سلام خدمت کاربران محترم بازیمگ. با مقالهی بررسی علل بازی کردن همراه شما هستیم. امیدواریم که از این مطلب لذت ببرید.
از سرکار، مدرسه، دانشگاه یا ... به خانه برمیگردید و تصمیم میگیرید پس از یک روز خسته کننده به استراحت بپردازید. برای استراحت کردن چند گزینه دارید؛ خواب، غذا خوردن، تماشای تلویزیون، گشت زنی در شبکههای اجتماعی، کتاب خواندن، گوش دادن به موسیقی و ... در این میان گزینهای دیگری هم به نام بازی ویدیویی وجود دارد که اکثر ما گیمرها این گزینه را انتخاب خواهیم کرد. اما چرا؟ واقعا چرا ما بازی میکنیم؟
برای پاسخ به این پرسش ابتدا باید این مساله را مشخص کنیم که جنس بازی ویدیویی چیست؟ در چه مقولهای قرار میگیرد؟ بازی یک هنر است یا یک سرگرمی برای تفریح؟ برای هر دسته یک پاسخ مشخص وجود دارد که آنها را بصورت جداگانه بررسی خواهیم کرد.
بیایید با موضوع سادهتر شروع کنیم و گیم را یک سرگرمی تفریحی حساب کنیم. در این حالت برای پاسخ اینکه چرا ما بازی میکنیم ابتدا باید به این سوال پاسخ دهیم که چرا ما تفریح میکنیم و بعد از میان تفریحات و سرگرمیهای مختلف، مدیوم بازی را زیرذره بین قرار دهیم و به پاسخ این سوال برسیم که چرا از بین این همه تفریح، بازی را انتخاب میکنیم. با ما همراه باشید!
چرا انسان تفریح میکند؟
تفریح و سرگرمی به امور خاصی گفته میشود که انسان برای کسب انرژی و بازگشت به حالت طبیعی خود انجام میدهد. مسلما اینکه تفریح و سرگرمی بعد از کار میآیند و لازم و ملزوم کار هستند، یک امر فرضی و بدیهی است. پس تا زمانی که کار نباشد، تفریح معنا ندارد. تفریح برای زمانی است که انسان کار زیاد و یکنواختی انجام میدهد و از خود بیگانه میشود. تفریح برای بازگشت انسان به خویشتن و حالت طبیعیاش است. در واقع کار کردن یک انرژی فیزیکی و ذهنی از شما میطلبد و اگر در روز هشت ساعت کاری را انجام دهید، قطعا در پایان روزکاریتان خسته و درمانده میشوید و احساس میکنید به شادی نیاز دارید؛ این طبیعت انسان است. حال بگذارید طبیعت انسان را برایتان بیشتر شرح بدهم.
اگر تابهحال سری به مقالات روانشناسی زده باشید، قطعا با ساخت روانی انسان آشنا هستید. روانشناسان ذهن انسان را شامل 3 بخش کودک، بالغ و والد میدانند و تمامی انسانها ساخت روانی ذهنشان به همین شکل است. کودک مسئول لذتهای انسان است. تنها به شادی و لذت فکر میکند و هیچ چیز دیگری را در نظر نمیگیرد. در مقابل ما والد را داریم که دقیقا بر خلاف کودک عمل میکند و کارش محدود کردن لذتهاست. بالغ هم واسطهی میان این دو است و در واقع شالوده اصلی شخصیت فرد را تشکیل میدهد. برگردیم به والد. والد همان بایدها و نبایدهای جامعه است که به ما آموختهاند. چرا ما در وسط خیابان اجابت مزاج نمیکنیم؟ چرا در روزهای گرم تابستان کاملا لخت در شهر راه نمیرویم؟ مگر اینها امور لذت بخشی برای انسان نیستند؟ پس چرا خیلی از ما ذاتا از آنها امتناع میکنیم؟ پاسخ در والد است. جامعه به ما آموخته است که نمیتوانیم هرطور که دلمان میخواهد رفتار کنیم بلکه یک سری هنجارها و اصولی وجود دارد که باید آنها را رعایت کنیم. این هنجارها سادهترین اصول زندگی ما مثل لباس پوشیدن را هم در برمی گیرد. اما لباس پوشیدن تنها چیزی نیست که از والد آموخته باشیم. ما از طریق والد یاد گرفتهایم که برای زنده ماندن باید تلاش کنیم. برای زنده ماندن نیاز به پول و برای پول نیاز به کارکردن داریم.
