هرساله آثار مستقل بسیاری منتشر شده و دیگر بازیها را تحتتاثیر خود قرار میدهند. Celeste بارزترین مثال برای این امر است. اثری که توانست نامزد بهترین بازیهای سال ۲۰۱۸ شود. حتی بسیاری از منتقدان و گیمرها بر این باور بودند که این عنوان لایق کسب جایزه بهترین بازی سال است. حال آیا اولین اثر استودیو Exiin، بازی Ary and the Secret of Seasons با بهرهگرفتن از کمک دواستودیو دیگر و جذب دو ناشر و مارکتینگ خوب، میتواند در سطح بالایی ظاهر شود؟ با بازیمگ همراه باشید تا به نقد و بررسی این بازی بپردازیم.
بازی آریل و راز فصلها عنوانی بود که از همان ابتدا سعی کرد با بدست آوردن دو ناشر، تبلیغات بزرگتری نسبت به دیگر بازیهای مستقل داشته باشد. همین امر و از همه مهمتر مانور دادن استودیو سازنده بر تشبیه این بازی با The Legend of Zelda، باعث جلب توجه دیگران بهخود شد. اما سوال این است که آیا واقعا این بازی درچنین سطحی قرار دارد؟ جواب این سوال قاطعانه خیر است. این بازی در مجموع شاید کمی از نظر گرافیکهنری در سطح The Legend of Zelda باشد، اما زمانی که وارد بازی میشوید همهچیز متفاوت عمل میکند. درواقع این اثر دارای مشکلات ریز و درشت و در مقابل آن، نکات مثبت ریز و درشتی است.
بازی اَری و راز فصلها یک اثر اکشن – ماجراجویی، با کمی المانهای نقشآفرینی است. این اثر دررابطه با دختری به نام اَری بوده که بهتازگی برادر خود را از دست داده است. همچنین پدر او که زمانی از محافظین فصلها بوده، حال دیگر از غم فرزند خود افسرده و گوشهگیر شده است. در ادامه که اَری به عنوان یکی از عضوها انجمن محافظین فصول انتخاب میشود، ماجراجویی جدیدی را آغاز کرده و قدم در راه نجات دنیا بر میدارد. این توضیحی کافی برای روایت داستان، بدون افشا کردن بخشهای مهم آن بود. اما در این میان اتفاقاتی خواهد افتاد که به خودی خود واقعا هیجانانگیز هستند. حال که بحث داستان این بازی پیش آمد، بگذارید در ابتدا این مبحث را باز کنیم. داستان بازی درواقع اصلیترین و تنها بخشی بود که بیشتر از دیگر المانهای بازی من رو وادار به ادامه تجربه میکرد. درواقع نه فقط بهخاطر حماسی بودن آن، بلکه بهخاطر زیبایی و حس لذتی که به من القا میکرد. سازندگان بازی به خوبی آن حس افت و خیز را در بازی بهوجود آوردن و درست زمانی که احساس میکنید بازی خستهکننده یا بیمحتوا شده، ناگهان اتفاقی عجیب و هیجانانگیز خواهد افتاد. اما این پایان کار نیست بلکه بااختلاف بهترین نکته مثبت بازی دیالوگهای تعبیه شده برای آن است. دیالوگهای بازی بهقدری خوب هستند که سخت میشود توصیفشان کرد. بهقدری این دیالوگها جذاب و بامزه هستند که بعید است بعد از شنیدن هر کدام از آنها، بازی کردن را رها کنید. هرچند دلم نمیخواهد از این بخش گذر کنم، اما باید نکات دیگری را نیز باهم بررسی کنیم. باوجود آنکه این بخش از بازی خوب کار شده اما ایراداتی را هم میتوان در آن یافت. ایراداتی نظیر بیتاثیر یودن دیالوگها در روند داستان که اگر این اتفاق نمیافتاد، بدون شک تجربه اثر دوبرابر لذتبخشتر میشد. ویا اینکه سعی نمیشد تمام نقاط اصلی داستان بازی با استفاده از کاتسینها روایت شود، و کمی هم روایت داستان رو با گیمپلی بازی ترکیب میکردند. درهرحال این بخش از بازی با وجود مشکلاتی که دارد یکی از بهترین بخشهای بازی بود، و مخصوصا دیالوگهای لذتبخشی ارائه میکند.
