در قسمت اول این مجموعه، بهترین فیلمهای سامورایی از دهۀ 1930 تا پایان دهۀ 50 را مورد بررسی قرار دادیم. بعد از انفجار جهانی فیلمهای سامورایی که به لطف موفقیت آنها در جشنوارههای جهانی در دهۀ 50 اتفاق افتاد، در دهۀ 60 سینمای ژاپن تبدیل به کارخانۀ تولید این فیلمها شد به طوری که بیش از نیمی از تولیدات سینمای ژاپن در این دهه به شکل و فرمی متصل به ساموراییها بودند. در نتیجۀ این امر، آثار به یادماندنی بسیاری تولید شدند اما در پایان دهۀ 60 به دلیل اشباع بیش از اندازۀ بازار، ستارۀ اقبال این ژانر کم کمک رو به افول گذاشت به طوری که در دهههای بعدی جای خود را در بازار جهانی به آثار نازلتر رزمی سینمای هنگ کنگ دادند و ساموراییها برای ادامۀ حیات به تلویزیون کوچ کردند.
Yojimbo/Sanjuro/Machibuse
کارگردان: Akira Kurosawa/ Hiroshi Inagaki
سال تولید: 1961/1962/1970
کوروساوا تحت تأثیر داستانهای Dashiell Hammet فیلمی ساخت که احتمالاً تأثیرگذارترین فیلم سامورایی محور بر سینمای جهان باشد. در Yojimbo یک رونین شلخته وارد شهری میشود که جنگ بین دو گروه تبهکار، گَردِ مرگ بر دیوارهای آن پاشیده و این شرایط بهترین فرصت برای این رونین بیخیال است تا با تلکه کردن هر دو گروه، به نان و نوای قابل توجهی برسد. کوروساوا در برخی از مصاحبههایش از John Ford به عنوان منبع الهام خود نام برده و «یوجیمبو» روایت وسترن مانندی در دنیای ساموراییهاست که خود تبدیل به منبع الهامی برای موج جدیدی از سینمای وسترن شد. در کنار آن آثار وسترن (که خودشان هم منبع الهام آثار بیشتری شدند) نسخههای جنایی، فانتزی، علمی-تخیلی و ... هم از یوجیمبو در سراسر جهان ساخته شد اما خود یوجیمبو با کارگردانی ویژۀ کوروساوا و اجرای خاص میفونه بعد از گذشت 60 سال، کماکان اثری تکرار نشدنی به حساب میآید.
بعد از موفقیت یوجیمبو و به پیشنهاد تهیهکنندگان، کوروساوا تغییراتی در فیلمنامۀ اثر بعدی خود داد و Sanjuro تبدیل به داستانی با حضور همان رونین فیلم یوجیمبو شد که این بار با وجود حفظ همان شلختگی و روحیۀ بیخیال، تبدیل به فردی پختهتر شده بود و در ماجرایی که هیچ ارتباطی به او نداشت، تعدادی ساموراییِ جوانِ خام ولی ایدهآلگرا را زیر بال و پر خود میگیرد و در مبارزه بر علیه فساد به آنها کمک میکرد.
در سال 1970 که سینمای سامورایی به پایان دوران طلایی خود رسیده بود، یوجیمبو در دو فیلم دیگر ظاهر شد که یکی از آنها بخشی از سری فیلمهای Zatoichi به حساب میآمد (Zatoichi meets Yojimbo) و میفونه نسخهای تکانشیتر و در عمل، کم تجربهتر از یوجیمبو را در آن ایفا میکرد اما در Machibuse که تبدیل به آخرین ساختۀ سینمایی هیروشی ایناگاکی هم شد، باز هم شاهد همان بادیگارد فیلمهای کوروساوا هستیم که این بار با رفتاری افتادهتر و هوشمندانهتر، درگیر نبردی بین نیروهای امنیتی و تبهکاران میشود.
