در سال 2019، دنیای سینمایی مارول با به پایان رساندن ماجراهایی که از سال 2008 برنامه ریزی شده بود، قلۀ تجاری سینما را به طور کامل تصاحب کرد و برای اکثر صاحبنظران این سؤال پیش آمده بود که با توجه به از دست دادن تعدادی از شخصیتهای محبوب، مرگ بازیگر اصلی یکی از فرنچایزهای مهم MCU و مسائلی که بر سر استفاده از شخصیت اسپایدرمن پیش آمده بود، آیا مارول بار دیگر میتواند به صحنهگردان اصلی سینمای بلاکباستری تبدیل شود یا خیر. کوین فایگی که در این سالها به بهترین شکل سکان هدایت فیلمهای مارول را بر عهده داشته، با معرفی برنامههای بزرگتری که این بار شامل سریالهای تلویزیونی هم میشد، نشان داد که هیچ ترسی از این چالش ندارد اما تمام برنامهها به علت پاندمی بزرگی که هنوز در حال دست و پنجه نرم کردن با هستیم، تقریباً یک سال به تعویق افتادند. در ماههای اخیر، MCU در پلتفرم استریمینگ دیزنی+ با عرضۀ 3 سریال موفق توانسته بار دیگر نگاهها را به سمت خود جلب کند و حالا فیلم Black Widow بعد از تأخیری یک ساله، حکم بازگشت این مجموعه به سالنهای سینما را دارد.
از همان زمانی که اسکارلت جوهانسون در فیلم Iron Man 2 در نقش ناتاشا رومانوف ظاهر شد، زمزمههای ساخت فیلمی مستقل بر اساس این شخصیت به گوش میرسید اما به هر دلیلی در آن زمان استودیوهای بزرگ فیلمسازی آمادۀ سرمایهگذاری رو فیلمهایی با محوریت شخصیت زن یا اقلیت نژادی نبودند اما در ده سال اخیر روندهای اجتماعی این باور غلط را از بین بردند و فیلمهای ابرقهرمانی با چنین خصوصیتی ساخته شدند و به فروش موفقیتآمیزی هم دست پیدا کردند. فیلم Black Widow در کنار اینکه احتمالاً آخرین حضور اسکارلت جوهانسون در آثار مارول است، باید تعدادی شخصیت جدید را هم به این جهان به شکلی قابل قبول اضافه کند و در عین حال بعد از نبردهای کهکشانی و فضایی که در پایان مبارزه با Thanos شاهدش بودیم، فضای روی کره زمین این فیلمها را هم به نوعی بازیابی کند.
در قالب کتابهای کامیک، شخصیت «ناتاشا رومانوف» ریشه در دوران اوج جنگ سرد دارد اما به دلیل بازۀ زمانی MCU، داستان Black Widow چهار سال بعد از پایان جنگ سرد، یعنی در سال 1995، شروع میشود ولی فضای اصلی داستان به شکل واضحی کاملاً متأثر از رقابتهای جنگ سرد است. یک خانوادۀ چهار نفری که به نظر میرسد به زندگی بسیار سادهای در ایالت اوهایو آمریکا مشغول هستند، ناگهان مورد هجوم نیروهای امنیتی قرار گرفته و مجبور به فراری نفسگیر از آمریکا میشوند. فرود آمدن این خانواده در کشور کوبا، برای مخاطبان مشخص میکند که این افراد اصلاً یک خانوادۀ رسمی نبوده و در اصل مأمورهای مخفی کشور روسیه هستند و اینجا، نقطۀ پایانی مأموریت این خانوادۀ دروغین است و حالا دو دختر خردسال آنها، ناتاشا و یِلِنا، از هم جدا شده و به برنامههای پرورش قاتلهای دستگاه امنیتی روسیه سپرده میشوند. بعد از این مقدمه، وارد داستان اصلی فیلم میشویم که لحظاتی بعد از ماجراهای Captain America: Civil War آغاز میشود.
