اصلا و ابدا نمیتوانید قصد کنید نام ده بازی برتر تاریخ بازیهای ویدیویی را بنویسید و به Dark Souls فکر نکنید. حتی اگر دارک سولز را جزو رتبههایتان هم حساب نکنید، مطمئنا برای لحظاتی به انجام این کار فکر کردهاید! با هر سلیقه و با هر میزان اطلاعات از دنیای بازیهای ویدیویی، میتوان گفت امروز دیگر همه برای دارک سولز احترام خاصی قائلاند و شاید همین سه سطر کافی باشد تا بیان کنیم بازی هیدتاکا میازاکی تا چه اندازه روی صنعت بازیها تاثیر گذاشته. این مطالب را بارها گفتهایم. باز هم میگوییم. خود صنعت گیم هم سال 2011 نفهمید که چه بلایی به سرش آمده! جامعهی گیمرهای جهان اسکایریم را به عنوان بازی سالشان انتخاب کردند و خوشحال خندان به زندگیهایشان بازگشتند. دارک سولز را هم البته به عنوان یک چیز خیلی سخت و اعصاب خرد کن ولی تا حد زیادی باحال قبول داشتند اما کسی روحش هم خبر نداشت این بمب ساعتی انفجاری آرام و تدریجی دارد. تا زمان عرضهی دارک سولز 2 و حتی پس از آن، سولز همچنان ناشناخته بود اما یک بازی توانست بیش از هر چیز به شناخته شدن دارک سولز کمک کند؛ اولین انحصاری غولپیکر سونی یعنی بلادبورن. امتیاز متای 93 بلادبورن، وسط دعوای داغ میان-کنسولی، بدجوری پلیاستیشن فنها را کیفور کرد. از همین رو توجه هر دو سمت تا حد زیادی به سمت بازی چرخید. سونیفنها از جهت مثبت و مایکروفنها از جهت منفی! به یکباره سخن شاهکار بودن بلادبورن بر سر زبانها پیچید و نام کارگردانی مرموز و جادویی به اسم هیدتاکا روی صدر همهی خبرگزاریها نقش بست. کارگردان مرموز بازی، دم به تلهی دوربینها نمیداد. به ندرت مصاحبه میکرد و از اینکه خود را در کانون توجهات قرار دهد بیزار بود. دست بر قضی همین مسئله باعث شد او و بازیهایش در مرکز همهی توجهات قرار گیرد؛ تا جایی که شعار «استاد میازاکی» در برههای زمانی به یکی از رقبای جدی «استاد کوجیما» تبدیل شده بود. یقه جر دادنهای اصحاب سونیگرا بابت انحصاری «متا نود و سهای»شان باعث شد عدهای بروند و ببینند استاد میازاکی قبل از این بازی دست به چه کارهایی زده. و آنجا بود که تازه همه فهمیدند سالها پیش از اینکه بلادبورن دلشان را ببرد، بازیای بوده به نام دارک سولز که خیلیها هنوز هم که هنوز است بعد از هفت سال، مریدیاش را میکنند.
خلقت
میازاکی در یک کمپانی نرم افزاری کار میکرد و برنامهنویسی معمولی بود. زندگیاش هیچ نکتهی قابل ذکری نداشت و روزهایش شبیه هم بودند تا اینکه روزی یکی از رفقای دبیرستان، بازیای را به دستش رساند به نام ICO. میازاکی کنسولش را روشن کرد و پای ICO نشست و بعد از چهار-پنج ساعتی که پای بازی گذراند و کنسولش را خاموش کرد، یک آدم دیگر بود. او آنچنان برای ساختن یک بازی ویدیویی مصمم شده بود که کم شدن حدود نیمی از حقوقش را هم به پنیرش گرفت. کمپانیهای زیادی حاضر نبودند یک مرد سی و چند ساله را که از بازیسازی هم چیزی حالیاش نیست درون خود بپذیرند. به همین خاطر او ناچار شد به تنها گزینهای که حاضر به استخدامش بود رضایت دهد؛ فرام سافتور.