Miyamoto Musashi
کارگردان: Tomu Uchida
سال تولید: 1961-1965
Tomu Uchida به دلیل سالها زندگی در مناطقی که ژاپن به اشغال خود درآورده بود و مشاهدۀ رفتار فاجعهبار حکومت ژاپن با مردم آن مناطق، رویکرد بسیار متفاوتی به مفاهیم ملی ژاپن در نیمۀ دوم فیلمسازی خود نشان میدهد و با اولین ساختههای خود بعد از بازگشت به عرصه کارگردانی (Master Spearman و Bloody Spear at Mount Fuji) این رویکرد را بدون هیچگونه خودداری، به تصویر کشید اما این دیدگاه متفاوت، در هیچ کدام از آثار «اوچیدا» به اندازه پنجگانۀ موساشی میاموتو خودش را نشان نمیدهد (قسمت ششمی از این مجموعه در سال 1970 اکران شد که اوچیدا قبل از به پایان رساندن آن فوت کرد). تصویری که اوچیدا از موساشی نشان میدهد اصلاً شبیه تصویر شمشیرزنِ فیلسوفی که در آثار دیگر از موساشی میبینیم نیست و او در این پنج فیلم برای موفقیت در دوئلهای خود، بارها دست به حیلهگری میزند و حتی از کودککشی هم ابایی ندارد! عجیب اینکه این نزدیکترین روایت به واقعیتِ زندگی مردیست که در بیش از 60 نبرد تن به تن موفق بوده اما برخلاف اکثر ساموراییهای آن دوران در جنگهای بزرگ نقش مهمی نداشت. Kinnosuke Nakamura که در بین همدورههای خود بیشترین نقش شخصیتهای واقعی را ایفا کرده، در نقش موساشی روی متفاوتی از این چهرۀ مشهور تاریخی ارائه میدهد و اینجا اثری از لطافتی که میفونه در سهگانۀ سامورایی به این شخصیت بخشیده بود، دیده نمیشود. از دیگر نکات جذاب این مجموعۀ پنج قسمتی، حضور Ken Takakura بزرگ در نقش Sasaki Kojiro، مشهورترین رقیب موساشی است که معمولاً او را در فیلمهای سامورایی ندیدهایم ولی مشهورترین و بزرگترین ستارۀ سینمای جنایی-یاکوزایی ژاپن به حساب میآید.
Harakiri
کارگردان: Masaki Kobayashi
سال تولید: 1962
Masaki Kobayashi را احتمالاً باید بزرگترین یاغی سینمای ژاپن به حساب آورد. «کوبایاشی» که یکی دیگر از کارگردانانی است که در دورۀ جنگ مجبور به حضور در ارتش شد، به عنوان یک فرد صلح طلب با دریافت هر گونه ترفیع درجه مخالفت کرد و زمانی که بعد از پایان جنگ به فیلمسازی برگشت، در سه گانۀ بزرگ و حماسی خود با نام The Human Condition ماجراهای سالهای جنگ را از دید شخصیتی با باورهایی بشردوستانه به تصویر کشید که کماکان یکی از قویترین آثار انتقادی-تاریخی سینمای جهان به حساب میآید. Harakiri هم همین روحیۀ شورشیِ خاص کوبایاشی را به خوبی در تار و پود خود دارد و روایتگر داستانی است که با درخواست یک سامورایی فقیر از یک خاندان سامورایی متمول برای استفاده از حیات کاخ آنها برای انجام خودکشی شرافتمندانه (هاراکیری یا Seppuku) آغاز میشود اما در ادامه تبدیل به اثری رازآلود میشود که پوشالی بودن تعداد زیادی از مفاهیمی که در ذهن عامۀ مردم با تعریف ساموراییها گره خورده را به زیبایی نشان میدهد. بازی فوقالعادۀ Tatsuya Nakadai با چهرهای استخوانی، چشمانی مصمم و صدایی تحکمآمیز از دیگر نقاط درخشان هاراکیری به حساب میآید و قابل باور نیست که این بازیگر همان جوان جاهطلب فیلم یوجیمبوست که فقط یک سال قبل از هاراکیری عرضه شده بود.
Three Outlaw Samurai
کارگردان: Hideo Gosha
سال تولید: 1964
Hideo Gosha که متأسفانه برخلاف بسیاری از همدورههای خود آن طور که باید و شاید در سراسر جهان شناخته شده نیست، از عالم تلویزیون به سینما پا گذاشت و اولین ساختۀ سینماییاش هم حکم پیش درآمدی برای سریال محبوبی که در آن سالها ساخته بود دارد، سریالی که در کمال تأسف هیچ کدام از اپیزودهای آن باقینمانده است. در Three Outlaw Samurai، سه ساموراییِ خانه به دوش درگیر ماجرایی میشوند که نشان دهندۀ ستم نظام حاکم بر طبقۀ کشاورزان و رعایاست و البته عمدۀ ساموراییها که با این ظلم و ستم همراه هستند. «گوشا» در اولین فیلمهای خود از بازیگران کمتر شناخته شده استفاده کرد و از به تصویر کشیدن نبردهای پیچیده پرهیز کرد تا با استفاده از ساختاری واقعگرایانهتر، سنخیت بیشتری با داستانهای تلخی که روایت میکند داشته باشد اما همین سادگی ساختاری باعث شد تا آرام آرام تبدیلی به فیلمسازی صاحب سبک شود.
