اسباببازیهای شکسته | نقد و بررسی اپیزود سوم از فصل چهارم بازی The Walking Dead
چندی پیش بود که شرکت تل تیل گیمز (Telltale Games)، طرفداران خود را با بدترین خبر ممکن مواجه نمود و طی بیانیهای اعلام کرد که این شرکت به خاطر مشکلات مالی، مجبور به اخراج عدهی زیادی از کارمندان خود شده است و به زودی شرکت تعطیل شده و پروژههای نیمهکارهی این شرکت وضعیت نامعلومی دارند. مدت زیادی طول نکشید که این شرکت دوست داشتنی، بقیهی کارمندان خود را هم اخراج کرد و بدین ترتیب یکی از بهترین شرکتهای بازیسازی تاریخ به کار خود خاتمه داد. در این میان، چیزی که حتی بیشتر از بسته شدن خود شرکت طرفداران را ناراحت و عصبی کرد، ناتمام ماندن فصل آخر بازی The Walking Dead بود. از سال 2012 تا حالا، طرفداران این سری، داستان کلمنتاین را دنبال کرده بودند و بسته شدن شرکت، آن هم وسط عرضهی اپیزودیک فصل چهارم و آخر بازی، یک خبر بینهایت ناراحتکننده و غیرمنتظره بود. از این رو هیئت مدیرهی تل تیل تصمیم گرفتند ساخت دو قسمت پایانی سری و اتمام مجموعه را به شرکت دیگری بسپارند. خوشبختانه رابرت کرکمن (Robert Kirkman)، بنیانگذار سری The Walking Dead که به تازگی استودیوی خود، اسکای باند گیمز (Skybound Games) را راه انداخته بود، از راه رسید و ساخت دو قسمت بعدی را به عهده گرفت. قرار شد تیمی که از ابتدا روی فصل چهارم کار میکردند به اسکای باند بروند و کار نیمهتمام خود را تمام کنند. بنابراین این قسمت از بازی The Walking Dead، یکی از مهمترین قسمتهای کل سری است؛ اولاً به خاطر اینکه این اولین قسمتی از سری است که توسط شرکت تل تیل گیمز ساخته نشده (گرچه سازندگان تقریباً همانند)، دوماً قسمت یکی مانده به آخر است و در قسمت بعدی با کلمنتاین و داستانش خداحافظی خواهیم کرد. پس بدون معطلی بپردازیم به نقد بازی!
هشدار! متن حاوی اسپویلرهایی از دو قسمت قبلی بازی است.
سری The Walking Dead سبک جدیدی را در سال 2012 به دنیای بازیها معرفی کرد که در آن گیمپلی بازی بیشتر بر اساس انتخاب کردن دیالوگ، صحنههای دکمهزنی و اشاره و کلیک بود. هیچ کدام از فصلهای بازی، مانند بازیهای ماجرایی دیگر، حاوی معماهای پیچیده نبودند و تمرکز بازی بیشتر از هر چیز دیگر روی داستانسرایی بود. این سبک در ابتدای تولدش، تحسین بسیاری را برانگیخت و صدای خیلی از گیمرها را هم درآورد. خیلیها فصل اول The Walking Dead را به عنوان بازی سال انتخاب کردند و عدهای دیگر معتقد بودند که این اصلاً بازی نیست و یک فیلم یا کامیک بوک تعاملی حساب میشود! به هر حال، به نظر میرسد با گذشت زمان حتی افرادی که سال 2012 خیلی برای بازی و سبکش ذوق کردند هم دیگر خیلی پیگیر ماجرا نیستند و سری The Walking Dead از یک شاهکار بیبدیل صنعت بازی، به یک بازی معمولی تبدیل شده است. راستش را بخواهید، خودم هم بعد از پایان فصل سوم حس کردم که این سری دیگر به دوران اوجش برنخواهد گشت؛ به دورانی که با هر اپیزودش احساسات مخاطب را برمیانگیخت و او را در دوراهیهای اخلاقی عذابآوری قرار میداد. دیگر این فرمول بازی که «افراد جدیدی به داستان وارد کن و آنها را مهربان نشان بده و سپس بده زامبیها او را بخورند» یا «افراد جدیدی به داستان وارد کن و آنها را قابل اعتماد جلوه بده و بعد شاهد خیانت آنها باش» اثربخشی خود را از دست داده بود و قسمتهای جدید بازی، نه از نظر احساسی به پای قسمتهای فصل اول میرسیدند و نه از نظر بیرحمی آنقدر بیرحم بودند. وقتی سراغ فصل چهارم رفتم تا ببینم نهایتاً چه بر سر کلمنتاینی که من بزرگ کردهام میآید، متوجه شدم این فصل کمی متفاوت است و سازندگان در پی یک پایان درخور برای سری هستند. درست است که هنوز یک قسمت با پایان فاصله داریم، اما این اپیزود توانست همهی احساسات باقیمانده در فصل یک و قسمتهایی از فصل دو را برایم زنده کند. از نظر من، قسمت سوم فصل چهار، عالی است!