خب تا اینجا مسالهای نیست اما مشکل از جایی آغاز میشود که کارکردن معمولا وقت و انرژی زیادی از ما میگیرد. کارکردن در اغلب موارد یک سری فعالیت یکنواخت و تکراری است که حوصله ما را سر میبرد. کارکردن که از بخش والد است، کاری میکند تا فرصتی برای عرض اندام کودک باقی نماند. کودک به دنبال لذت است اما نمیتواند لذت را در میان انبوه فعالیتهای روزمره کار ببیند. بالغ در اینجا باید هوشیارانه عمل کند. چراکه اگر فردی تمام مدت به دنبال کارکردن باشد، به تدریج کودک خود را طرد میکند و از تعادل روانی خارج میشود. این فرد عبوس، بدعنق و بداخلاق خواهد شد و توانایی ارتباط اجتماعی و خوش برخوردی و اصلا توانایی لذت بردن از زندگی را از دست خواهد داد. اینجاست که مساله تفریح بسیار حیاتی و مهم میشود. تفریح زمانی است که ما به لذت بردن میپردازیم. تفریح زمانی برای کسب شادی و اصل لذت است. تفریح زمانی جهت بازیابی کودک و صرف انرژی برای اوست. تفریح باعث میشود تا ما از نظر روانی فرد سالمی باشیم و تعادل روانی خود را حفظ کنیم. خب فکر میکنم که به خوبی با اهمیت تفریح و اصل تفریح کردن آشنا شده باشید. حال نوبت بررسی فرمهای مختلف تفریح است!
تفریحات مختلف چه هستند؟!
بگذارید یا یک مثال این بخش را شروع کنم. انسانها از زمانهای دوردست به تفریح میپرداختهاند؛ مثلا در صدها سال قبل، کارگران بعد از یک روز کار طاقت فرسا، شب هنگام دور آتش می نشستند و بعد از خوردن نوشیدنی، به رقص و آوازخوانی با یکدیگر میپرداختند. این یک نوع تفریح و شادی به حساب میآید. اما زندگی انسانها همانقدر ساده و بیریا باقی نماند. کم کم شهرها پدید آمدند و شغلها پیچیده تر شدند. امروزه اگر شهرنشین باشید، شما نمیتوانید به سادگی به خیابان بروید و آتش روشن کنید و با رفقایتان به رقص و شعرخوانی بپردازید! قطعا اگر چنین کاری انجام دهید، پلیس شما را به عنوان ولگرد خیابانی جمعآوری و به کمپ ترک اعتیاد منتقلتان میکند! به هر حال محیط شهری اجازه این نوع فعالیت تفریحی را به ما نمیدهد. البته این تفریح به شکل دیگری در کلوب وجود دارد ولی هزینهی آن اصلا قابل مقایسه با سالها قبل نیست.
در نتیجه مردم به سراغ تفریحات ارزانتر و کم هزینهتر و با ریسک کمتری میروند. تفریحاتی که کوچک و ساده باشند و به آنها اجازه بدهد تا صبح روز بعد به فعالیت کاریشان بپردازند. در این هنگام مدیومهایی مثل تئاتر، سینما و موسیقی و کتاب و بازی و ... به صحنه میآیند. سرگرمیهایی که بسیار کم هزینهتر هستند و علاوه بر صرفه اقتصادی، تنوع زیادی دارند و وقت بسیار کمتری از انسان را میگیرند. (در مقایسه با سفر و پیکنیک و کلاب و ... ) ضمن اینکه این تفریحها به تنهایی نیز قابل انجام هستند و افراد غیراجتماعی نیز میتوانند از آنها لذت ببرند. مزیت بعدی این تفریحات آن است که در همه جا در دسترس هستند و هر زمان که بخواهید میتوانید از آنها استفاده کنید. مزیت سومشان هم این است که انرژی فیزیکی زیادی از شما طلب نمیکنند و در بدترین شرایط هم قادر هستید تا انجامشان دهید.
خب حالا متوجه فرق اساسی مدیوم رسانه با سایر تفریحات شدیم. برای اینکه تفاوت خود آنها را بیان کنیم و بگوییم که چرا از بین فیلم و کتاب و بازی، به سراغ بازی میرویم، لازم است تا بازی کردن را از منظر هنری بررسی کنیم. ببینیم که چرا انسان به هنر نیاز دارد و چرا ما از میان هنرهای مختلف به سراغ بازی میرویم. اینجا جایی است که مقوله تفریحی و هنری بازیهای ویدیویی به یکدیگر پیوند میخورند.