Sword of the Beast
کارگردان:Hideo Gosha
سال تولید: 1965
«گوشا» در دومین فیلم خود باز هم با استفاده از بازیگران کمتر شناخته شده در نقشهای اصلی، به سراغ محاکمۀ ساموراییها و دنیایشان رفت. در Sword of the Beast سه روایت مختلف به موازات یکدیگر به تصویر کشیده میشوند که آرام آرام به هم نزدیک میشوند و مخاطب هر لحظه بیشتر از قبل چشم انتظار نتیجهگیری خونین آنهاست. در تک تک این داستانها سوء استفاده و فریبکاری ساموراییهایی که در مناصب قدرت نشستهاند از ساموراییهای رده پایین به خوبی حس میشود و این افراد پایینتر از نظر خواستگاه اجتماعی، چارۀ دیگری به جز گرفتار شدن در بازی زورمندان ندارند چرا که در دنیایی زندگی میکنند که صرف خوب بودن و رعایت قانون برای داشتن یک زندگی خوب کافی نیست.
The Sword of Doom
کارگردان: Kihachi Okamoto
سال تولید: 1966
Kihachi Okamoto، که «تاتسویا ناکادایی» در مصاحبهای به دلیل خوش قلبی ذاتیاش به او لقب بودا را میدهد، با اکراه تمام و با فشار تهیهکنندگان به علت عدم موفقیت تجاری ساختۀ قبلی خود (Samurai Assassin) به سراغ اقتباسی از داستان Ryunosuke Tsukue رفت اما انگار همین کج خلقی باعث شد تا با وجود اینکه The Sword of Doom کوتاهترین اقتباس از این داستان به شمار میآید، در عین حال بهترینِ آنها در به تصویر کشیدن ذات شرور یک شمشیرزن بیرقیب باشد. حضور ناکادایی در نقش اصلی داستان که در عین حال نقش منفی آن هم به شمار میآید، نمایش شرایط بسیار بد و بیقانونی که در پایان دوران Edo به وجود آمده و راه را برای جولان دادن قاتلین بالفطره هموار کرده بود، یکی از متفاوتترین روایتها در میان تمام فیلمهای سامورایی را رقم زده است که مثل دیگر آثار انتقادی نسبت به ساموراییها، نه تنها آنها را محاکمه میکند بلکه تصویر بسیار ترسناکی از آنها و به طور کلی هر قدرتی که به درستی در چارچوب قانون قرار نگیرد، به نمایش میگذارد.
Samurai Wolf I & II
کارگردان: Hideo Gosha
سال تولید: 1966-1967
اگر کوروساوا با تأثیر از سینمای کلاسیک وسترن روایت خاص خود از دنیای ساموراییها را به تصویر کشد و منبع الهامی برای اسپاگتی وسترنها شد، «هیدئو گوشا» با Samurai Wolf نشان داد که تأثیر آثار اسپاگتی وسترن بر سینمای سامورایی چگونه خواهد بود. مجموعۀ «گرگ سامورایی» که شامل دو فیلم نه چندان طولانی و به دور از پیچیدگیهای معمول این آثار میشود، داستان یک رونین دورهگرد جوان و خوش قلب را روایت میکند که در سفرهایش درگیر رقابتهایی محلی میشود که وقتی به پایان این دو فیلم میرسیم، تشخیص خوب و بد مطلق بین دو طرف درگیر اصلاً کار سادهای نیست. روایت این دو فیلم، مانند این است که اثری مانند یوجیمبو یک بار از فیلتر وسترن عبور کرده باشد و مجدداً یک فیلتر سامورایی بر مسیر آن قرار دهیم تا خروجی تازهای بگیریم. موسیقی متن این مجموعه هم بیش از آن که یادآور آثار سینمای ژاپن باشد، ساختههای Ennio Morricone فقید را در ذهن تداعی میکند تا ریشۀ اسپاگتی وسترنی این مجموعه حتی از نظر موسیقایی هم واضح و مشخص باشد.
