این روزها کمتر بازی را میتوانید پیدا کنید که بدون حواشی و دردسرهای جدا از روند بازیسازی عرضه شود و حرف و حدیثی پشت آن نباشد. Atomic Heart نیز از این قاعده مستثنا نبود و بدلیل جاه طلبیهای خونخواری با نام پوتین در اوکراین نوک پیکان انتقادات به سمت استدیو سازنده آن یعنی Mundfish سرازیر شد. تصور عمومی بر آن بود که این استدیو در روسیه واقع شده است و هرگونه حمایت از آن، حمایت از جنگ طلبیهای دیکتاتوری روسیه به شمار میرود اما بر خلاف تصورات استدیو Mundfish در کشور قبرس فعالیت میکند واعضای آن نیز تیمی فراملیتی که حتی شامل سازندگان اوکراینی نیز میشود تشکیل شده است. پس بهتر است زیاد به حواشی اطراف آن تمرکز نکنیم و به سراغ آن رفته و با بررسی عادلانه به مانند دیگر بازیها از نقاط ضعف و قوت آن صحبت کنیم.
Atomic Heart که اولین بازی استدیو کوچک و تازه تاسیس آن به شمار میرود روایتگر داستانی در دنیای موازی است که اتحادیه جماهیر شوروی بعد از جنگ جهانی دوم به پیشرفتهای علمی و تکنولوژی عظیمی دست پیدا کرده است و به تنهایی بعنوان ابر قدرت دنیا حکمرانی میکنند. رباتها و هوش مصنوعی عضو بخش اصلی از جامعه به شمار میروند و چه بسا که شوروی آنها را به دیگر کشورها نیز صادر کرده است و قدم بعدی پیشرویهای فرازمینی و نقشه برای فتح ستارگان است. شما در بازی نقش شخصیت Major Nechaev را بر عهده دارید، کهنه سرباز جنگ جهانی که مطابق کلیشههای این ژانر از نیمچه فراموشی از اتفاقات گذشته نیز ضربه دیده است و به خوبی اتفاقات را به یاد نمیآورد. میجر زیر نظر بزرگترین شخصیت این روزهای شوروی یعنی Dr.Schenev که پشت تمامی پیشرفتها و اختراعات کشور است فعالیت میکند و به نحوی دستیار/محافظ شخصی او به حساب میرود. داستان بازی در سال 1955 روایت میشود، زمانی که همه چیز در ایدهآلترین و رویاییترین حالت خود به نظر میآید اما مطابق انتظارات ناگهان همه چیز در کسری از ثانیه زیر و رو میشود و رباتها از دستورات و روند فعالیت خود سرپیچی میکنند و به خدمتگذاران خود حمله میکنند. حال ما باید در نقش میجر به چرایی و دلایل آن پی برده و علاوه بر بقا به جواب سوالات نیز برسیم.
به صورت کلی داستان بازی شباهت زیادی با منبع الهامات خود در ژانر پادآرمان شهری/تاریخ جایگزین دارد، کانسپت کلی و فضا سازی و ایدهها بسیار خوب هستند اما به مانند بزرگترین کتابهای تاریخ در این ژانر با اینکه ایدهها و دنیاسازی بسیار قوی و با جزییات است اما در مباحث انسانی و پلاتهای داستانی و دیالوگ نقاط ضعف بسیاری در آن وجود دارد، روند کلی داستان بازی بسیار قابل حدس و کلیشهای است و از همان ثانیه اول میتوانید تا انتهای بازی را جلو چشمان خود ببینید، بازی نیز سعی نمیکند با چرخشهای داستانی یا سوپرایزها چیزی را برای شما عوض کند. دیالوگها بخصوص آنهایی که از دهان شخصیت اصلی بیرون میآید به قدری ضعیف و از تاریخ گذشته هستند که ذهن مخاطب را به سمتی میبرند که کاشکی به مانند منبع الهامات بازی، شخصیت اصلی صامت بود و دهانش برای همیشه بسته بود! در چنین بازیهایی فرو رفتن مخاطب در اعماق دنیای بازی عنصری مهم و اصلی به شمار میرود و متاسفانه صحبتهای مسخره شخصیت اصلی که سعی میکند بزور خود را شخصیتی خشک و خشن و سنتی نشان دهد مانع از این اتفاق میشود. بعنوان مثال وقتی شما برای اولین بار با دنیای رپچر در بازی Bioshock مواجه میشوید سکوتی که در محیط است باعث میشود با گوشت و استخوان دنیای بازی را حس کنید و دقیقا خودتان را جای شخصیت اصلی بگذارید و مسئله برایتان شخصی شود!