میازاکی به عنوان یک برنامهنویس ساده در آنجا مشغول به کار شد اما طول نکشید که توانست با پشتکار و تلاشش آنقدر خود را بالا بکشد که کارگردانی یکی از مهمترین فرنچایزهای آنان را به دست بگیرد. نسخهی چهارم سری Armored Core زیر دستان میازاکی ساخته شد و موفقیت خوبش او را به یکی از مهمترین چهرههای فرام سافتور تبدیل کرد. همهی اعضا میازاکی را دوست داشتند و به خاطر بینش عمیقی که به همهی مسائل زندگی داشت، تحسینش میکردند. روزی میازاکی شنید که در گوشهای دیگر از استودیو، یک بازی نقشآفرینی فانتزی عصر کهن در حال ساخته شدن است اما روند توسعهی آن مشکلات فراوانی دارد. میازاکی تصمیم گرفت با یک تیر دو نشان بزند. هم یک بازی شکست خورده را بازسازی کند و هم بالاخره از دست بازیهای اکشن مکانیکی احمقانه خلاص شود و بتواند در یک فضای فانتزی مانور بیشتری روی قصههایش دهد. چنین شد که آن پروژه به دستان میازاکی سپرده شد و امروزه آن را به اسم Demon’s Souls میشناسیم. دیمنز سولز محشر بود اما گیمرهای زیادی نتوانستند با آن ارتباط بر قرار کنند.
بازی در هفتهی اول عرضهاش چنان فروش افتضاحی را تجربه کرد که همه از آن قطع امید کردند اما رفته رفته با اضافه شدن تعداد بازیکنان و گسترش یافتن جامعهی بازی، عدهی بیشتری توانستند زیباییهای درونش را درک کنند. بازیکنان اندک اندک بیشتر شدند، باتجربهتر هایشان شروع کردند به نوشتن گاید و راهنما و چیزهای دیگر تا ضعیفترها هم بتوانند شروع کنند و چیزهای مهم را یاد بگیرند. سیستم پیامگذاشتن روی زمین که به شیوهای انقلابی برای نخستین بار در این بازی استفاده شده بود، باعث شد بازیکنان با یکدیگر در ارتباط باشند و دیگران را از احوالات خود آگاه کنند. آنها یکدیگر را به سمت آیتمها و چیزهای خوب راهنمایی میکردند و گاهی هم به سوی تلهها و مرگخانههای بازی فریب میدادند. تجربههای دستهجمعی کم کم روی هم انباشته شد و همه به کمک هم توانستند چالشهای بازی را شکست دهند. حس همکاری و همدلی میان بازیکنان دیمنز سولز چیزی بود که هیچکس تا به حال تجربهاش نکرده بود. میازاکی که حالا توسط عدهی زیادی از طرفداران دیمنز سولز به عنوان یک بت پرستیده میشد، تصمیم گرفت بار دیگر به جای یک پروژهی ناقص و نیمهشکست خورده، یک شاهکار نو را از صفر بسازد. پس همهی تمرکز و توان تیم را جمع کرد تا انقلابی به نام دارک سولز پدید آید.
دارک سولز سال 2011 راهی بازارها شد و هرچند هنوز برای عموم گیمرها ناشناخته بود، اما عدهی بسیار بیشتری جذب زیباییهای ترسناک و خارقالعادهاش شدند. فروش بازی در چند روز کل فروش دیمنز سولز را پشت سر گذاشت و خیلی زود به پرفروشترین بازی تاریخ فرام سافتور تبدیل شد. از زمان عرضه، تا کنون افتخارات زیادی نصیب دارک سولز شده است. نمرههای فوقالعادهی پر تعدادی به نامش ثبت شده، جایزههای فراوانی به آن داده شده و تعریف و تمجیدهای بیشماری نثارش شده اما هیچ یک این حقیقت را پنهان نمیکند که بازی هنوز هم شدیدا مظلوم است. مظلوم نه از نظر آنهایی که دربارهی بازی میدانند، خواندهاند یا شنیدهاند. مظلوم از این نظر که عدهی کمی بازیاش کردهاند. در همین راستا، یکی از خبرهای خوبی که در ماههای گذشته به گوشمان رسید، خبر بازسازی نسخهای ویژه از دارک سولز برای کنسولهای نسل هشتم بود. این بازی تا چند روز دیگر منتشر میشود و با قدرت PS4 و Xbox One همهی نقصها و ایراداتش را هم به فراموشی میسپارد.