هنر چیست و چرا انسان به آن نیاز دارد؟
هنر مجموعهای از آثار انسان است که به منظور انتقال یک پیام و یا اثرگذاری بر احساسات دیگران ساخته شدهاست و عنصر «خیال» نقش اساسی در شکلگیری آنها دارد. از این تعریف به چند نکته میرسیم؛ نخست آنکه تنها آثار ساختهشده بدست انسان میتوانند هنر محسوب گردند و آنچه که در طبیعت وجود دارد، جزوی از هنر نیست اما میتواند منبع الهام آن باشد. دوم اینکه وظیفه اصلی هنر اثرگذاری بر احساسات و عواطف انسان و یا انتقال یک پیام و مفهوم است. به نوعی میتوان گفت هنر، سخن ناگفتهی هنرمند است. کسی که میخواهد دنیا صدای او را بشنود و پیامش را به دیگران منتقل کند. سوم اینکه هنر جایگاهی برای بروز و ظهور تخیل انسان است و کسی که خیالپرداز خوبی باشد، میتواند هنرمند خوبی هم بشود و اساسا خیال عامل اصلی شکلگیری طرحها و آثار هنری است. خب این هم از تعریف ساده و ابتدایی هنر. حال باید از خود بپرسیم چرا انسان به هنر نیاز دارد؟
نیاز انسان به هنر را باید از دو دیدگاه سنجید؛ هنرمندی که اثر هنری خلق میکند و مخاطبی که اثر هنری را تماشا میکند.
هنرمند به خاطر نیاز به خلق کردن، نیاز به دیده شدن، نیاز به انتقال یک پیام و یا انتقاد دست به خلق آثار هنری میزند و به طبع انتظار دارد تا از هنر او تعریف و تمجید شود و تا زمانی که این تعریف و تمجید از هنر او نباشد، هنرمند به خواست و هدفش نمیرسد.
اما مخاطبی که هنر دیگران را میبیند و از آنها انتقاد یا تعریف میکند چه نیازی به هنر دارد؟
نیاز مخاطب هنری را میتوان در زیبایی شناسی انسان دریافت. انسانها ذاتا زیبایی را دوست دارند و به دنبال آن هستند. یکی از نمودهای زیبایی، هنر است و بسیاری از آثار هنری اعم از نقاشی و مجسمه سازی و معماری و ... به نوعی با زیبایی عجین شدهاند و سعی در ارائه یک جلوهی زیبا دارند. حتی اگر یک تابلو نقاشی زشت را ببینید، این تابلوی نقاشی زشت نیست بلکه میخواهد دیدگاه و تعریف شما را از زیبایی تغییر دهد. پس یک موضوع هنر، زیبایی است و انسانی که هنر دیگران را میبیند به دنبال مشاهدهی زیبایی هاست.
مورد بعدی، شناخت فرهنگ دیگران است. به طور مشخص واضح است که هنر، برگرفته از فرهنگ یک کشور و یک تمدن و یک گروه خاصی از مردم است و وقتی ما آثار هنری دیگر مردمان را مشاهده میکنیم در واقع داریم به فرهنگ آنها نگاه میکنیم و چه بسا یکی از بهترین راههای شناخت مردم هر سرزمینی، شناخت فرهنگ آنها و بهترین راه شناخت فرهنگ، مشاهده هنر است.
یکی دیگر از مضامین هنر، بحث عقیدتی و فکری پشت آن است. بسیاری از شعرها و نوشتهها و فیلمها، داری یک درون مایه فکری و عقیدتی خاصی هستند. میتوان گفت که یک عقیده خاص باعث شکل گیری یک اثر هنری میشود. مثلا فردی که ناسیونالیست و ملیگراست دست به خلق یک اثر حماسی ملی میزند و مردم را به میهن پرستی تشویق میکند. مسلما کسی که مهین پرست است، به دنبال چنین آثاری میرود تا با هم فکران و هم نوعان خود ارتباط بهتری داشته باشد و عقاید خودش را بهترو عمیقتر بشناسد. یک جورایی این بحث به خودشناسی برمیگردد و آثار هنری دیگران، آیینهی تمامی قدی برای ما هستند تا بتوانیم خودمان و افکارمان را بهتر بشناسیم و ببینیم عقایدمان با دیگران چه اشتراکات و ارتباطاتی دارد. آثار رمانتیک و عاشقانه را هم میتوان تماما در این دسته جای داد. کسانی که به مضامین عاشقانه هنری علاقه دارند، مسلما به دنبال درک بهتر عشق هستند. آنها میخواهند با انواع دوست داشتن آشنا شوند و گاهی خود را جای شخصیت اصلی داستان قرار میدهند تا بجای او همه چیز را تجربه کنند.
