ همین مکث چند ثانیهای، هزاران حرف نگفته در خودش دارد.

چرا دانستن جزئیات داستان مهم است؟
بازیهای امروزی پر از لایههای پنهان، ایستراگ و اشارات داستانی هستند که ممکن است در بار اول تجربه بازی، اصلا متوجه آنها نشوید. گاهی وقتها داستان واقعی در نامهها، محیط و دیالوگهای فرعی پنهان شده است. به همین دلیل است که مراجعه به منابع تحلیلی یک نیاز جدی است. رسانه بازیکاچو دقیقا همین خلاء را پر میکند. وقتی تحلیل داستان یک بازی را میخوانید و متوجه میشوید که فلان اتفاق در بازی دلیلش چه بوده، لذت تجربه دوباره بازی برایتان دوچندان میشود. در واقع، بازی کردن بدون درک کامل داستان، مثل دیدن یک فیلم زبان اصلی بدون زیرنویس است؛ چیزهایی میفهمید، اما اصل ماجرا را از دست میدهید.
حرف آخر
لیست بازیهایی که داستان قوی دارند به همین چند مورد ختم نمیشود. عناوینی مثل Silent Hill 2، Metal Gear Solid، Horizon Zero Dawn و بسیاری دیگر هم هستند که شایسته حضور در این لیست بودند. اما وجه اشتراک همه این بازیها یک چیز است: آنها به ما احترام میگذارند. آنها مخاطب را باهوش فرض میکنند و داستانی را روایت میکنند که ارزش وقت گذاشتن را داشته باشد. پیشنهاد ما این است که دفعه بعد، بازی را فقط برای هدشات کردن یا لوت کردن بازی نکنید. به دیالوگها گوش دهید، کاتسینها را رد نکنید و اجازه دهید داستان بازی شما را با خودش ببرد. مطمئن باشید تجربهای که کسب میکنید، ارزشش را دارد.
توجه: این متن در قالب ریپورتاژ آگهی درج شده و بازی مگ در ارتباط با محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد.









نظرات