تقریبا از نیمه شب گذشته بود. هوا خنک بود و خونه تاریک . پخش شدن نورهای تلویزیون بر روی دیوار تصویر غریبی رو ایجاد میکرد . منم مثل افرادی كه در حال بازجویی از ميسون بودن ديگه خسته شده بودم. منم دوست داشتم مثل هادسون بتونم از جام بلند شم و صورت واقعی خودم رو به تاریکی شب نشون بدم . تکرار فریاد های هادسون که به ... ادامه مطلب