مورد چهارمی هم هست که فقط در یک نوع هنر میتوان یافت؛ ماجراجویی و اکتشاف. در هیچ قالب هنری جز بازی، انسان قادر نیست تا در یک جهان به جست و جو و اکتشاف بپردازد، ماجراجویی کند و کارهای مورد علاقهاش را انجام دهد. انسانهایی که به ماجراجویی و کسب تجربه و کسب هیجان نیاز دارند، میتوانند با بازیهای ویدیویی به این نیاز خود پاسخ دهند. میتوانند برای خود یک جنگجوی افسانهای یا یک کارآگاه جنایی باشند و به اکتشاف و ماجراجویی دست بزنند. این مورد در هیج قالب هنری دیگر پیدا نمیشود.
اما بگذارید کمی برگردیم عقب تر. تابدینجا ما فهمیدیم که هنر چیست و چرا انسان به هنر نیاز دارد. حال نوبت آن است که ببینیم آیا بازی هم یک هنر محسوب میشود؟ جواب مثبت است. تعریف هنر این بود که یک اثر خیالی است که برای انتقال پیام و یا اثرگذاری بر احساسات ما ساخته میشود. خب آیا این موارد برای بازیهای ویدیویی صدق نمیکند؟ ماجرا و جهان بسیاری از بازیها خیالی است و از طرفی با داستان خود کاری میکنند که مخاطب گریه کند، بخندد، بترسد و یا به فکر فرو برود. اگر این اثرگذاری بر احساسات ما نیست، پس چیست؟ اگر دنیای بازیهای فانتزی برگرفته از خیال انسان نیستند، پس چیستند؟
خب فکر میکنم که با مطلب هنری بودن بازی ویدیویی قانع شده باشید. اما چرا ما باید از میان هنرهای موجود، به سراغ بازی برویم؟ از نظر نگارنده، بازیهای ویدیویی نه تنها هنر هستند، بلکه مفهوم بالاتر و والاتری نسبت به سایر هنرها دارند. شما با خواندن کتاب یا دیدن فیلم و یا نقاشی تنها چیزهایی را می بینید که صاحب اثر می خواهد به شما نشان دهد. اما بازیهای ویدیویی تنها فرمی از هنرهستند که شما به دلخواه خود می توانید در جهان آن جست و جو کنید. در فیلم شما نمی توانید دنیای آن را جست و جو کنید و نقشی در آن داشته باشد. شما تنها مجبور هستید سر جای خود بنشینید و روایت کارگردان را تماشا کنید و کوچکترین تاثیری بر روند داستان ندارید. اما بازیهای ویدیویی نه تنها به شما امکان جست و جو در محیط و کشف آن را می دهند، بلکه خود ترکیبی از چندین هنر اعم ازموسیقی، داستان و تصویرپردازی هستند و همین عوامل باعث می شوند تا شما بهتر و بیشتر در فضای هنری بازیها غرق شوید و مفاهیم هنری آن را بهتر درک کنید.
به طور خلاصهتر؛ بازیهای ویدیویی تعاملی بوده و تکامل هنر محسوب میشوند. این امر به لطف افرادی مثل اوئدا و دیوید کیج و کن لوین و ... اتفاق افتاد. اینها با وارد کردن عنصر احساس و زیبایی به بازیها، آنها را تبدیل به هنر کردند و مخاطب را در دنیای بیکران ساختههای خود غرق نمودند. امروزه اگر کسی همچنان باور دارد صنعت بازیهای ویدیویی هنر نیست، همچنان در حال فریب دادن خودش از روی لجاجات و عدم پذیرش نوآوری است.
خب فکر کنم حالا فهمیدیم که ما چرا بازی میکنیم! نیاز به زیبایی، نیاز به خودشناسی، نیاز به ماجراجویی و اکتشاف، نیاز به تفریح، نیاز به هیجان، نیاز به زیبایی و ... هر کدام میتواند پاسخ این سوال باشد.
نظر شما در این باره چیست؟ واقعا چرا بازی میکنیم؟
نظرات