بعد از اولین فیلم Avengers، معمولاً سختترین بخش پروژههای تکی مارول، ایجاد دلیلی منطقی برای عدم درخواست کمک از دیگر قهرمانان در این نبردهای بزرگ بوده که Black Widow به دلیل حوادثی که در Endgame برای قهرمان آن پیش آمد، این توفیق اجباری را دارد که داستان آن در گذشتۀ نزدیک و در شرایطی رخ دهد که امکان برقراری تماس با قهرمانان دیگر به سادگی میسر نبود. این جدا افتادگی ناتاشا از دیگر شخصیتها همیشه بخش مهمی از شخصیت او به شمار میآمد و حالا فضای این فیلم که در ژانر جاسوسی قرار میگیرد، ریشههای این عدم اعتماد کامل به دیگران را به شکل بهتری نشان میدهد.
در قالب فیلمهای بلاکباستری، متأسفانه به دلیل اینکه باید قبل از هر چیزی تصاویر محیرالعقولی را به نمایش بگذارند و سرگرمی بدون نیاز به فکر کردن باشند، آن طور که باید و شاید به مسائل واقعیتر پرداخته نمیشود و از آن بدتر در سالهای اخیر، فیلمهای کوچکتر هم چندان به این مسائل نمیپردازند و مثلاً سینمای مستقل آمریکا به شدت به سمت داستانهای خُردتر و شخصیتر رفتهاند که کمتر پیش میآید که اهمیتی جهان شمول داشته باشند. در این وضعیت پرداخت سریال Falcon and the Winter Soldier به مسئلۀ مهاجرت یا Black Widow به مسئلۀ کودک سربازها، هر چند به شکلی عمیق انجام نگرفته و از طرفی دیگر کمپانیهای بزرگی مثل دیزنی بخش نه چندان کوچکی از مشکلات اصلی جهان هستند اما به تصویر کشیدن واقعیتهای تلخ در قالب این آثاری که مخاطب زیادی در سراسر جهان دارند، عملی شایسته تقدیر است.
ویژگیهای معمول داستانسرایی فیلمهای مارول را اینجا هم شاهد هستیم، سکانسهای اکشن بزرگ، شخصیتهایی که در موقعیتهای بسیار پر خطر به تمسخر یکدیگر مشغول هستند و ... . این بار منبع الهام ماجراها، مشهورترین فرنچایز جاسوسی تاریخ یعنی سری جیمز باند بوده و حتی در یک سکانس، ناتاشا در حال تماشای فیلم Moonraker از این مجموعه است. حضور Cate Shortland به عنوان کارگردان که از دل سینمای مستقل بیرون آمده، باعث شده تا لحظاتِ کوچکتر بین شخصیتها بسیار بهتر از بخشهای اکشن باشند به طوری که عملاً اوج فیلم یک سکانس به ظاهر سادۀ غذا خوردن دور میز است، نه نبرد در میان آسمانها. روابط خانوادگی که بین شخصیتها دیده میشود در نگاه اول کاملاً حس و حال فیلمهای مستقل با داستانی در ایالتهای میانی آمریکا را دارد اما بعد از رد و بدل شدن یکی دو جمله بین شخصیتها، با نوعی وارونهسازی این قبیل آثار رو به رو هستیم که به مراتب دوست داشتنیتر از لحظات زد و خوردی است که کم و بیش متأثر از سری جیسون بورن هستند.
بخش مهمی از جذابیت این لحظات آرامتر، بدون شک مدیون هنر بازیگران است اما طبق معمولِ تمامی آثاری که در آنها بازیگران کشورهای دیگر در نقش شخصیتهایی از روسیه یا اروپای شرقی ظاهر میشوند، لهجه مثلاً روسی از دست بازیگران در میرود که حس خوبی ندارد. به رسم اکثر قریب به اتفاق فیلمهای مارول، نقش منفی داستان عملکرد چندان قابل قبولی ندارد و با وجود اینکه یکی از پلیدترین و واقعیترین دشمنان دنیای مارول به حساب میآید، کاملاً کارتونی از آب درآمده و فقط یک خندۀ شیطانی مسخره کم دارد.
اگر فیلمهای مارول را دوست ندارید، Black Widow هم چیز تازهای برای ارائه به فرمول همیشگی این مجموعه ندارد اما اگر از طرفداران پر و پا قرص MCU هستید یا اینکه به دنبال فیلمی برای دو ساعت سرگرمی هستید، این بار هم خروجی دنیای سینمایی مارول رضایتبخش است و در کنار اینکه میراث یکی از شخصیتهای دوست داشتنی این مجموعه را تثبیت میکند، پی ریزی مناسبی برای ماجراهای بعدی هم انجام میدهد.
نظرات