در تابستان 97 چه گذشت؟
سلام بر همه مخاطبان بازیمگ. بعد از چند ماه سکوت، تصمیم گرفتیم سری آلبوم هفته را دوباره تولید کنیم. منتهی این بار تغییراتی در روند کار آلبوم هفته ایجاد شده و آیتمهای جدیدی را به این مجموعه اضافه کردیم. امیدواریم که از قسمت جدید آلبوم هفته لذت ببرید.
این قسمت آلبوم هفته به طور کل به تابستان اختصاص دارد. باتوجه به اینکه به تازگی از فصل تابستان خارج شدهایم، فرصت خوبی است تا نگاهی به گذشته داشته باشیم تا ببینیم در فصل تابستان چه عناوینی عرضه شدهاند و هر یک چگونه عمل کردند. با ما همراه باشید.
خب ما طبق معمول به سراغ تحریریه رفتیم و از آنها سوال کردیم که بهترین تجربهی تابستانشان چه بود؟ از کدام بازی بیشتر لذت بردهاند؟ کدام فیلم یا سریال بر آنها تاثیر عمیقی گذاشت؟ میخواستیم بدانیم که تحریریه ما فصل تابستان خود را چگونه گذرانده است.
محمد مقصودی
طی سالهای گذشته فیلمهای بسیاری با مضمون داستان جنایی و تبهکاری تولید شدهاند، تعداد زیادی از این دسته از فیلمها نیز مورد استقبال طرفداران سینما قرار گرفتهاند؛ بنده اخیرا با مشاهده سریالی با همین خط داستانی به شدت تحت تاثیر این ژانر قرار گرفتهام؛ میتوانم به جرات بگویم سریال Peaky Blinders یکی از بهترین سریالهایی بود که در زندگی خود آن را تماشا کردم.
فضای منحصر به فرد سریال، داستان فوقالعاده و بازیگران معرکه از جمله عواملی بودند که باعث شدند احساس عجیبی در درون من ایجاد شود: بعد از تماشای تمامی فصلهای این سریال تا مدتی قادر نبودم هیچ فیلم یا سریالی را ببینم، چون دیدن آنها به اندازه لازم احساس لذتی را که از Peaky Blinders نصبیم شده بود به من القا نمیکرد.
حسودیام میشود، حسودیام میشود به آن دسته از افرادی که قرار است برای اولین بار این سریال را تماشا کنند؛ این تابستان بسیار گرم و طاقتفرسا بود علاوه بر آن گرمای سریال Peaky Blinders نیز مرا گرفتار خود کرده بود، گرمایی که برای من لذتبخش بود و امیدوارم بار دیگر با فیلمها و سریالهای مختلف طعم ان را بچشم.
مهدی افتخاری
بجز کمبات، از هیچ فرنچایز فایتینگ دیگری خوشم نمیآید، اما چند وقت پیش عنوانی را تجربه کردم که من را به ژانر مبارزهای علاقه مند کرد. اینجاستیس 2 تقریبا یک سال پیش عرضه شد، اما به دلیل مشغلههای فراوانی که آن زمان داشتم، در همین تابستان توانستم بالاخره درست و حسابی به سراغش بروم. به دنیای DC علاقه زیادی دارم و بعد از دیدن فیلم انتقام جویان: جنگ ابدیت، هوس کردم یک فیلم خوب از قهرمانها و ضد قهرمانهای محبوبم مانند بتمن و ددشات ببنیم، اما همه میدانیم فیلمهایی که اخیرا از دنیای DC منتشر شد چقدر ناامید کننده بودند. اینجاستیس 2، یک فیلم تعاملی خارق العاده از دنیای DC است که در این تابستان مانند یک فرشته نجات به داد من رسید. البته عناوین دیگری مثل Far Cry 5 یا God of War هم واقعا عالی بودند، اما تجربهای که من به شدت از آن لذت بردم، اینجاستیس 2 بود. بله، در بازیهای فایتینگ چالش خاصی وجود ندارند و شما فقط باید چند دکمه را مدام فشار دهید، اما این بازی هم از لحاظ داستانی و شخصیت پردازی و هم از لحاظ گیم پلی به قدری مجذوب کننده است که فکر کنم تا چندین سال آینده دست از سرش بر نخواهم داشت(مگر اینکه عنوان بهتری از دنیای DC منتشر شود). تماشای تعامل شخصیتهای مورد علاقهام و قرار دادنشان در مقابل یکدیگر و کتک زدن آنها تا حد مرگ، حس فوق العادهای دارد! همیشه دوست داشتم له شدن سوپرمن توسط بتمن را ببینم، یا در نقش ردهود، رابین را خرد خاکشیر کنم(از دیمین وین بدم میآید، خیلی غرغرو است)! به لطف این بازی تمامی این اتفاقات را تجربه کردم.
