فیلمهای کوتاه و شخصی دنیای خودشان را دارند، دنیایی دیوانهوار و خلاقانه که رقابت در آنها برای جلب توجه مخاطبین، بخصوص مخاطبین عام بسیار سخت است. فیلم وقوع در میلز کریک ( Occurrence At Mills Creek)، از آن دسته فیلمهای کوتاه است که درواقع فیلم کوتاه نیست! میدانم خواندن این جمله عجیب بنظر میرسد اما کارگردان و نویسنده و تهیه کننده این فیلم یعنی آقای دان سوانسون ( Don Swanson) در واقع هدفش از ساخت این اثر کوتاه این بوده که برای پروژه طولانی مدت از این داستان خود با کمک بینندگان بودجهاش را تامین کند تا بتواند ادامه این اثر را بسازد، بطور کامل این اثر یک فیلم کوتاه بیست دقیقهای است که پتانسیل ساخته شدن بعنوان یک اثر بلند و کامل را دارد اما آیا واقعا ارزشش را دارد یا نه، سوال اصلی و مهم.
ژانر اصلی فیلم وقوع در میلز کریک، ترسناک روانشناسانه توصیف شده است که سختی کار را بیشتر از قبل نیز میکند، این روزها ساختن یک فیلم چند ساعت ترسناک که موفق باشد و بتواند هم منتقدین و هم مخاطبین را از سالنهای سینما به بیرون بدرقه کند کاری بسیار دشوار و سخت است و معمولا فیلمهای ترسناک از مرحله اول که جلب نظر منتقدین است جان سالم به در نمیبرند که خب دلایلهای طولانی خودش را دارد که از حوصله این مقاله خارج است و نیازمند یک مقاله کامل و ساختاری در حوزه خودش است، دلیل اشاره به این موضوع این است که برای اینکه فیلم کوتاه شما موفق شود باید خیلی خلاقانه عمل کنید و اگر قرار است فیلم کوتاه شما در ژانر ترس و دلهره باشد باید تلاش خود را هزار برابر کنید!
داستان وقوع در میلز کریک به این شکل شروع میشود که در ابتدا دو خواهر، مادر خود را در شبی سخت از دست میدهند و بعد از آن خواهر بزرگتر که کلارا (Clara) نام دارد مدتی بعد از فوت مادر، خواهر کوچکتر خود بنام کَسی (Cassie) را نیز از دست میدهد و از این لحظه به بعد است که اتفاقات فیلم شروع به رخ دادن میکند.
نحوه روایت داستان فیلم توسط یک راوی شروع میشود که چند دقیقه بعد از اکت آغازین فیلم متوجه میشویم کسی نیست جز خواهر بزرگتر یعنی کلارا. در یک فیلم کوتاه بیست دقیقهای توقعی از شخصیت پردازیهای سنگین و داستانهای چند لایه نداریم اما در وهله اول توقع داریم که چیزی فراتر و خلاقانه تر از یک پلات داستانی مناسب برای فیلمهای درجه سه آمریکایی ببینیم. هرچه بیشتر از فیلم میگذشت بعنوان یک بیننده توقع داشتم که داستان یک چرخش مناسب بخورد یا چیز جالبی را برای ما به ارمغان بیاورد اما بطن داستان خلاصه شده است به یک دختر که روان خود را بعد از مرگ مادرش از دست میدهد و دلیلش نیز به هیچ وجه مشخص نیست و در چند دقیقه پایانی فیلم متوجه میشویم که خواهر خود را بی دلیل به کشتن میدهد. اگر این بیست دقیقه واقعا بیست دقیقه ابتدایی یک فیلم کامل بوده است که دلیلی برای بررسی زودهنگام آن به شخصه نمیبینم اما اگر قرار است این اثر به تنهایی برای خود حرفی بزند و روی پای خودش بایستد این داستان و این منطق واقعا مسخره است و ادم را یاد فیلمهای پروژه دبیرستانی میاندازد که صرفا شخص سازنده میخواهد با ساز و کار یک فیلم و تدوین آشنا شود. بعضا فیلمهای ترسناک و دلهره آور و حتی اسلشر نیز وجود دارند که داستانشان از شدت احمقانه بودن، جالب و بامزه است و حداقل شما را پای تصویر نگه میدارد اما وقوع در میلز کریک حتی از لحاظ احمقانه و جالب بودن هم موفق نشده و صرفا یک علامت سوال بزرگ است که چرا؟
بازیهای بازیگران این اثر هم برای چنین فیلم و بودجه و ساختاری قابل توجیه است و میتوان از آن چشم پوشی کرد، معروف ترین بازیگر این فیلم بتزی لین جورج ( Betsy Lynn George) است که به سختی میتوان او را معروف خطاب کرد و دیگر بازیگران این فیلم نیز بهتر است نام آنها ندانید چون مطمئنا هیچ دلیلی برای دانستن نام آنها چه در آینده و چه حال حاضر وجود ندارد! بتزی لین جورج حضوری کم و دو الی 3 دقیقهای دارد که بیشتر بنظر میآید تنها دلیلی که حاضر شده است نقشی در این فیلم داشته باشد، درخواست دخترش بوده که بعنوان نقش اصلی داستان یعنی کلارا معرفی میشود. بصورت خلاصه و مختصر، بازیها دقیقا همان چیزی است که از یک فیلم کوتاه و شخصی ساز انتظار میرود، مصنوعی، غیرقابل باور و بعضا خنده دار!
با این وجود فیلم وقوع در میلز کریک چندین جنبه مثبت نیز دارد که ارزش اشاره شدن دارند، موسیقی متن فیلم و آهنگهای انتخاب شده در آن جالب و مناسب هستند و شاید بتوان گفت در تعریف فضای فیلم بیشتر از داستان و بازیگران و شخصیتها ایفای نقش میکنند، شاید بپرسید دقیقا کدام داستان که جواب من نیز یک نمیدانم بزرگ مثل شما است.
نکته مثبت بعدی درباره میلز کریک فیلمبرداری آن است که در صحنههای کلی و واید شات بسیار زیبا و حرفهای کار شدهاند، بعنوان مثال همان صحنهای که از دوردست برای بیننده در ابتدا به نمایش گذاشته میشود که کلارا در برفها ایستاده است فضایی منحصربفرد را به چشمان بیننده منتقل میکند اما مشکل از جایی شروع میشود که فیلمبردار و کارگردان میخواهد از بازیگران کلوزآپ بگیرد، آنجاست که ضعفها نمایان میشود و متوجه میشوید که واقعا دارید یک اثر شخصی ساز با بودجه بسیار محدود را نگاه میکنید. دیگر مشکلی که بنظر میآید در لحظههای آخر ویرایش فیلم رخ داده است استفاده از افکت تاریک کردن چهارگوشه تصویر یا همان Vignette است که بیش از اندازه استفاده شده بود و عملا بیست و پنج درصد از تصویر را گوشههای سیاه رنگ پوشاندهاند.
بصورت کلی فیلم وقوع در میلز کریک هیچ عنصر متفاوت و خلاقانهای ندارد که بتواند آن را متمایز و قابل توجه نشان دهد، شاید فیلمبرداری آن مناسب و با کیفیت باشد اما آن هم بی نقص نیست و بعضا این سوال را موجب میشود از خود بپرسید که چه شد اصلا من شروع به دیدن آن کردم؟!
نظرات