اولین تجربه، نقد کوتاه و بررسی مقدماتی بازی Fallout 76
سلام خدمت همهی مخاطبان محترم بازیمگ. امیدوارم هر جا که هستید، شاد و تندرست باشید. ما که توی دنیای فلکزده و اتمی Fallout 76 بودیم و جای شما خالی! همراه ما باشید تا اولین تجربه و خاطرهمون از این دنیا رو براتون تعریف کنیم!
راستش موقع دانلود بازی و نصب دیتاش، من خیلی تو فکر بودم که این بازی چطوری از آب در میاد. با خودم همش اخبار منفی و حواشی بازیو مرور میکردم. از انتقادهایی که به موتور بازیسازی و باگهاش گرفته بودن تا نبودن NPCها در طول بازی. همش دودوتا چهارتا میکردم و با خودم میگفتم این بازی حتما شکست میخوره و امیدی به موفقیتش نیست. تو همین حوالی که سخت مشغول فکر بودم، ناگهان نوتفیکیشن PS4 اومد که بازی نصب شده و آماده اجراست. منم چون میترسیدم که به خاطر بعضی باگهای عجیب و غریب، بازی یک دفعه از رو دستگاه پاک نشه، فوری رفتم داخلش تا هرچه سریعتر تجربش کنم!
وارد بازی که میشید با یک منوی خیلی ساده و جمع و جور روبرو میشید. کافیه یه اکانت بسازید تا بتونید برید داخل بازی. اولش یک کاتسین خفن از پیشینه و تاریخچه پناهگاه 76 نشون میده و توضیح میده که چی میشه Vault 76 رو میسازن و اصلا هدفش چیه. راستش جالبه بدونید اینجا رو به خاطر اینکه تو سال 2076 ساختن اونطوری اسم گذاری کردن!
به هر حال، کات سین که تموم میشه، شخصیت شما از خواب بلند میشه. حالا میرسیم به بخش دوست داشتنی ساخت کرکتر. کرکتر بازیو میتونید از لحاظ فرم بدن، جنسیت و صورتش، طراحی کنید. من یک مرد برداشتم و توی بخش فرم بدن هم بر خلاف همیشه که یه شخصیت لاغر یا هیکلی میساختم، یه شخصیت چاق و بزرگ ساختم! انصافا خیلی فانه اینطوری! اما توی بخش طراحی چهره، بتسدا واقعا گل کاشته و جزئیات خیلی زیادی برای طراحی شخصیتتون در نظر گرفته. از کوچکترین خال و زخم روی صورت گرفته تا انواع مدل مو و ریش و ... خلاصه کاری کرده که احساس کمبود نکنید و بتونید شخصیت دلخواه خودتونو بسازید. منم بعد از کمی کلنجار رفتن، یه مرد با سیبیل فرانسوی و ابروی پرپشت و چشم آبی ساختم.
بعد از ساخت کرکتر باید Pib Boyتونو بر دارید و به سالن اصلی پناهگاه برید. توی سالن اصلی که میرید متوجه میشید که شب گذشته یه جشن بزرگ بوده و شما هم حسابی حال کرده بودید! این جشن هم به مناسبت بازگشت روی زمین و ساخت دوباره آمریکا گرفته شده بود. اما اینجا اولین چیزی که نظر منو جلب کرد یه ربات داخل سالن بود. به محض اینکه رباتو دیدم فهمیدم که جهان بازی اونقدرا هم که میگن خالی از NPC نیست و رباتهای دوست داشتنی سری فالوت، مثل همیشه حضور دارن و شما رو راهنمایی میکنن.
بعد از کمی گشت و گذار داخل سالن، ناگهان فایل صوتی مدیر پناهگاه پخش میشه. از نوع صداش میفهمید که اون یه زن هستش و بعد میگه که برای یک هدفی مجبور شده از پناهگاه بیرون بره. اینجاست که اولین ماموریت شما شروع میشه و باید مدیر پناهگاه رو پیدا کنید. اما برای اینکه از پناهگاه خارج بشید باید یک سری مراحلو جهت امادگی طی کنید. مثلا با خودتون بطری آب، کنسرو غذا، دارو، ابزار ساخت و کلاه تولد ببرید بیرون! ضمنا یک لول هم اپگرید میشید و میتونید اولین قابلیت شخصیتتونو انتخاب کنید. من خودم کاریزما رو ارتقا دادم. چرا؟ چون هرچی کاریزما بیشتر باشه توی معاملات و تجارت، میتونم بهتر چونه بزنم و وسایلمو گرونتر بفروشم!