مبحث مهم بعدی در رابطه با Atomic Heart که نگرانیهای زیادی را قبل از عرضه برای کسانی که منتظر بازی بودند ایجاد کرده بود، کیفیت اجرای بازی و مسائل فنی آن بود. خوشبختانه میتوان گفت که به غیر از افت فریمهای گهگاهی و بعضا باگهای نه چندان مهم و جزئی این بازی به روانی و راحتی بر روی PS5 اجرا میشود و از نظر ظاهری نیز با بازی بسیار زیبا و تمیزی روبرو هستیم. کیفیت بافتهای محیطی در وضعیت بسیار خوبی قرار دارد و دقیقا حس و حال یک بازی نسل بعدی را به شما القا میکند. بازی در اکثر مواقع به راحتی 60 فریم بر ثانیه را به نمایش میگذارد و در اکثر محیطهای بسته و خطیتر نیز رزولوشن 4K را میتوانید تجربه کنید هرچند رزولوشن به صورت داینامیک است و در محیطهای بزرگتر و بعضا شلوغ ممکن است به کیفیتهای پایینتر تقلیق پیدا کند اما غیر از اینکه بازی را بر روی تلویزیونی 60 الی 70 اینچی بازی کنید به سختی میتوانید تفاوت آن را متوجه شوید. انیمیشنهای بازی نیز نکته حائز اهمیت بعدی در این بخش به شما میروند، بازی از لحاظ تنوع دشمنان و گوناگونی انیمیشنهای حرکتی آنان شما را ناامید نمیکند و تخریب پذیری بسیار جالبی نیز در آنها مشاهده میکنید که با شلیک یا ضربه به هر قسمت از بدن یا بخش فرم کلیاش واکنشی متفاوت را خواهید دید و هر دشمن مراحل تخریب جالبی دارد که حس ضربات شما را تا حدودی لذت بخشتر میکند اما نه کاملا که بعدا با جزییات کامل به این مسئله خواهیم پرداخت.
گیم پلی و حتی کلیت فضاسازی و روند Atomic Heart از بازیهای مختلفی سعی کرده است که الهام بگیرد و این قضیه برای بازی اول یک استدیو کوچک که در تلاش برای ساخت بازی AAA است موردی کاملا قابل درک و قابل انتظار است. پر بیراه نیست اگر بگوییم که این بازی ترکیبی از Dying Light، Bioshock، Metro و Wolfenstein است که بخشهای مختلف و متفاوتی از هر کدام سعی کرده جدا کند و ترکیبی جالب را ایجاد کند. بعنوان مثال قسمت تیراندازی با اسلحههای گرم و فرم کلی اسلحهها و آپگریدهایشان شباهت زیادی با سری بازی Metro دارد، قسمت مقابله با اسلحههای سرد و مبارزههای رو در رو و همچنین اندک بخشهای پلتفرمینگ الهام دار سری Dying Light است. در حوضه وام داری از سری Bioshock میتوان فضای پادآرمان شهری و همچنین قدرتهای پلیمری یا همان جادویی دستکش حراف شخصیت میجر و معماها و پازلها را مرتبط دانست و در وهله آخر فرم شخصیت اصلی و همچنین داستان دنیای موازی را نیم نگاهی به سری افسانهای ولفنشتاین میتوان پنداشت. خب تا اینجای قضیه بنظر میرسد که بهترین بخشهای بازی مذکور در یک پکیج کلی دور یکدیگر گرد آمدهاند اما متاسفانه هر کدام ضعفهای زیادی نسبت به منابع الهام در Atomic Heart دارند. مبارزات تن به تن با وجود اینکه کمک زیادی به شما در طول بازی میکنند و همچنین جوری تعبیه شدهاند که بتوانید جای مانور زیادی داشته باشید اما در حس و حال کلی برخورد ضربات و همچنین نحوه رویارویی با تعداد زیادی از دشمنان شما را ناامید میکنند. اگر دشمنان تعدادشان زیاد شود که در اواسط تا انتهای بازی قطعا با چنین موقعیتهایی زیاد برخورد خواهید کرد مکانیزمهای کلی مبارزات تن به تن دیگر جوابگو نیست و اینجا مبارزات از راه دور با اسلحههای گرم و قدرتهای وام دار از بایوشاک به کمک شما میآیند. در این قسمت واقعا نمیتوان ایراد زیادی از مکانیزمهای تیراندازی بازی گرفت و اگر مشکلی نیز است در رابطه با این قسمت نیست. دشمنان تا حدودی اسفنجهای جذب گلوله هستند و هرچقدر که تیراندازی با شاتگان و مسلسل کلاشینکف جذاب باشد اما حس و حال مبارزه با دشمنان قسمت خوب را تا حدودی کم رنگ میکنند.
در طول بازی شما میتوانید علاوه بر اسلحهها، قابلیتهای دستکش پلیمری میجر را نیز در ایستگاههایی تعبیه شده در اتاقهای سراسر بازی آپدیت کنید که در طول مبارزات و حل پازلهای محیطی لازم و حیاتی هستند. قابلیتهایی مثل شناور کردن اشیا و شوک الکتریکی و یخ زدگی و غیره که همه قابل خریداری و اپدیت هستند. در اینجا لازم است به یکی از جالبترین و بهترین بخشهای بازی که لوت کردن است اشاره کنم که امیدوارم در بازیهای بیشتری این قابلیت را ببینیم. دستکش شما توانایی جمع آوری کلیه اشیایی( لوت) که در اطراف محیط هستند را دارند به این صورت که با گرفتن یک دکمه شما میتوانید بدون زحمت و با انیمیشنی زیبا تمامی وسایل مورد نیاز را بر روی زمین و در داخل کمد و کابینتها جمع آوری کنید و دیگر نیاز نیست که تک تک به سراغ آنها بروید و وقت زیادی را صرف این پروسه کنید!