حال اگر از داستان این اثر گذر کنیم، به گیمپلی، اصلیترین و حیاتیترین بخش هر بازیویدئویی میرسیم. جایی که بازی دوباره در یکسری نکات خوب عمل کرده، و درمقطعهایی هم بد. برای مثال مکانیزم پلتفرمینگ بازی بهشدت لذتبخش است. بالا رفتن از ساختمانهای شهر برای کشف جعبهها و نامهها اوقات خوبی را بهوجود میآورند. اما از طرفی نداشتن Fall Damage مناسب با مراحل بازی، کمی حس ترس و اضطراب را از سکوبازی گرفته است. یا برای مثال هرچقدر که داستان اصلی بازی خوب روایت شده و طراحی مراحل آن به درستی انجام شده است؛ اما مراحل فرعی اکثرا دارای داستانی کلیشهای و طراحی مراحل سادهای هستند. با این حال همانطور که قبلا هم گفتهام، دیالوگهای بازی در هر مقطعی، چه مراحل فرعی و چه اصلی، چه هنگام نبرد یا خواندن تاریخچه مکان خاصی، حس جذابی با خود به ارمغان میآورند و باعث افزایش کشش شما برای تجربه بازی میشوند.یا نمونهای دیگر پازلهای بازی هستند. پازلهایی که در ابتدای کار بسیار ساده و بدون جاذبه هستند، و در ادامه کمی شکل سختی و جذابیت به خود میگیرند. این نکته بد نیست، اما بازی خیلی دیر اقدام به این کار میکند. همین امر باعث آسان بودن بیش از حد بازی میشود.
اگر بخواهیم صادق باشیم مبارزات و لوتباکسهای بازی، بدترین نکته بازی تلقی میشوند. بهطوری که شاید در نگاه اول با خود بگویید خب بازی هم سیستم جاخالی دادن خوب، و هم مکانیزم دفاع در لحظه دارد. این شاید نشاندهندهی جذاب بودن مبارزات بازی باشند. اما باور کنید که مبارزات بازی فقط جنبه گرافیکی داشته، و فقط گرافیک زیبای هنری بازی که هرچند نسلهفتمی است بار آن را به دوش میکشد. تنوع کم دشمنان و سلاحها، آسان بودن بیشازحد مبارزات و عدم توجه سازندهها به آسیبرسانی هر سلاح به طوری که آسیبرسانی یک لیوان با یک شمشیر فلزی برابر است. این موارد به شدت به مبارزات بازی آسیب رساندهاند. همچنین تنها این موارد نبوده و لوتباکسهای بازی هم فقط و فقط به شما پول میدهند. از هدیه دادن شمشیر و لباس خاص دریغ می کنند، و دم از شباهت بازی با سری زلدا میزنند. هرچند که حتی اگر شمشیر یا لباسی را هم در جعبههای لوت گذاشته بودند تفاوتی نمیکرد. زیرا این اثر کلا نسبت به اهمیت آسیبرسانی لباسها و سلاحها بیتفاوت عملکرده است. همچنین کمترین میزان عدم تعامل با محیط را به موضوع اضافه کنید تا متوجه پوچ بودن بازی در تمام این زمینهها شوید.
با توجه به بیاهمیت بودن سلاح و لباس در بازی، تهیه آنها هم از فروشگاهها در بازی بیفایده جلوه داده میشود؛ و فقط شاید برای زیبایی آنها را خریداری کنید. البته که شاید تنها مکانی که کمی ارزش پول را نمایش دهد، خرید ارتقا و یادگیری مهارتهای جدید است. هرچند تاثیر آنچنان مشخصی ندارد، اما بهتر از سلاح و لباس است.
درادامه اما این بازی معماهای چالشی خاصی ندارد. کافیست تا با معمایی در Silent Hill که به نام آواز پرندگان لال است آشنایی داشته باشید. یا رازهایی که سملیک در سری Max Payne جای داده است. من نمیخواهم که بازی در آن سطح معما برای ما طراحی کند، اما میتواند کمی سطحبالاتر طراحی کند. بازی Return of the Obra Dinn ساخته دست یک نفر بوده و معماهای آن اثر به شدت از اَری و راز فصلها بیشتر و قدرتمندتر هستند.