Samurai Rebellion
کارگردان: Masaki Kobayashi
سال تولید: 1967
برخلاف چیزی که نام Samurai Rebellion در ذهن تداعی میکند، با اثری مشابه داستان اسپارتاکوس رو به رو نیستیم و شورشی که به آن اشاره میشود متمرکز بر افراد انگشتشماری است اما روحیۀ ضد سیستمی کوبایاشی در لحظه لحظۀ فیلم به خوبی حس میشود. بعد از ساخت اثری تاریخی-ترسناک (Kwaidan) کوبایاشی تصمیم گرفت تا از سیستم استودیویی جدا شده و به فیلم سازی مستقل رو بیاورد و این بار هم برای نوشتن فیلمنامه همانند هاراکیری، به سراغ Shinobu Hashimoto رفت که تا به اینجای این مطلب چندان از او اسمی نبردیم اما «هاشیموتو» به عنوان فیلمنامهنویس در همکاری با بزرگان ژانر سامورایی مانند کوبایاشی، کوروساوا، اوکاموتو و ... نقش بسیار مهمی در نوشتن قواعد این ژانر ایفا کرده است. توشیرو میفونه که یکی از بزرگترین نمادهای سینمای سامورایی به حساب میآید، یکی از متفاوتترین بازیهای خود را در اینجا به نمایش میگذارد، یک سامورایی کهنهکار که تحت تأثیر عشق دو شخصیت جوان داستان تصمیم میگیرد تا همۀ اصولی که با وجود باور قلبی به نه عادلانه بودن برخی از آنها، سالها بهشان پایبند بوده را زیر پا بگذارد و برای اولین بار در مقابل زورگویی و زیادهخواهی اربابان ایستادگی کند.
Kill!
کارگردان: Kihachi Okamoto
سال تولید: 1968
همان کتابی که منبع الهام کوروساوا برای ساخت Sanjuro بود، از جانب اوکاموتو تبدیل به Kill! شد اما به جز ایدۀ اصلی که در رابطه با همکاری یک سامورایی کارکشته با تعدادی سامورایی جوان است، وجه اشتراک چندانی بین این دو فیلم دیده نمیشود و حتی سامورایی با تجربۀ «کشتن!» (با بازی به شدت متفاوت تاتسویا ناکادایی) از نظر رفتار و پیشینۀ شخصی هیچ شباهتی به یوجیمبوی کوروساوا و میفونه ندارد. نقش اصلی داستان، سالهاست که عالم ساموراییها را ترک کرده و به علت علاقه به قمار، تبدیل به فقیری گرسنه و ژندهپوش شده است. ناکادایی حس بازیگوشی و طنزی را به بازی خود اضافه کرده که به طور معمول از او ندیده بودیم و نقطۀ مقابل این ساموراییِ کارکشته که دیگر علاقۀ چندانی به ساموراییها و دنیایشان ندارد، تاباتا (با بازی Etsushi Takahashi) یک شخصیت کشاورز است که تمام تلاش خود را دارد تا تبدیل به یک سامورایی شود. با وجود لایۀ نسبتاً ضخیم طنزی که روی روایت قرار گرفته، اوکاموتو از نمایش شرایط اسفناک انسانهای درستکار در دنیای ساموراییها غافل نمیشود و روایتهای فرعی، داستانهای غمانگیزی را در دل خود جای دادهاند.
Red Lion
کارگردان: Kihachi Okamoto
سال تولید: 1969
اوکاموتو در Red Lion هم روحیه شوخ طبعی خود را حفظ کرده و یکی از بامزهترین توشیرو میفونههای تمام دوران را در مرکز داستان خود قرار داده است. میفونه که همیشه کمی شوخ طبعی را چاشنی اجراهای خود میکرد، این بار در نقش Gonzo با لکنت زبان، رفتارهای ناگهانی و سکندری خوردنهای گاه و بیگاه، قرائتی slapstick از شمشیرزنان ژاپنی ارائه میدهد. «گانزو» برخلاف نقشهای قبلی میفونه در اصل یک سامورایی نیست بلکه یک رعیت است که در پایان دوران Edo به نیروهای امپراطوری پیوسته و انگیزههای شخصی بسیاری برای مبارزه با عاملین فسادِ دورۀ حکومت خاندان Tokugawa دارد. با وجود تمام لحظات بامزهای که در «شیر قرمز» شاهد آنها هستیم، هر چه داستان جلوتر میرود دنیای شخصیتها تاریکتر و غمانگیزتر میشود که خبر از آیندۀ روشنی برای مردم عادی در دوران تازه نمیدهد.
قسمت اول این مجموعه مقالات را از اینجا مطالعه کنید.
قسمت سوم این مجموعه مقالات را از اینجا مطالعه کنید.
نظرات