بازی در بطن وجودی خود یک بازی سر راست و خطی است که با پازلهای زیاد در هر ورودی، به معنای واقعی کلمه هر ورودی(!) سعی میکند شما را سرگرم کند، پازلهایی که خلاقانه و جالب هستند اما تعدادشان بیش از اندازه زیاد است و حتی شخصیت اصلی نیز با کنایه و تمسخر به این مورد اشاره میکند! موردی که بیشتر بنظر میرسد که قصد دارد کمی وقت بازی را کش دهد و صرفا برای وجودیت پازل و معما نیست. با وجود خطی بودن کلیت بازی اما شما در مقاطعی از بازی با محیطهای بزرگتر نیز برخورد میکنید که حتی اجازه رانندگی نیز به شما داده میشود اما مسیر اصلی روند بازی بی تاثیر است و بیشتر به جمع آوری آپگریدهای اسلحه و پیدا کردن تجهیزات جدید خدمت میکند، بخشی که ممکن یا از آن لذت ببرید یا از آن متنفر شوید زیرا گشتن در محیطهای جذاب و رنگارنگ بازی لذت بخش است اما بدلیل زیاد بودن دشمنان در طول مسیرها و وجود دوربینهای امنیتی متعدد که در صورت دیدن شما سیل زیادی از رباتها را بر روی سر شما سرازیر میکند باعث کلافگی و حوصله سر بری میشود. باسهای متنوعی نیز در انتها یا اواسط مراحل با آنها برخورد میکنید اما برخلاف چیزی که بازی در نمایشهایش به مخاطب القا میکرد تنوع درگیری خاصی ندارند و بیشتر تمرکز بر همان است که تا میتوانید بر روی آنها گلوله خالی کنید و سعی کنید که مورد اصابت چیزی قرار نگیرید! درجه سختی بازی نیز با اینکه تعادل خوبی در درجه عادی یا نرمال دارد اما هر از گاهی در مقاطعی بازی دشمنانی را در محیطهایی قرار میدهد که نه سخت، اما باعث کلافگی و سردرد میشوند.
تنها بخش از بازی که واقعا بی نقص عمل کرده است و کوچکترین کم کاری یا کم لطفی در آن دیده نمیشود مربوط به موسیقی و صدالبته صداگذاری است. بخش زیادی از موسیقیهای مبارزات بازی را Mick Gordon افسانهای برای بازی تدارک دیده است که فکر نکنم در کیفیت و حجم آدرنالینی که به شما در هنگام بازی کردن و گوش کردن به آن تزریق میشود نیازی برای صحبت بیشتری باشد. قطعا عاشقان دو نسخه اخیر Doom از این مسئله بیشترین لذت را خواهند برد اما موسیقیهای بازی تنها به این بخش خلاصه نمیشود. کالکشنی بسیار کامل از موسیقیهای کلاسیک و بعضا آهنگهای لایسنس شده در طول بازی پخش میشوند که با تم کلی بازی و فرهنگ روسیه هماهنگی بی نظیری دارند و قطعا شنیدن آنها خارج از لطف نخواهد بود و به فضاسازی بازی کمک حائز اهمیتی کردهاند. بازی همچنین تنوع بسیار بی نظیری در دوبله شخصیتها دارد و زبانهای مختلفی را از اقسا نقاط جهان برای طرفدرانشان تدارک دیده است و قطعا از استدیو کوچک با بودجه کوچکتر این گزینه بسیار تحسین برانگیز و جالب است. کیفیت دوبله نیز در زبان انگلیسی قابل قبول اما در زبان روسی بسیار عالی و مناسب است، به صورت کلی بهترین ترکیب ممکن دوبله روسی با زیرنویس انگلیسی است تا به بهترین حالت ممکن با دنیای بازی ارتباط برقرار کنید.
در نهایت اینکه Atomic Heart مورد بسیار عجیبی است، به همان تعداد که میتوان نکات مثبت و جالب آن را لیست کرد، دقیقا میتوان کمبودها و نقاط ضعف و ایرادهای مهم که به تجربه بازی لطمه میزنند را نیز لیست کرد. با تمامی این تفاسیر بازی به مانند اسمش قلبی بزرگ دارد که میتواند خیلیها را شیفته خود کند و یادآور بازیهایی باشد که از آنها الهام گرفته اما اگر کسی نیز نتواند با آن ارتباط برقرار کند یا نقاط ضعفها را حیاتی بداند نمیتوان از او ایراد گرفت و میتوان به آن حق داد.
نظرات