نقد و بررسی بازی Uncharted the lost legacy
"پدرم همیشه میگفت: هروقت خواستی دیگران را مورد قضاوت قرار بدهی بیاد داشته باش که آنها امکاناتی که تو داشته ای را نداشتهاند."
این جمله از کتاب گتسبی بزرگ به خوبی هدف داستان این نسخه از سری را بیان میکند؛ ما در طول مدتی که از اولین نسخه این بازی می گذرد تابحال همیشه در نقش Nathan بوده ایم و داستان را از دید و به روایت او دنبال کرده ایم، حال نوبت آن رسیده که کمی زاویه دیدمان را تغییر داده و اینبار یکی از همراهان وی را میهمان صفحه نمایشهایمان کنیم.
Chloe که از نسخه دوم بازی توفیق آشناییش را داشته ایم به هند آمده تا پی ماجراجویی ناتمام پدرش را بگیرد، و در این مسیر از کمک یک مزد بگیر، که البته او را نیز می شناسیم، بهره می جوید. Nadine، همان خانم سیاهپوستی که در نسخه چهارم بازی حسابی Nathan را گوشمالی داد.
داستان بازی تمام مواد اولیه برای خلق یک تجربه غنی را دارد؛ یک محیط وسیع، زیبا و تاریخی برای کند و کاو، شخصیت های جذاب و منحصر بفرد، پتانسیل برای پرداخت به پیشینه این شخصیت ها، کشوری که افسانه ها و فرهنگی ناب برای ارایه کردن داشته باشد و از همه مهمتر طرح داستانی که تمامی این موارد را بهم پیوند بزند.
و نتیجه کار استفاده بهینه از تمامی این مواد اولیه بوده، همه چیز درجای خود بکار رفته؛ داستان، شخصیتها و روابط به اندازه ی یک فیلم سینمایی خوش ساخت، پخته هستند. دیالوگها طبیعی و روان هستند و همانقدر بیان می کنند که باید، همچنین از جایی که صداگذاری شخصیتها بسیار طبیعی و دلنشین کار شده، ارزش این دیالوگ ها دوچندان می شود. درطول بازی ما به خوبی با خلق و خوی Chloe و Nadine آشنا می شویم و تا حدودی به آنها وابسته نیز می شویم؛ این خیلی امر مهمی است چرا که تابحال همیشه با Nathan بوده ایم و اینکه بازی توانسته به این خوبی، بدون اینکه متوجه بشویم او دیگر با ما همراه نیست ما را غرق در داستان و ماجراجویی بکند یعنی واقعا حرفه ای عمل کرده و موفق بوده. اینکه بخشهایی از بازی تنها به خلق فضا و موقعیت هایی که قرار است طی آنها بیشتر به ماهیت و ذات خود بازی و شخصیت هایش پی ببریم میپردازد نیز امری شایسته تقدیر است. همین که شخصیت ها نسبت به محیط تعامل پذیرند، همین که درد می کشند، ناله می کنند، کم می آورند، اشتباه می کنند، تکرار می کنند، بد شانسی می آورند، احساساتی می شوند، مغرور می شوند، باهم درگیر می شوند و خیلی دیگر از موارد بهمین شکل، بشدت این فرنچایز را جذاب تر از حتی نمونه های مشابه هالیوودی می کند.
صحبت از هالیوود و فیلم و مقایسه این بازی با آن از این خاطر است که سری آنچارتد فقط یک بازی نیست، چون اگر فقط یک بازی بود که به مکانسیم گیم پلی خود وابسته است قطعا تجربه نا امید کننده ای می شد، همین ترکیب گرافیک فنی و هنری خارق العاده با داستان و شخصیت های دوست داشتنی و درگیر کننده است که این معجون کم نقص -اگر نگوییم بی نقص- را بوجود آورده. البته متاسفانه این سری همیشه -و البته هنوز- با بخش های شوتینگ و درگیری مشکل دارد. افزوده شدن بخش های مخفی کاری بطور جدی از نسخه پیشین آغاز شد و باید گفت هنوز نچسب مانده، بخش شوتینگ بازی با وجود اضافه شدن امکان نشانه گیری خودکار هنوز هم نمی چسبد و از همه مهمتر چینش دکمه ها به گونه ای است که همیشه ناخواسته وسط دعوا مثل دیوانه ها چند بار می پرید، اشتباه کاور می گیرید و نارنجک پرتاب می کنید؛ مشکل هم از اینجاست که کنترل بازی طوری ساخته شده که هم جوابگوی بخش پلتفرمر بازی باشد و هم جوابگوی بخش شوتینگ که برعکس اولی از عهده دومی هیچ وقت به درستی برنیامده.