قصه
قصههای بازی های میازاکی، بلا استثنا، همگی مثل یک پازل هزارتکه هستند که برای جمع شدن همهی تکهها، همه باید با یکدیگر همکاری کنند. خطوطی که برایتان از داستان بازی خواهم نوشت، چیزهایی نیستند که راوی قصه برایمان شرح داده باشد و ما هم طوطیوار تکرارش کنیم. میلیونها گیمری که دنیای بازی را کند و کاو کردهاند، همهگی با هم توانستهاند این اطلاعات را جمعآوری کنند و به لطف پدیدهی ویکینویسی، حالا همه میتوانند تا حد زیادی سر در بیاورند که در دنیای دارک سولز واقعا چهها میگذرد.
داستان بازی دربارهی مرگ است. نه اینکه چاشنی مرگ آن را خفنتر کرده باشد؛ انحصارا دربارهی مرگ و زندگی است. دربارهی مفهوم آنها است و در حاشیهاش به آدمیت و ناآدمیت هم می پردازد. بازی از جایی شروع میشود که داستان رسما خیلی وقت است شروع شده. حتی بیراه نیست اگر بگوییم داستان تقریبا تمام شده و هر چه بوده، ما فقط به آخرش رسیدهایم. آنچه میبینیم یک زندان است و یک موجود کریه و بدقواره که ظاهرا خودمان هستیم. از همان ابتدا یادآوری میشود که تو آنقدر بدبختی که حتی چند ثانیهی پیشت را هم درست به یاد نمیآوری. آنقدر ضعیفی که راه رفتنت هم به آدمیزاد نرفته. این وسط فقط یک شوالیه است که به چیزی که تو هستی و یا حداقل میتوانی باشی امیدوار است. او کلید رهایی از سلول نمناکت را به سویت رها میکند و از این به بعد تو هستی که باید راهت را درون دنیای بازی پیدا کنی. توضیح اضافهاش در کار نیست. «با این دکمه راه برو»، «با این دکمه بزن» و وقتی که همین فرامین ساده را یاد گرفتی: «خب دیگر. موفق باشی!»
مدتی بعد از اینکه از آن زندان لعنتی خلاص شدید، چیزهای بیشتری دربارهی قصه میفهمید. دربارهی پادشاهی به اسم گوئین میشنوید که با همهی هست و نیستش، آتش را بار دیگر شعله ور کرده اما باز هم با گذشت سالها، مشخص است که شعلهها فانیاند و این تاریکی است که باقی میماند. متوجه میشوید که نفرین خانمان سوزی سرتاسر سرزمین را فرا گرفته و موجوداتی را به نام آندد پدید آورده که دست بر قضا خود شما هم یکی از آنها هستید. متوجه میشوید که نمیتوانید بمیرید و با هر بار مردن، یک بار دیگر از کنار محلی به نام بنفایر زنده خواهید شد. دست آخر هم متوجه میشوید که ذات انسان بودنتان وابسته به روح تاریکی است که فقط تکهای کوچک از آن باعث جان گرفتنتان شده. روحی که ارباب تاریکی و پدر همهی انسانها یعنی مانوس، تکهای از آن را در وجود همهتان پراکنده کرده.
گیمپلی
گیمپلی دارک سولز جزو موارد کمیابی است که پیوند عمیقی با داستانش دارد. نه اینکه مکانیکهایش داستان را توجیه کنند و یا بهانههای داستانی خوبی بیاورند، مکانیکهای دارک سولز خود داستان هستند؛ خودشان راویاند و قصه میگویند. فلسفهی کلی بازی در همین سیستم به ظاهر سادهی مرگ و زندگی نهفته است. گیمرهایی که میمیرند، به صورت موجود زشتی به نام هالو (Hollow) ظاهر میشوند و مقداری از توانایی و سلامتیشان را از دست میدهند. دنیا برای انسانها و هالوها جای متفاوتی است و برخوردها و امکانات، برای هر دسته متفاوت است. مرگ شما را به بنفایرها میبرد و آتش بار دیگر گوشت و پوستتان را میسازد تا برای مرگ بعدی آماده شوید. با به دست آوردن روح دیگران و پیدا کردن قطعههایی از همان روح تاریک شگفتانگیز، میتوانید بار دیگر انسانیتتان را به دست آورید. یکی از سختگیرانهترین رویههای دارک سولز این است که امتیازاتتان را فقط تا زمانی که زندهاید برایتان محاسبه میکند. اگر بمیرید، همه چیز از صفر آغاز میشود. روحها (Souls) جدای از اینکه در بازی نقشی پرمعنی دارند، در گیمپلی نیز واحد پول بازی محسوب میشوند و میتوانید با استفاده از آنها به سیستم نقشآفرینی بینقص بازی بپردازید. همهی این روحها را فقط تا زمان مردنتان دارید و بعد از آن باید دوباره همهچیز را به دست آورید. در همین راستا، مکانیک بینظیری در بازی استفاده شده که پس از دارک سولز در دهها بازی دیگر هم مورد استفاده قرار گرفت. فقط و فقط یک بار پس از هر بار مردن، این شانس را دارید که با مراجعه به محلی که دفعهی پیش جان داده بودید، امتیازاتتان را مجددا به دست آورید. این ویژگی باعث میشودکه پس از مرگ، باز هم برای گرفتن حقتان انگیزه و امید داشته باشید و از طرفی هنگامی که زنده هستید هم پایتان را میلرزاند تا مراعات کنید و خیلی جلو نروید. دارک سولز همهی این مکانیکهای یکتا را با یک سیستم نقشآفرینی بینظیر ترکیب کرده و نتیجه چنان بینقص و خواستنی شده که حالا حالاها بازیهای زیادی قرار است در سودای رقابت با آن به زبالهدان تاریخ بپیوندند.