یکی از بهترین نکات مثبت بازی سیستم چهارفصل آن است. مکانیزمی که به بهترین شکل در بازی پیادهسازی شدهاند و بدون شک برای ردشدن از پازلهای بازی باید از آنها استفاده کنید. این سیستم چهارفصل هماناندازه که کاربردی هستند، زیبا هستند. همچنین کاربردشان تنها در زمینه حل پازلها نبوده و در بعضی مواقع برای ضعیفتر کردن دشمنانهم می توانید از آنها استفاده کنید. البته که کمتر موجوداتی هستند که واکنشهای عمیقی به این تغییر فصلها نشان دهند.
در آخر هم میرسیم به رابطکاربری بازی. رابطکاربری که در کنار زیبایی، بدطراحی شده است. برای مثال نقشه بازی، صفحه انتخاب و بررسی مراحل اصلی و فرعی و کولهپشتی زیبا طراحی شدهاند. اما برای باز کردن نقشه که مسئلهای حیاتی است باید منو را باز کرده و در این میان کمی هم منتظر بارگذاری شوید. پس از گذر مدتی مطمئن باشید از این موضوع رنج خواهید کشید. برخلاف نیاز هر بازی ماجراجویی، سیستم کولهپشتی بازی هیچ کاربردی ندارد. در نهایت با بررسی گیمپلی بازی متوجه مشکلات عمیق بسیاری در زمینههای گیمدیزاین و لولدیزیان آن خواهید شد.
موسیقیهای این اثر به شدت گوشنواز طراحی شده، و با اتمسفر و پسزمینه بازی خوانا است. موسیقی این عنوان بهشدت به سری Harvest Moon و Sims شباهت دارد. همین موضوع باعث افزایش آرامش در طول تجربه بازی میشود. در کنار این موارد باید صداگذاری قابلقبول بازی را هم اضافه کرد.
این اثر در زمینههای گرافیک هنری و فنی کامل متضاد عمل کرده است. یعنی هرچقدر که گرافیک هنری بازی خوب است، گرافیک فنی آن لنگ زده و مشکلات متعددی دارد. برای مثال همانقدر که انیمیشنها و افکتها خوب طرحی شدهاند، اما نورپردازی و سایهزنی آن مشکلاتی دارد. هرچقدر که محیط و بناهای بازی زیبا طراحی شدهاند، باگها و مشکلاتی در طراحی پازلهای این اثر دیده میشود. بهشکلی که میتوانید با استفاده از باگهای محیطی، یک پازل از بازی را پشتسر بگذارید. همچنین یکسری باگهای محیطی وجود دارد که با تغییر فصلها بهوجود میآیند. هوشمصنوعی بازی چه در درگیری متقابل، و چه در مخفیکاری بهشدت ظعیف است. همچنین بادقت کردن بیشتر میتوانید مشکلاتی نظیر Fps Drop را در بازی مشاهده کنید.
در نهایت باید گفت این بازی هماناندازه که مشکلات زیادی دارد، به همانمقدار هم نکات مثبت فراوانی دارد. هرچند که گرافیک این بازی مخصوص این نسل نبوده، اما با این حال از زیباییهای بسیاری برخوردار است. زیباییهایی که اگر مشکلات فنی نبود، کم از بازیهای بزرگ این نسل نداشت. همچنین مشکلات بازی بهگونهای هستند که اگر سازندگان وقت بیشتری را صرف ساخت بازی میکردند، میتوانستند بخش عمدهای از آن را رفع کنند. این موضوع کمی از بیحوصلگی و کمالگرا نبودن سازندگانش را نمایان میکند.
اگر از این سبک از آثار لذت میبرید، بدون شک این بازیهم برای شما لذتبخش خواهد بود. اما اگر برای اولین بار میخواهید وارد دنیای این گونه از بازیهای مستقل شوید، این اثر بههیچ عنوان انتخاب مناسبی نیست.
نظرات