خلاصه از پناهگاه بیرون اومدم. اولین صحنهای که باهاش مواجه شدم، یک جنگل پر از درختای رنگی بود که واقعا زیبا و حیرت انگیز بود. هر گوشهای از بازی که میرفتم، یک محیط فوقالعاده انتظارمو میکشید. طراحی محیط و اتمسفر بازی خارقالعاده است و بازیکن واقعا توش غرق میشه. من توی گشتو گذارم تو همین جنگل دوست داشتنی، یه برج دیدبانی پیدا کردم و رفتم توش بگردم ببینم چی داره. خوشبختانه یه دونه 3 تار خوشگل پیدا کردم! تک و تنها توی جهان اتمی و ویران شده فالوت، بیخیال نشستم رو صندلی و تار زدم! یه صحنه آرامبخش و خیلی خوبی بود. این نوع توجه به جزئیات خیلی خوبه و مثل اینکه قراره کلی فعالیت مفرح داشته باشیم!
بعد از چند دقیقه به مسیر ادامه دادم و به کمپی رسیدم که مدیر پناهگاه ساخته بود. اونجا میتونید یک فایل صوتی دیگه ازش پیدا کنید که میگه دنیای بیرون، از چیزی که انتظار داشته، خیلی بدتر و وحشیانهتر و بیرحمتر بوده! مدیر به شما میگه که میتونید از کمپش استفاده کنید و بعد اینکه آماده شدید، برید دنبالش که رفته بود توی یک روستا. من اول از هر چیز رفتم سراغ میزکار برای ساختن اسلحه و ارمور. کلی خرت و پرت جمع کرده بودم که همشونو تجزیه کردم و مواد اولیه بدست اوردم. با مواد اولیه یه چوب دستی با تیغ ساختم که حسابی ترسناک و خفن به نظر میرسید! بعدش یه ارمور چرمی برای خودم ساختم و راه افتادم.
رفتم به طرف روستایی که مدیر اونجا بوده. البته توی راه چندتا صحنه خیلی جالب دیدم. مثلا یه خونه دیدم که توش پر بود از ادمایی که موقع انفجار میخواستن فرار کنن اما نتونستن و انفجار اتمی باعث شده بود همشون خشک بشن سرجاشون و بمیرن. عکساشو پایین گذاشتم. خودتون ببینید. التبه اینم بگم کمدها و صندوقای خونشون وسایل خوبی داشت و همشو غارت کردم!
بعد از کمی گشت و گذار، بالاخره به دهکده رسیدم. اونجا چندتا پلیر دیگه هم بودن و من قبل از اینکه ماموریتو ادامه بدم رفتم سراغشون. تصمیم گرفتم با یکیشون تجارت کنم. وقتی که برای اولین بار سیستم تجارت بازیو دیدم خیلی خوشم اومد. یه چیز کاملا ساده و کاربردی بود. توی دو طرف منو، وسایل شما و بازیکن مقابل هست. شما اینجا میتونید یا وسایل خودتونو برای فروش پیشنهاد بدید و قیمت بزارید یا از طرف مقابل یک وسیلهشو درخواست کنید. جالب اینه میتونید کل آیتمهاشو ببنید و بفهمید که چیا داره. خلاصه من ازش یه چوب بیسبال که خفن به نظر میرسید درخواست کردم، ولی دیدم خیلی گرون میده، پیشمون شدم و رفتم!
بعدش رفتم داخل کلیسای دهکده تا مدیرو پیدا کنم اما همونجور که حدس میزدم، مدیر اونجاهم نبود و فقط یه فایل صوتی ازش به جا مونده بود که میگفت رفته عضو یک گروه از بازماندگان اتمی شده و ما هم باید میرفتیم جزو این گروه میشدیم. بعدش دیگه از بازی اومدم بیرون تا یه نفسی بکشم!
اما در کل اولین تجربه من از بازی چطور بود؟
میتونم بگم تو همین چند ساعت اولیه، بازی روند خوبی داشته. محیطهاش به شدت جذاب هستن و حس کنجکاوی و جستوجو رو توی شما بیدار میکنن و کاری میکنن تا دلتون بخواد به گشتوگذار بپردازید. از طرفی سرورهای بازی هم خوب بودن و من مشکل خاصی ندیدم تا این لحظه. از لحاظ نبودن NPC داخل بازی، هنوز دلخور هستم ولی این مشکل اصلا اونطوری که فکر میکردم حاد نبود و به بازی صدمه زیادی نزده. گرافیک بازی هم افتفریم و باگ زیاد داره ولی از لحاظ هنری واقعا زیباست و ستودنیه. بخش فوتومد بازی هم بسیار کاربردی طراحی شده و ساعتها ادم رو مشغول عکس گرفتن میکنه! خلاصه که فعلا راضی بودم و مشتاقم تا سریعتر برگردم به بازی و به کاوش ادامه بدم!
نظرات (3)