ریمستر؟
این همه از خوبیهای دارک سولز گفتیم؛ کمی هم از بدیهایش بگوییم. بازی زمان عرضهاش به معنای واقعی کلمه ناقص بود. و منظورم از ناقص نسخهی PC که یک فاجعهی تمام عیار بود نیست! منظورم از ناقص گرافیک نخنما، پایداری نرخ فریم وحشتناک و سیستم نورپردازی بد بازی است. نسخهی ریمستری که قرار است راهی بازارها شود، همهی این مشکلات را درست کرده، نرخ فریم بازی را روی 60 چفت کرده و وضوح 720pاش را دوازده بار کنار هم گذاشته تا به حد و اندازهی 4K برسد. جدای از مواردی که گفتم، تغییر دیگری در بازی دیده نمیشود. مدلها دقیقا همان قدیمیها هستند و نه تکسچرها و نه افکتها تغییر چندانی نکردهاند. واضحا بازی به لفظ Remaster شدیدا بدهکار است. اما به پاس اینکه فریم ریت و رزولوشن قابل قبولی را فراهم آورده میتوان آن را ارزشمند دانست. روی کنسولها این بازی هم برای کسانی که قبلا آن را بازی کردهاند و هم برای کسانی که به تازگی قصد تجربهاش را دارند، توصیه میشود. اما اوضاع روی پلتفرم پی سی کمی فرق میکند. درست است که نسخهی پی سی از همان ابتدا ناقص بود و قفل 30 فریم و رزولوشن 720p داشت. اما مادی به نام DSFix روی این پلتفرم وجود داشت که با کپی کردن آن میتوانستید به رزولوشن 1080p و نرخ 60 فریم دست پیدا کنید. به همین خاطر اینطور که به نظر میرسد، ریمستر جدید تفاوت خاصی با نسخهی قبلی پی سی ندارد. سازندگان روی این پلتفرم، پنجاه درصد تخفیف ویژه در نظر گرفتهاند تا پیسی بازهایی که از قبل بازی را روی استیم داشتهاند، آنقدرها هم دردشان نیاید. با این تفاسیر انتخاب نهایی با خودتان است که بهبودهایی جزئی از سیستم نورپردازی را با قیمت بیست دلار بپذیرید یا خیر. (قیمت نهایی بازی روی همهی پلتفرمها 40 دلار است)
توصیه
درست است که در بحث قیمت، بندای نامکو مثل همیشه آن عوضیبازیهای معروفش را در آورده. اما دارک سولز آنقدر خوب است که خیلیها هنوز هم وسوسه میشوند آن را با سر و شکل جدید و ریمستر شدهاش تجربه کنند. اگر آن را بازی کردهاید، عرضهی مجدد روی نسل هشت میتواند بهانهی خوبی برای بازگشتن به بازی باشد و اگر آن را تجربه نکردهاید، بدانید که بهترین فرصت برایتان فراهم شده تا یکی از بهترین بازیهای تاریخ را با کیفیتی معقول و بدون دردسر تجربه کنید. انتخابتان هرچه هست بدانید از دست دادن دارک سولز اشتباهی است بس بزرگ و نابخشودنی.
نظرات (7)