پس از آنکه افراد گروه Raiders به مدرسهی اریکسون حمله کردند، سه نفر از بچهها به گروگان گرفته شدند و وقتی زامبیها به داخل مدرسه سرازیر شدند، افراد Raiders عقبنشینی کردند. میشد حدس زد که این قسمت جدید، قسمتی تاریک و سنگین خواهد بود. از یک طرف بچهها، دوست خود، میچ (Mitch) را از دست دادهاند، از طرف دیگر سه نفر از بهترین افراد مدرسه (که یکی از آنها به انتخاب شما، نزدیکترین دوست کلمنتاین است) به زور به گروگان گرفته شدهاند تا برای Raiders بجنگند و از طرف دیگر، مدرسه تا حد خوبی تخریب شده است. این قسمت دربارهی نجات دوستانتان از دست لیلی و افرادش است و تم انتقامجویی و غمزدگی در تمام لایههای آن حس میشود.
مانند همیشه، بار اصلی بازی بر دوش داستان آن است. خیالتان از بابت اینکه تل تیل بازی را نساخته راحت باشد، داستان به زیبایی هرچه تمامتر روایت میشود. رابطهی AJ و کلمنتاین همچنان نقطهی عطف داستان است و پس از قتل ماروین به دست AJ، سوالهای زیادی در ذهن او دربارهی اخلاق و روابط انسانی شکل گرفته که شما به عنوان سرپرستش، باید به این سوالات پاسخ دهید. البته پاسخ به این سوالات خیلی هم کار راحتی نخواهد بود، چراکه AJ در یک دنیای پساآخرالزمانی بزرگ شده است و زیاد فرق دفاع از خود و قتل را نمیداند.
در واقع سازندگان موفق شدهاند سه نسل مختلف از انسانها و تفاوتهایشان را به خوبی به تصویر بکشند. در فصلهای اول و دوم Lee و Kenny، در فصل سوم کلمنتاین و در فصل چهارم AJ. گویی انسانها در آن فضا، بیرحمتر و بیرحمتر میشوند و بیشتر از زامبیها، این خودشان هستند که بزرگترین تهدید را برای یکدیگر ایجاد میکنند. AJ آن کودکی نیست که انتظارش را دارید و این را هرچقدر بیشتر در داستان پیش میروید بهتر حس میکنید. احساسات او مانند کودکان قبل واقعه لطیف نیست، بیشتر از سنش میفهمد و حرفهای قلمبه سلمبه میزند. بقیه هم او را به عنوان یک عضو مستقل در مدرسهی اریکسون قبول کردهاند. از طرف دیگر هرچه بیشتر جلو میرویم، کلمنتاین رفتارهایی مشابه به رفتارهای لی (Lee) از خودش نشان میدهد. آنقدر هوای AJ را دارد که انگار مادرش است و از هیچ ابزاری برای دفاع از او دریغ نمیکند. به جز این دو، رابطهی شما با افرادی مانند روبی (Ruby)، لوییس (Louis) و وایولت (Violet) هم در طی این قسمت پختهتر میشود و مانند افراد یک خانواده پشت هم میایستید. قسمت سوم فصل آخر، بخش عمدهای از زمان بازی خود را به شناخت عمیقتر کاراکترهای بازی اختصاص داده است. برنامهریزیها و حمایتهای روحی روبی، کشمکشهای درونی تِن (Tenn) در مورد اشتباه اپیزود گذشتهی خود، ناراحتی ویلی (Willy) از مرگ بهترین دوست خودش و مونولوگ عمیق و احساسی وایولت (البته اگر در قسمت گذشته او را نجات داده باشید)، همگی زمینه را برای احساسیتر شدن ماجرا آماده میکنند. به جز افراد مدرسه، جیمز(James)، دوست AJ و کلمنتاین که فصل گذشته با او آشنا شدیم