بدون شک، اینجاستیس 2 بهترین اتفاقی بود که در این تابستان برای من افتاد. این بازی به من اجازه داد وارد دنیایی شوم که همیشه آرزوی غرق شدن در آن را داشتم.
سینا حسینی
تابستان امسال فرصت چندان خوبی را برای تجربه عناوین دلخواهام فراهم نکرد. Dead Cells تنها دو بار به اجرا در آمد و زمان صرف شده در Persona 5 نیز از 15 ساعت فراتر نرفت. بدتر آنکه God of War نیز نتوانست آنطور که باید برایم جذاب جلوه کند و از The Messenger نیز هر چه نگویم بهتر است! پیش از این و در معرفی DMC5 اما، یک سوال مهم مرا به فکر فرو برده بود: آیا Nero شخصیت جذابی است که در این نسخه نیز شاهد آن هستیم؟ بدین گونه بود که تجربه DMC4 به اولویت نگارنده تبدیل شد. پس از مدتی نسبتا کوتاه توانستم به تجربه DMC4 بپردازم و در یک کلام باید بگویم که شگفتزده شدم. اکشن DMC4 همچنان جذاب است و در میان موج عظیم عناوین پر زرق و برق این نسل، به مانند جواهر میماند! Devil Bringer بعد سینمایی مبارزات را ارتقا میبخشد و تجربهای متفاوت پدید میآورد. سیستم پرتاب تاس DMC4 نیز جالب توجه است و شاید پیش از این تنها در بخش پایانی Cuphead چیزی مشابه آن را دیده بودم. مبارزات نیز لذتبخش است، اما به هنگام کنترل نرو خبری از تنوع اسلحه نیست. ضمن آنکه دوربین نیز بعضا بخش پلتفرمینگ را با خاک یکسان میکند! مشکلی که در DMC3 نیز شاهد آن بودیم. جعبه پاندورا اما یکی از نقاط عطف گیمپلی است و سیستم تغییر شکل آن میتواند مخاطب را شگفتزده کند. در دورهای که فروشندگان با ایمان، اسپایدرمنهایی 800 تومانی به فروش میرسانند و کنسولهای جدید را به وسیلهای خاکجذبکن (!) تبدیل میکنند، تجربه DMC4 شدیدا توصیه میشود. بیش از این درنگ نکنید و در صورت علاقه به ژانر هک اند اسلش به تجربه DMC4 بپردازید.
محمدرضا حیدری
راستش امسال تابستون واقعاً هیچ بازی خاصی برای تجربه نداشت که بتونه یه پی سی گیمر رو راضی کنه و تابستونشو از حالت کسالتبار در بیاره. واسه همین رفتم دنبال بازیهای قدیمی و یا کمتر شناخته شده که انصافاً هرکدوم میتونن اینجا باشن و ازشون صحبت بشه. از Undertale گرفته که حساب تعداد دفعات تجربش دیگه از دستم در رفته تا Borderlands 2 و دی ال سیهاش که شهریورماه به همراه Batman: AK کاملاً از کار و زندگی انداختنم.
اما در کنار همهی اینا گیم مود پابجی GTA: SA هم بود که به طرز عجیبی با وجود کهنگی خود بازی یه حس و حال تازه داشت برام. درواقع دلیل لذتبخش بودن این گیم مود جدا از آنلاین بودنش و داشتن کلی بازیکن خوب، لذتی بود که به خاطر عوض شدن بازی تجربه میکردم. گان پلی قدیمی GTA: SA حس و حال مدرن به خودش گرفته بود و اون بازی بکش و برو جلو تبدیل به یه بازی استرسزا شده بود؛ از همه مهمتر اینکه داشتم پابجی رو توی نقشهی وسیع این بازی که خیلی از نقاطش رو هممون مثل کف دست میشناسیم تجربه میکردم. نمیدونم از کجاش بگم ولی لذت تجربش با دوستای قدیمیم و اون هیجان خاصی که موقع درگیریها به خاطر گان پلی عجیبوغریب بازی به آدم دست میداد باعث میشدن که یه تجربهی پر از خنده و هیجان برام ایجاد بشه و به همین خاطر این بازی رو میتونم در کنار بوردرلندز 2 قرار بدم که به خاطر اون حس حال قدیمی بازی تبدیل شد به بهترین بازی این تابستونم (باوجوداینکه فقط یه گیم مود بود).
