این مقاله بخش مهمی از داستان و پایان بازی را لو میدهد، پس پیشنهاد میشود قبل از خواندن آن حتما بازی را به اتمام برسانید.
همانطور که از نام عنوان Red Dead Redemption پیداست، این بازی داستانی در مورد رسیدن به رستگاری را تعریف میکند؛ اما شخصیت اصلی آن یعنی جان مارستون، خودش هیچگاه نمیخواست به رستگاری برسد و به خاطر گناهانش مجازات شود، بلکه ماموران دولتی او را وادار به اینکار کردند. درست است که جان گذشته پاکی نداشته و به گفته خودش همیشه در حال کشتن و غارت کردن بوده و فقط برای خواستههای خودش اهمیت قائل بوده است، اما او باور دارد که سزاوار داشتن یک زندگی عادی با همسر و فرزند خود است.
Red Dead Redemption 2 نیز، شخصیت مارستون را به زیبایی به تصویر میکشد؛ ما به خوبی شاهد تبدیل شدن او از یک مجرم خودخواه و تنبل، به یک مرد خانواده دار هستیم. بله، RDR 2 خیلی عالی به ما نشان میدهد که چگونه جان مارستون به مردی که در اولین رد دد مشاهده کردیم تبدیل شد؛ اما داستانی که در این بازی واقعا تکان دهنده و تاثیر گذار است، مربوط به آرتور مورگان میشود که بر خلاف جان، خودش میخواهد که به رستگاری برسد.
در اکثر عناوین جهان باز، در ابتدای بازی ما کنترل شخصیتی را به دست میگیریم که در ضعیفترین حالت ممکن خود قرار دارد. این پروتاگونیست نه از طریق داستان، بلکه از طریق گیم پلی از لحاظ فیزیکی پیشرفت و رشد میکند. برای مثال، سیستمهایی مانند درختهای آپگرید قابلیتهای بیشتری را در اختیار شما میگذارند و اجازه میدهند دشمنان سرسختتری را از سر راه خود بردارید. اما روش کار RDR 2 برعکس است.
در ابتدای بازی، شما در نقش آرتور مورگان هستید که دست راست رئیس باند یعنی داچ وندرلیند است. آرتور زور و بازوی گروه و حلال مشکلات به حساب میآید. اگر جایی نیاز به ایجاد رعب و وحشت و خشونت باشد، او گزینه مناسبی برای اینکار است. آرتور زرنگترین فرد گروه نیست و اصلا ادعای زرنگ بودن هم ندارد، اما ابزار بی محابای خوبی به حساب میآید و کمی عاقل است.
نوار جان و استقامت آرتور به مرور زمان افزایش پیدا میکند(حتی میتوانید همان ابتدای کار آنها را به حداکثر برسانید)، اما این مهم نیست چون از همان ابتدای بازی شما در نقش فردی هستید که در اوج قدرت بدنی خود به سر میبرد و مهمتر از آن، در اوج بی رحمی خود. آرتور به شدت نسبت به رهبر و استاد خودش یعنی داچ، وفادار است و حاضر است برای کامیاب شدن گروهشان دست به هر کاری بزند.
اما هرچه بیشتر به پایان بازی نزدیک میشوید، آرتور بیشتر به رحم و عطوفت میآید و از لحاظ فیزیکی ضعیفتر میشود. در یکی از مراحل ابتدایی، او باید از مرد مریضی که به گروشهان بدهکار است، پولی را بگیرد. شما همان لحظه متوجه نمیشوید، اما رویارویی با این فرد مریض سرنوشت ضد قهرمان ما را مشخص میکند. آرتور مبتلا به سل میشود؛ بیماری که فرد، از طریق قورت دادن خون یا آب دهان فرد مریض به آن مبتلا میشود. و آرتور این بیماری را از کسی میگیرد که به خاطر مقدار کمی پول، تا حد مرگ کتک زده.
کمی زمان میبرد تا بیماری خودش را نشان دهد، اما وقتی آرتور متوجه میشود که بیمار شده، روحیهاش تغییر میکند. بر خلاف جان، کسی آرتور را وادار به جبران اشتباهاتش نمیکند؛ در عوض خود آرتور در مورد گذشتهاش و اینکه در زندگی واقعا چه چیزی مهم است، میاندیشد و به این فکر میکند که حد و مرزهای وفاداری کورکورانه واقعا باید چقدر باشد. این افکار، باعث به وجود آمدن شک و تردید نسبت به داچ وندرلیند، توهمات او در مورد تجمل و ابهت و همچنین میزان دلسوزی و همدلی که او برای دیگران دارد میشود.
در قرن نوزدهم، بیماری سل به "بیماری رومانتیک" ملقب شده بود؛ چرا که افردا مبتلا به این بیماری، هرچه به مرگ خود نزدیکتر میشدند، احساساتیتر رفتار میکردند. و روند کند این بیماری باعث میشد که بتوانند قبل از مرگ، به ترتیب به امور مهم خود رسیدگی کنند. بازی دیگری را نمیشناسم که شما باید قبل از مردن، دنیا را به مکان بهتری تبدیل کنید.
و بسته به اینکه در چه نقطهای از داستان قرار دارید، میتوانید این تغییر و رشد شخصیتی را همه جا در بازی مشاهده کنید؛ در دفترچه خاطرات آرتور که به مرور زمان نوشتههایش متفاوت میشوند، در رفتار و کردار او، در چهره پژمرده و بی رنگ و روی او و در اندام لاغر و نحیفش. او همچنین در یک سکانس تکان دهنده اعتراف میکند که ترسیده است.
حتی محیط اطراف شما بیانگر داستان آرتور هستند. هرچه گروه بیشتر به سمت شرق میروند(یعنی هرچه بیشتر به سمت انسانیت و تمدن حرکت میکنند و از مناظر طبیعی زیبا و دوست داشتنی دور میشوند)، افراد بیشتری را از دست میدهند و بازماندههای گروه نیز، دچار افسردگی میشوند و اعتماد خود را نسبت به یکدیگر از دست میدهند. محیط اطراف شما بیانگر این افسردگی و عدم اعتماد است؛ هر بار که کمپ جدیدی میزنید، محیط اطراف تیرهتر و غم انگیزتر میشود.
اولین محل سکونت گروه یعنی Horseshoe Overlook را به خاطر دارید؟ به خاطر دارید که چه نمای زیبایی از دشتهای سرسبز و جنگلهای انبوه داشت؟ حال آن را با کمپ فصل ششم مقایسه کنید، کمپی که در نزدیکی یک شهر کوچک که مملو از معدن است و در کنار یک غار سرد قرار دارد. محل سکونت گروه به مرور زمان بهبود نمییابد؛ بلکه بهترین حالت ممکن آن در فصل دوم است(البته اگر کمپ را کامل آپگرید کرده باشید).
اکثر بازیها تلاش میکنند که شخصیت اصلی را در حال رشد فیزیکی و قویتر شدن نشان دهند؛ اما RDR 2 بر عکس این قضیه کار میکند. این بازی شخصیت اصلی یعنی آرتور مورگان را در حال رشد فکری و معنوی نشان میدهد در حالی که جسم و بدن او کمکم تضعیف شده، و بالاخره بیماری آرتور را در حالی که به غروب آفتاب نگاه میکند از پا در میآورد. این مشخصهها، داستان RDR 2 را به چیزی تبدیل میکنند که هیچوقت از یاد نخواهیم برد و همچنین باعث میشوند که آرتور مورگان به یکی از بهترین شخصیتهای خلق شده در بازیهای ویدئویی تبدیل شود.
نظرات