بُعد کاملاً جدیدی به داستان اضافه کرده است. تا حالا و در جریان فصلهای گذشته، همیشه با افرادی مواجه شدهایم که از زامبیها (یا آنطور که بازی از آنها یاد میکند، واکرها) متنفرند و از هر روش خشنی برای کشتن این موجودات استفاده میکنند، اما جیمز با همه فرق دارد. او اولین فردی است که چارچوبهای اخلاقیاش تا این اندازه محکم بوده و متفاوت از سایر آدمهاست. حضور شخصیتی مانند جیمز، از شاهکارهای جدید نویسندگان است که تا به حال مشابه آن در سری دیده نشده بود و میتواند کل ذهنیت شما دربارهی این فضای آخرالزمانی را تغییر دهد. همچنین به لطف وجود او، یک صحنهی بسیار جالب، متفاوت و استرسآور را در بازی تجربه خواهید کرد که مرا به شدت یاد یکی از صحنههای فصل اول انداخت.
اما احساسیترین نقطهی داستان و عمیقترین رابطه، مربوط به حضور چند دقیقهای Lee و مکالمهی او با کلمنتاین است. امکان ندارد فصل اول را بازی کرده باشید و با دیدن این صحنه شدیداً احساساتی نشوید. این را میدانم که پایان فصل اول بازی خیلیها را گریاند و قطعاً یکی از غمانگیزترین پایانهای تاریخ بازیهای کامپیوتری بود. با بازگشت Lee به خواب کلمنتاین و دیدن کلمنتاین کوچولو، همهی آن احساسات بازخواهد گشت و مو بر تنتان سیخ خواهد شد. طوری که انگار که دیدار لی و کلمنتاین کوچولو کافی نباشد، سازندگان برای اینکه حتماً شما را به گریه بیندازند، مکالمههای عمیقی هم در این چند دقیقه گنجاندهاند! بدون شک این قسمت از بازی، در کنار مونولوگ وایولت و آواز غمگینی که شب قبل از جنگ میخواند (یا در صورت انتخاب لوییس، پیانویی که مینوازد) و صحنهای که به درخواست جیمز آن را تجربه میکنید، هایلایتهای این قسمت و شاید کل سری هستند.
گیمپلی بازی نسبت به قسمتهای گذشته تغییر خاصی نکرده، و این در حالی است که در قسمتهای قبلی هم مشکلاتی بود که باید برطرف میشد. چیزی که در مبارزات شاید اذیتتان کند، این است که ترکیب خنجر و دوربین روی شانه خیلی روان نیست. نکتهی دیگر اینکه سرعت دوربین هیچ وقت آن چیزی نیست که شما میخواهید. شخصاً حتی بعد از تغییر دادن حساسیت موس هم این مشکل را کم و بیش داشتم. البته شاید اگر به نیمهی پر لیوان نگاه کنیم، این شیوه می تواند در صحنههای درگیری بازی به انتقال حس ترس و اضطراب کمک کند. اما چیزی که حتی مانع این دید هم میشود، افت فریمی است که در هنگام درگیری ها حس خواهید کرد. در واقع با تغییر شرکت سازنده از تل تیل به اسکای باند گیمز، این جزو معدود تغییراتی است که مشهود است. در قسمتهای گذشته، مشکل افت فریم تقریباً وجود نداشت، اما در قسمت سوم بازیباز در سه، چهار صحنهی درگیری خود افت فریم را تجربه خواهد کرد که این موضوع از لذت این درگیریها خواهد کاست. البته اگر صادق باشیم، تا قبل از این هم درگیریها زیاد لذتبخش نبودند و اصلاً بخش خاصی از بازی را به خود اختصاص نداده بودند که حالا با افت فریم نگران آن باشید!