پدرام پورامامعلی
عنوانی که منتظر بودم تو تابستون بازی کنم God of War جدید بود. بخاطر گرفتاریهایی که زمان عرضهی بازی داشتم تصمیم گرفتم وقتی با کریتوس تجدید میثاق کنم که ذهنم آروم باشه. چند روز پیش دور اولو تمام کردم. تو این یادداشت اصلا نمیخوام از خوبیها یا نقاط ضعف بازی بگم. میخوام راجب سوالی حرف بزنم که هر بار موقع Close App کردن خدای جنگ جدید برام پیش اومد، سوالی که فکر کردن بهش اعصابمو خورد میکنه: چرا هنوز که هنوزه به گیمینگ فقط به چشم یک سرگرمی ساده نگاه میشه؟ چند ماه پیش جوزف فارس، کارگردان و نویسندهی بازی ساختارشکن A Way Out در مراسم The Game Awards 2017 اومد روی صحنه و به زبان انگلیسی سخت (!) مراسم اسکار رو مختصری مورد نوازش قرار داد و (با اشاره به جمعیت حاضر در سالن) گفت: «این اصل جنسه، اسکار دیگه چیه بابا». شاید همهی گیمرها حرف آقا یوسف رو درک کنن اما بقیه اقشار یک جامعه چی؟ گیمرهای بالغ ایرانی چندبار تو عمرشون در حین بازی کردن با لفظ «خرس گنده» شدن؟ یک گیمر رو در نظر بگیرید که پشت پلتفرمش مشغول بازی Dark Souls هست و بعد از زدن باس کیف دنیا رو میبره، در طرف مقابل یه علاقهمند به سینما رو در نظر بگیرید که مشغول تماشای فیلم پرمغز و معنا و هنری! Wonder Woman هست. واکنش اطرافیان این دو نفر نسبت به این تفریح خاصشون رو مقایسه کنید...
به هیچ عنوان قصد ندارم بگم که در حال حاضر گیمینگ با فیلمسازی برابری میکنه یا ازش بهتره. در واقع اصلا هم اینطور نیست بنابر هزار و یک دلیل. مشکل من اینه که چرا اطرافیان یک گیمر فکر میکنن کسی که برای گیم خرج میکنه و وقت میذاره آدم بالغی نیست و بهش انواع برچسبهارو میزنن. چرا هیدتاکا میازاکی، هیدئو کوجیما، کوری بارلاگ، کریستوفر جاج (صداپیشهی کریتوس)، تروی بیکر (صداپیشهی بوکر دویت در بایوشاک) به تاکشوهای هنری دعوت نمیشن؟ چرا شاهکاری مثل This War of Mine در نهایت یک «بازیِ ارزان» خطاب میشه؟ چرا Dark Souls بین عامهی مردم جامعه «اثر هنری» محسوب نمیشه؟ درواقع چرا صنعت گیم با وجود تمام ظرافتهاش در کنار اون حجم عظیم از گردش مالی نتونسته بین هنرهای هفتگانهی بشری جایی برای خودش باز کنه و حتی یک رده به اونها اضافه کنه؟
آیا ما گیمرها از یک سیارهی دیگه اومدیم یا اینکه من بیش از حد به تجربهی God of War واکنش نشون دادم؟ در تعریف هنرهای هفتگانه تخیل یکی از مهمترین وجوه مشترک بین آثار هنری محسوب میشه، صحنه زیر یکی از تخیلیترین چیزهایی بود که تا الان به چشم خودم دیدم:
محمدجواد فرجالهی
این تابستان برای من به شکلی خیلی عجیبی گذشت. خوابها و رویاهای عجیبی میدیدم و منتظر اتفاقاتی بودم هرگز رخ ندادند. کتابهای عجیب و غریبی مثل 1984 خوندم که تاثیری عمیقی روی من گذاشتند. سریالهای عجیبی مثل westworld و black mirror دیدم. بازیهای اعجاب آوری مثل Deus Ex Human Revolution را انجام دادم. در کل اکثر عناوینی که تجربه کردم، یک پادآرمانشهر را در آینده به تصویر میکشیدند و به خطراتی که در انتظار ما هستند، هشدار میدادند. محوریت همهی این عناوین، ترسیم یک آیندهی سیاه و تاریک برای بشریت بود. تکنولوژی پیشرفت میکند و انسانها به ابزارهای فوقالعادهای دست پیدا میکنند اما این پیشرفت صرفا باعث بهبود زندگی انسانها نمیشود و برعکس بدون حضور اخلاقیات، آنها را به قهقرا میفرستد. علم و تنکولوژی مانند یک شمشیر دو لبه است؛ هم میتوان از آن در جهت بهبودی زندگی بشر استفاده کرد و هم برای نابودی آن. تکنولوژی میتواند به یک ابزار سرکوب برای رهبران سیاسی تبدیل شود؛ به یک وسیله جاسوسی برای افراد مزاحم بدل گردد. تکنولوژی میتواند حرص و ولع انسان را تا حد خطرناکی بالا ببرد و او را به تشنهای که هیچگاه سیراب نمیشود تبدیل کند. باید گوش به زنگ باشیم که جهان امروز، مسیر درستی را برای آینده انتخاب کند.
