بازی Where the Heart Leads، محصول بسیار حوصله سربری است! بارها و بارها در خلال بررسیها در مورد عدم علاقۀ شخصی به ژانری که به شبیهساز راه رفتن مشهور است نوشتهام اما بهرحال هستند محصولاتی که مهر این ژانر روی پیشانی آنها خورده ولی داستانهای قابل قبولی را روایت میکنند، حتی با وجود اینکه به سختی بتوان آنها را به عنوان «بازی» پذیرفت. در این بین، گاهی با ساختههایی مثل Where the Heart Leads رو به رو میشویم که در کنار فقدان گیمپلی، معمولیترین و بیهدفترین داستان ممکن را هم روایت میکنند تا از نظر میزان خوابآوری با قویترین قرصهای خوابآور به رقابت بپردازند اما برخی تصویرسازیهای باعث دریافت نمرات بالای غیرمنتظره برای این قبیل عناوین میشود.
از مقدمۀ داستان اصلاً نمیتوان پیشبینی کرد که قرار است با چه قصۀ سادهای در ادامه رو به رو شویم. در ابتدای Where the Heart Leads در اثر زمین لرزهای مهیب، یک حفرۀ بزرگ در وسط مزرعۀ قهرمان داستان که Whit نام دارد، ظاهر میشود. سگ خانوادۀ «ویت» با سهل انگاری به داخل این حفره سقوط میکند و ویت که قصد دارد با کمک خانوادهاش راهی برای نجات موجود زبان بسته پیدا کند هم در اثر پس لرزهها به اعماق کره زمین سقوط میکند.
اگر ویت بعد از این سقوط با شخصیتهای داستان «ژول ورن» ملاقات میکرد، این شانس وجود داشت که با اثری فوقالعاده و سرگرمکننده رو به رو شویم اما مطابق قانون ظاهراً نانوشتۀ آثار شبیهساز راه رفتن، ویت بعد از نجات یافتن معجزه آسا از این سقوط خطرناک، مشغول یادآوری خاطرات گذشتهاش میشود. از اینجا به بعد با داستانی کم مایه رو به رو هستیم اگه حتی آثار میکرو بودجهای جشنوارۀ سینمایی ساندنس هم دیگر به سراغ آن نمیروند: بررسی کودکی و نوجوانی ویت و واکاوی تصمیماتی که اگر با انتخابهای دیگری جایگزین شده بودند، سرنوشت ویت و اطرافیان او به گونۀ دیگری رقم میخورد. حقیقتاً مرور خاطرات یک فرد آمریکایی در دهههای 70 و 80 میلادی در شهری کوچک با ساختار روستایی هیچ جذابیت قابل ذکری برای من نوعی ندارد و سازندگان هم نتوانستهاند کار خاصی با این ایده بکنند که سرنوشت این شخصیتها حداقلهایی از اهمیت برایم پیدا کند.
تفاوت اصلی گیمپلی Where the Heart Leads با دیگر شبیهسازهای راه رفتن در استفاده از دوربین از بالا به جای دوربین اول شخص معمول این قبیل آثار است. از سوی دیگر، در بخشهایی از کار امکان انتخابهای مسیر داستان وجود دارد که منجر به لحظات کوچک متفاوتی میشوند اما از منظر گسترۀ داستان، نهایتاً با نتایج یکسانی رو به رو میشویم. لازم میدانم که از همین تریبون استفاده کرده و به کسی که اولین بار گفت «مهم پایان راه نیست بلکه مهم مسیر سفر است» لعنت بفرستم و آرزو کنم که اگر زنده است یک کتک اساسی بخورد چرا که شخصاً وقتی با وجود انتخابهای متفاوت نهایتاً به پایان صفر و یکی مشابه با دیگر مخاطبان میرسم، کاملاً این احساس را دارم که حوادثی که در طول مسیر برای من و شخصیتهای داستان اتفاق روی داده، کوچکترین اهمیتی نداشته است. همۀ مظنونین همیشگی ژانر Walking Sim وجود دارند: از نامهها و عکسهایی که بخشهایی از روایت را در دل خود جای میدهند تا این مسئله که محیطهای تازه که ناگهان از غیب نازل میشوند، فقط همۀ اینها را با حالت ایزومتریک از سر میگذرانید.
بازیهایی که ساختار دیالوگمحور دارند دو راه اصلی پیش پای خود میبینند، یا اینکه سر کیسه را شل کرده و تعدادی بازیگر برای اجرای این دیالوگها استخدام کنند و یا اینکه با استخدام یک دراماتورگ با تجربه، از حجم دیالوگهای خود بکاهند، خصوصاً زمانی که محصول خود را به عنوان «یک اثر ماجراجویی روایت محور» معرفی میکنند و نه یک رمان بصری. Where the Heart Leads هیچ کدام از این دو راه حل را استفاده نکرده و دیالوگهای در اکثر مواقع بیش از حد طولانی آن، در سکوت مطلق به دنبال هم میآیند و تجربۀ ملالآوری را رقم میزنند که این مسئله به همراه عدم بهرهگیری از موسیقی متن قابل قبول، یک بخش صدا و موسیقی مردود شده را به ارمغان آورده است.
یکی از معدود بخشهایی که واکینگ سیمها از آن سربلند بیرون میآیند، طراحی بصری است که خب واضح است که وقتی شما نیاز ندارید زمان خاصی را برای طراحی گیمپلی اختصاص دهید، میتوانید روی ساخت تصاویر و مناظر زیبا متمرکز شوید اما Where the Heart Leads حتی در این زمینه هم توفیق چندانی کسب نمیکند. در نگاه اول به نظر میرسد با مناظر خوش رنگ و لعابی طرف هستیم اما کمبود جزئیات در تک تک طراحیها بیداد میکند و این پایین بودن کیفیت بصری به نوشتهها هم سرایت کرده و خواندن دیالوگها به خاطر کیفیت پایین نوشتهها نیازمند دقت مضاعف است و جای شکر آن باقی است که درخواست منتقدان مختلف، سازندگان آپدیت جدیدی ارائه کردند و فونت نوشتهها تغییر داده و بزرگتر کردند.
بازی Where the Heart Leads مطمئناً مخاطب خاص خود را دارد اما من نوعی هیچ چیز رضایتبخشی در این محصول پیدا نکردم و هیچ کدام از کیفیتهای مدنظرم را در آن نیافتم. لزوماً با اثر بدی رو به رو نیستیم اما همه چیز در سطح متوسط قرار دارد و شاهد ارتکاب گناه بزرگ حوصله سربر بودن از جانب محصولی که هدف اصلی آن سرگمی است، هستیم.
نظرات