نقد و بررسی فیلم War for the Planet of the Apes
ساخت یک فیلم یا سریال خوب و قابلقبول کاری دور از انتظار نیست و معمولا هر ساله دهها اثر بینظیر در ژانرهای مختلف داریم که هم تحسین منتقدان را همراه خود دارند و هم در گیشه میتوانند به خوبی ظاهر شوند. اما از سمتی دیگر، ساخت یک «دنباله» برای یک فیلم موفق، کاری است که به ندرت اتفاق میافتد و نیازمند خلاقیت بیشتری است. بارها شده که فیلم یا سریالی را تماشا کردهایم که در شماره اول خود بسیار عالی عمل کردهاند ولی در ادامه و همراه با ساخت نسخههای بیشتر از آن فیلم یا سریال، به یک اثر بی ارزش تبدیل شدهاند. به عنوان مثال میتوان به سری فیلمهای «Transformers» یا سریال « The Walking Dead» اشاره کرد. (یا حتی همین سریال شهرزاد خودمان!) با این که ساخت یک سریِ به یاد ماندنی و منحصر به فرد کار هر کسی نیست، با این حال ما کم از این فیلمها در سینما نداریم. سهگانه «شوالیه تاریکی» یا «ارباب حلقهها» از آن دسته فیلمهایی هستند که در هر سه نسخه خود توانستند بینظیر عمل کنند و به همین خاطر هم برای همیشه در تاریخ سینما ماندگار شدند.
برای من، سری «سیاره میمونها» از دسته فیلمهایی است که به بهترین شکل ممکن شروع شد و حالا توسط «جنگ برای سیاره میمونها» به بهترین شکل ممکن هم به پایان رسید. «جنگ برای سیاره میمونها» از آن فیلمهایی است که به این راحتی ها نمیتوانید همانند آن را در بازارِ امروزیِ هالیوود پیدا کنید. این فیلم نه تنها از کلیشههای رایج ژانر اکشن تبعیت نمیکند، بلکه به آنها طعنه میزند و یک داستان معمولی را به بهترین شکل ممکن روایت میکند.
داستان فیلم دقیقا از پایان نسخه دوم شروع میشود. جایی که «کوبا» بر علیه انسانها شورش کرد. حالا مدتی از آن زمان میگذرد و جنگ بین این دو گروه بیشتر از هر زمان دیگری، شدت گرفته است. در کنار میمونهای عادی، دستهای دیگر از میمونها هم هستند که زمانی جزو یاران کوبا به حساب میآمدند ولی در حال حاضر از ترس کشته شدن، به انسانها پناه آوردهاند و برای آنها خدمت میکنند. این دسته از میمونها به نام «الاغ» (Donkey) شناخته میشوند و از همان سکانس اول فیلم همراه انسانها دیده میشوند. آنتاگونیست این فیلم، با نام «سرهنگ» شناخته میشود و کارگردان سعی کرده تا این کارکتر را در اندازه «سزار» (رهبر میمونها) خفن و بینقص نشان دهد و تا حدودی هم موفق بوده است. با تمام این صحبتها، فیلم از دقایق اولیه خود جوری وانمود میکند که انگار با یک بلاکباستر معمولی هالیوودی طرف هستیم، اما در ادامه داستان همه چیز تغییر میکند!
میتوان گفت که مت ریوز (کارگردان فیلم) این نسخه را با استفاده از DNA همیشگی سری ساخته است ولی این بار همه چیز تیرهتر و تاریکتر از قبل شده. در تمام طول فیلم انتظار دارید که «جنگ» با یک سکانس درگیری نیروهای سرهنگ و میمونهای اسلحه به دست به پایان برسد، ولی هیچوقت این اتفاق نمیافتد و فیلم به خوبی به شما نارو میزند و خط داستانی را به یک سمت دیگر هدایت میکند.
نکته تحسین برانگیز این فیلم برای من، غیرقابل پیشبینی بودن کارکترهای آن است. تا لحظه آخر فیلم هیچ کارکتری قابل پیشبینی نیست و هر لحظه ممکن است یکی از شخصیتها به رهبر خود خیانت کند. این موضوع را میتوان به راحتی از چشمان کارکترها فهمیدی، صورتهایی که پیامی از نارضایتی را همراه با خود دارند. جدای از این، یکی از نکات ریزی که در شخصیتپردازی کارکترها به کار گرفته شده این است که تمامی شخصیتها (چه اصلی و چه فرعی) یک هدف و انگیزه برای کارهای خودشان دارند. همه ما قبل از دیدن سرهنگ در فیلم، انتظار یک آنتاگونیست شرور و بی اعصاب را داشتیم که با کوچکترین اشتباهی از سوی یارانش، دستور کشته شدن آنها را میدهد. اتفاقا کارگردان هم قصد دارد همچین تصوری از او در ذهن شما بسازد. اما به محض برخورد کردن با سرهنگ، از واکنشهای او متحیر میشویم! سرهنگ نه مثل آب خوردن آدم میکشد و نه به محض دیدن میمونها دستور به تیراندازی میدهد، بلکه او اهداف بزرگتری در ذهنش دارد که برای جلوگیری از لو رفتن داستان نمیتوانم به آنها اشاره کنم. وجود این موضوع باعث شده تا فیلم خاکستری به نظر برسد و نمیگذارد آدم خوب یا بد داستان را به این راحتیها انتخاب کنید.
استفاده از تکنولوژی موشن کپچر در این فیلم بینظیر است!
اما میرسیم به گل سرسبد فیلم، یعنی سزار! بدون شک سزار یکی از پرابهتترین، خفنترین و بهترین رهبرهایی است که میتوانید در یک اثر سینمایی مشاهده کنید. واقعا شخصیتپردازی سزار در این فیلم یکی از بهترین مثالها در نوع خودش است. کارکتری که شامل تمام خصوصیات یک رهبر تمام عیار میشود. جدای از کارکتر سزار، اندی سرکیس بار دیگر استعداد خود را در این زمینه نشان داد و با این بازیِ بینقص خود، گرد و خاکی به راه میاندازد! البته در اواسط فیلم شاهد دگرگونیهای عجیب در رفتار و کردار سزار هستیم و در بعضی از سکانسها او بسیار احساساتی عمل میکند و حتی در مواقعی راه کوبا را در پیش میگیرد! شاید مت ریوز میخواست با نشان دادن این موضوع به ما بفهماند که در برهههایی از زمان، حتی قویترین افراد هم کنترل خود را از دست میدهند و احساساتی میشوند.
«جنگ برای سیاره میمونها» تمام ویژگیهای یک فیلم پایانی بینظیر را دارد. اتمسفر تاریک، کارکترهای خسته، عشق، شوخطبعی و صحنههای اکشن همگی به بهترین شکل ممکن در فیلم پیادهسازی شدهاند. در رابطه با پایان فیلم باید گفت که مت ریوز و مارک بومبک (نویسندگان فیلم) یک پایان قابلقبول و شایسته را برای این سری تدارک دیدهاند، اما از سویی دیگر دست سازندگان برای ساختن ادامه این فیلم یا یک Spin-off جداگانه کاملا باز است. شخصا امیدوارم این سری در نقطه اوج پروندهاش بسته شود. پس اگر تا به حال این سری را تماشا نکردهاید، باید همین الان اینکار را انجام بدهید چرا که با یکی از بهترین فیلمهای امسال سر و کار داریم.
نظرات