آرمین صیامی زاده
تعریف سریال اسکینز رو قبلا شنیده بودم، یه درام نوجوانه ی متفاوت که زمان خودش -۱۰ سال پیش- خیلی تأثیر گذار بود و بحث برانگیز. درباره ی یه گروه نوجوون دردسر سازه که همشون با یه سری مشکلات دست و پنجه نرم میکنن و بخاطر همین به روابط ناهنجار و مواد مخدر رو میارن و با عواقبش هم روبرو میشن. خیلی جاهاش آدمو میخندونه و جاهای دیگشم راحت اشک هر کسی رو میتونه دربیاره. هر دو سیزن شخصیت هاش عوض میشن و تمرکز میره رو یه گروه جدید، و سیزن آخرش که هفتمیه زندگی چند تا از شخصیت های نسل اول و دوم رو تو بزرگسالی نشون میده.
سید محمدحسین بطحایی
تابستان امسال برای من به دنباله روی تاثیر عظیمی بود که عنوان God of War و قطار هایپ Super Smash Bros. Ultimate روی من گذاشته بود. به شخصه انتظار نداشتم خود تابستون چیزی برای عرضه داشته باشه. با این حال تابستان 97 علی رغم بالا و پایین هاش یکی از بهترین تابستان های مدیایی من شد.
شروعش با مجموعه مانگای Houseki no Kuni آغاز شد. کار مینیمالیستیک و در عین حال از لحاظ داستانی به شدّت غیر قابل پیش بینی که ماهانه عرضه میشد. ستینگ پساآخرالزّمانی و رمز و رازها و پلات توییست های نبوغ آمیز این اثر به شخصه منو یاد شاهکار داستانی این نسل یعنی Nier Automata مینداخت. استایل هنری و سبک سایه پردازی و کنتراست مانگا هم به نظرم لای تقریباً تمام آثار مطرح در حال عرضه تو این صنعت واقعاً تکه
میانه تابستون بعد از سه سال تاخیر بالاخره با Undertale آشنا شدم. سخن کوتاه! داستان این بازی باعث شد حماسه ی God of War از ذهنم کاملاً پاک شه! و البته، باعث شد تو لیست بهترین مجموعه OST های تاریخ بازی های ویدیویی تو ذهنم یه تغییر اساسی بدم. موسیقی این بازی واقعاً روانی کنندست، گیم پلی سورپرایز کنندست و همه چی به بهترین وجه ممکن جادوت می کنند.
و در نهایت تابستون 97 با Dead Cells تموم شد. ترکیب تمام عیار بازی های هک اند اسلش و روگ لایک. بازی ای که باعث شد بعد از عرضه دارک سولز 3، دوباره با دوستان بشینیم و از تجربه های مرگ بارمون در مورد بازی بگیم و به نوعی دور هم جمع شیم...و هیچ تابستونی بهتر از چیزی که دوستان رو دور هم جمع کنه مزّه نمیده.
پاییز خوشی رو برای دوستان بازی مگی آرزو می کنم.
در پایان از شما دوستان بازیمگ میپرسیم؛ شما تابستان خود را با چه عناوینی گذراندید؟ کدام عنوان بهترین تجربه شما در طول تابستان بوده است؟
نظرات (2)