بخش پلتفرمر بازی از بهترین های ژانر خودش است، اشتباه به ندرت رخ می دهد، بازی به خوبی بدون وجود هیچگونه HUD مسیر را به ما نشان می دهد، در اصل مسیری که باید گیمر طی کند است که خوب طراحی شده، پس نیازی به راهنما نیست و سردرگمی پیش نمی آید. اگر هم گم شوید همیشه همراه شما مسیر را یادآوری می کند.
معما ها در این نسخه بسیار پرتعداد تر و همچنین پیچیده تر و جذاب تر و منطقی تر شده اند. درطول بازی با پازل های متعددی روبرو خواهید شد که همگی تا حدودی شما را با چالش مواجه خواهند کرد، کاری که زمانی Tomb Raider و Prince of Persia قادر به انجامش بودند.
هوش مصنوعی بازی هم نسبت به نسخه چهارم تغییری نکرده و همان ترکیب قدیمی آنچارتد برآن حاکم است: برخی دشمن ها کاور می گیرند اما اکثرا شاتگان بدست به سمت شما هجوم می آورند! چیزی که برای یک بازی نسل هشتمی واقعا ناامید کننده است؛ مهمتر اینکه تغییر در درجه سختی فقط بیشتر شدن جان دشمنان و کم شدن جان خودتان و همینطور بی کله تر شدن دشمنان را در پی دارد، نه هوشمندتر شدن و تغییر تاکتیک آنها.
یکی از مشکلات نسخه چهارم بازی در بخش ماشین سواری این بود که مپ تا حدود زیادی به هدر رفته بود؛ چرا که تنها اگر از آن دسته گیمرهای خوره بودید حوصله می کردید کل یا حداقل اکثر آن را بگردید اما اینجا بازی با چیدن گنج ها و اماکن مختلف و همچنین نشان دادن آنها در نقشه ما را ترغیب می کند تا در آن به گشت و گذار بپردازیم. نکته جالب درباره بخش ماشین سواری این است که نقشه درHUD بازی جایی ندارد و هر دفعه برای مسیریابی باید به نقشه Chloe رجوع کنیم، کاری که شاید کمی آزاردهنده باشد اما به عقیده من به حس ماجراجویی بازی اصالت بیشتری می بخشد.
گرافیک فنی بازی نسبت به نسخه پیشین تغییری نکرده –که البته از بس خوب است نیازی هم نبوده تغییری بکندـ اما دیگر مثل نسخه پیشین مارا مسخ خود نمی کند؛ از لحاظ فنی عرض می کنم، از لحاظ هنری بازهم ناتی داگ گل کاشته!
بازی محصور کننده است، امکان ندارد وارد یک مکان یا محیط جدید بشوید و چند دقیقه فقط در آن به بهانه دیدن زیبایی ها گشت و گذار نکنید. ترکیب محیط و معماری جادویی هند، آن جنگل های پر از پرنده و حیوان با طبیعت گیاهی مثال زدنی در کنار نورپردازی بی نظیر بازی که به تک تک عناصر محیط جان و گرما می بخشد و موسیقی متنی که از سیتار و دیگر سازهای هندی بهره می برد با صداهای محیطی بسیار درگیر کننده و طبیعی تجربه ای بی همتا به ارمغان می آورد که حقیقتا در هیچ فرم دیگری از هنر بدست آمدنی نیست و بعید می دانم باشد؛ فقط باید بازی را تجربه کنید، کلمات قادر به بیان این تجربه نیستند.
در نهایت باید گفت ما انتظار چنین تجربه ناب و کاملی را از یک دی ال سی نداشتیم، تا اینکه اعلام شد بازی بصورت جداگانه نیز منتشر خواهد شد. حالا با وجود تمام عرایض، اینکه بازی تنها حدود ۶ ساعت گیمپلی دارد کمی ناامید کننده است و مهمتر دلیل عرضه جداگانه آن را توجیه نمی کند –مخصوصا با حجمی برابر حجم نسخه اصلی!
نظرات