البته The Walking Dead همچنان در صحنههای دکمهزنی جذاب عمل کرده و هر چند وقت یکبار، یک درگیری سینماتیک پیش پای شما میگذارد که انصافاً همهشان هیجانانگیز هستند. مکانیک دیگر بازی که دیالوگهای آن و انتخابهای شماست، در این قسمت جالبتر از گذشته ظاهر شدهاند. The Walking Dead همواره پر از فراز و فرود بوده؛ پر از لحظههایی که با کف دست بر پیشانی خود میزنید و میگویید «چرا این کار را کردم؟!»، لحظههایی که از دست یکی از کاراکترهای بازی عصبی میشوید و دنبال فرصتی برای انتقام هستید و لحظههای لذتبخشی که بالاخره این فرصت را پیدا میکنید تا دشمنان خود را آنطور که میخواهید گوشمالی دهید. بازی در این قسمت هم یک سکانس از دستهی آخر دارد که در آن میتوانید Abel که در قسمت گذشته آرامش را ازتان گرفته بود را شکنجه یا به او رحم کنید. صحنهی پایانی این اپیزود هم یکی از آن پایانهایی است که دوباره با روح و روان شما بازی خواهد کرد و تا انتشار قسمت بعدی، علامت سوال بزرگی را در ذهن شما باقی خواهد گذاشت.
از تغییرات دیگری که با عوض شدن استودیوی سازنده میتوان حس کرد، پایین آمدن کیفیت بافتها و سایهها در این قسمت است. فصل چهارم The Walking Dead تکانی اساسی به بخش گرافیکی و بصری بازی داده بود که آن را بسیار زیباتر و کامیکیتر از گذشته جلوه میداد. همچنین کیفیت بافتها و انیمیشنهای مو و چهره، تغییرات مثبتی به خود دیده بودند. در این قسمت از بازی، با اینکه تمام آن تغییرات حفظ شدهاند، اما سازندگان نتوانستهاند مانند دو قسمت گذشته روی بافتها، سایهها و نورپردازی بازی کار کنند و در بخشهایی از بازی، سایههای دندانه دار، نورپردازی نه چندان خوب و افت فریم کمی توی چشم میزنند. البته این تغییرات عمده نیستند و با کیفیت بینظیر داستان و روابط بین شخصیتها، انتخابهای اساسی و دیالوگهای احساسی و نیز موسیقی بسیار خوب بازی در این قسمت کاملاً خنثی میشوند. از موسیقی گفتم، باید به قطعهی بسیار زیبایی که هنگام زدن زنگ اصطبل خواهید شنید اشاره کنم؛ یک آهنگ که کمی تم سرخپوستی و غمگین دارد و به هدف بازی در آن صحنه کمک شایانی میکند. همچنین صداپیشگی کلمنتاین مانند همیشه عالی است، ولی آن چیزی که آن را عالیتر از قبل میکند، مکالمهی او با Lee است که میتوانید قدرت خانم ملیسا هاچیسن (Melissa Hutchison) را در صداگذاری کاملاً حس کنید، چرا که صداگذاری کلمنتاین کوچک و کلمنتاین کنونی هر دو بر عهدهی اوست و دقت این صداپیشه در ادای کلمات در سنین مختلف کلمنتاین واقعاً مثالزدنی است. همچنین Gideon Adlon، صداپیشه شخصیت وایولت هم واقعاً در این قسمت با قطعهی کوتاهی که میخواند شاهکار کرده است.
به عنوان کلام آخر باید بگویم تنها چیزی که با تغییر شرکت سازنده واقعاً عوض شده، نامی است که در تیتراژ بازی میآید و به جای Telltale Presents با نوشتهی Skybound Presents مواجه خواهید شد. انگار تل تیل مانند لی عمل کرده و بازی را تا به اینجا رسانده و بعد از این را به اسکای باند گیمز سپرده تا آن را تمام کند. اپیزود سوم فصل آخر The Walking Dead که «اسباببازیهای شکسته» نام دارد، شاید تئاتریکالترین قسمت سری و یکی از احساسیترین آنهاست. اگر از طرفداران سری هستید که مطمئناً از آن لذت خواهید برد، اگر هم نه، قسمت آخر بازی که احتمالاً فروردین منتشر خواهد شد، پایان ماجرا خواهد بود، پس همین حالا بروید و از فصل اول شروع کنید، The Walking Dead همچنان یکی از بهترین بازیهاست!
نظرات