47 چیزی که باید راجع به فیلم Mortal Engines بدانید
فیلیپ ریو اولین بخش از رمانهای نوجوانانه و علمی تخیلی Mortal Engines را در سال 2001 منتشر کرد؛ این رمان به موفقیتهای بزرگی دست پیدا کرد، آنقدر بزرگ که کارگردان مجموعه فیلمهای The Lord of the Rings (ارباب حلقهها) پیتر جکسون میخواست در سال 2008 فیلم بعدی خود را با اقتباس از آن تولید کند.
پیتر جکسون سال قبل در محل فیلمبرداری پروژه Mortal Engines (نیوزیلند) به خبرنگاران گفته بود به دلیل توسعه پروژه The Hobbit (هابیت) برنامه تولید Mortal Engines از هم فروپاشید؛ با توجه به پایان یافتن حقوق مالکیت این عنوان در سال بعد، پیتر جکسون احساس کرد که بهتر است سلطنت کارگردانی این عنوان را برعهده فیلمنامهنویس مصور خود طی 25 سال اخیر یعنی کریستین ریورز بسپارد.
بگذارید با این واقعیت که ریو رولینگ نیست روبهرو شویم؛ درحقیقت پایه و اساس مجموعه کتابهای ساخت بریتانیا همان اثر مشابه مجموعه کتابهای آمریکایی مانند هری پاتر را ندارد. Mortal Engines بر مبنای مفهوم خیالی داروینیسم شهری است، یک سیستم که در آن شهرها به شکلی بازسازی شدهاند که میتوانند حرکت کنند و با پیمودن مسافتهای مختلف هر شهر کوچکتری را که در سر راه خود ببینند از بین میبرند.
در چنین آینده خطرناکی ما با هستر شاو (با بازی هیرا هلمار) آشنا میشویم، زنی که دارای ماموریتی برای گذر از جادهها به همراه شاگردی جوان (با بازی رابرت شیهان) به نام تام نتسورثی است؛ هردوی آنها قصد دارند در این راه مسیر آینده خود را تغییر دهند.
از جمله بازیگران دیگر این فیلم میتوان به اسامی زیر اشاره کرد:
هوگو ویوینگ، استفان لنگ، کولین سالمون، جیها، رونان رافرتی، لیلا جورج و پاتریک مالاهید.
اگر استقبال از فیلم Mortal Engines در حد مورد انتظار استودیو سازنده باشد ممکن است این عنوان تبدیل به فرنچایز بعدی درخشان در دنیای هالیوود شود؛ سال قبل خبرنگاران کولیدر همراه با گروه دیگری از خبرنگاران طی یک تور دو روزه به محل تصویربرداری این پروژه رفتند تا متوجه تاروپود حقیقی این پروژه شوند، جکسون در خصوص وضعیت فعلی پروژه گفت: احساس میکند به حقیقت پیوستن آن، الان بیشتر از سال 2008 امکانپذیر است. خبرنگاران کولیدر بعد از این سفر دو روزه به حقایق زیر پی بردند:
- حوادث این فیلم تقریبا 1700 سال پس از زمان جنگ شصت دقیقهای را نشان میدهد، جنگی که شصت دقیقه به طول انجامید و طی آن جهان به طور کامل تغییر شکل داد و به جهان پسارستاخیزی که خواهید دید تبدیل شد.
- این جهان عمدتا بر پایه قوانین شهری داروینیسم استوار است؛ در این جهان شهرهای متحرک یکدیگر را میبلعند و هر شهری که بزرگتر و قویتر باشد در این مبارزه پیروز میشود. البته anti-tractionistهایی نیز وجود دارند که بر علیه این اکوسیستم فعالیت کرده و با آن مبارزه میکنند؛ طبق گفته جیها ممکن است لندنیها anti-tractionistها را تروریست بدانند، اما آنها درواقع محافظانی هستند که سعی میکنند مطمئن شوند گونه انسان از بین نرفته و بهشکل کامل منقرض نمیشود.
- تولیدکنندگان داستان فیلم را طی زمان پسارستاخیر درنظرنمیگیرند؛ شرایط کنونی در فیلم از دید آنها درواقع هزاران سال بعد از تبدیل شدن دنیا به یک جامعه پسارستاخیزی است و به نظر آنها جهان کنونی شرایط بد و وخیم جهان اولیه موجود در هزاران سال پیش را ندارد. فیلمنامهنویس این پروژه فلیپا بوینس در این باره گفت: «جهان در حال بازگشت است، البته اگر این موتورهای متحرک دست از وحشیگری خود بکشند.»
- شهر متحرک و عظیمالجثه لندن بهوسیله در کنار هم قرار گرفتن ویرانههایی از شهر لندن که آنها را میشناسیم تشکیل شده است، بنابراین ما شاهد حضور عناصر ویکتوریا و مجسمههای برنزی مختلف در آن خواهیم بود. سیستم حملونقل بر پایه دید سیستم اتوبوسی لندن و چشم لندن است. سه گروه اصلی در شهر لندن وجود دارند: 1- گروه Gut که در آن طبقه کارگران یقه آبی و پایین شهری بخشی از شهر را اشغال کردهاند 2- گروه Second Tier که مردمانی با شرایط مالی و زندگی متوسط را شامل میشود مانند: مورخان 3- گروه First Tier که عمدتا شامل حال اشرافزادهها است و حدود 1 درصد از جمعیت کل جامعه را تشکیل میدهد.
- از جمله مکانهای دیگر موجود در فیلم میتوان به شانگ ژو اشاره کرد، یعنی جایی که آنها در آن آموزش میبینند و افکار خود را روشنتر میکنند؛ طراح تولید دن هناه توضیحات بیشتری راجعبه این مکان میدهد و اعلام میکند این مکانی برای استقرار anti-tractionistها است و در شرق قرار دارد، او به شکلی واضح گفت: «ما نمیگوییم این مکان چین و یا ویتنام است؛ ما نمیگوییم این مکان دقیقا کجاست.» در عوض شانگ ژو مخلوطی از این مکانها است. زندگی متناوب اهالی شانگ ژو بدین شکل است: آنها سبزیجات خود را پرورش میدهند، پارچههای خود را میبافند و درختان و گیاهان خود را حفظ میکنند. (فرهنگی که در شهرهای بزرگ متحرک وجود ندارد) هناه راجعبه شرایط آبوهوایی شانگ ژو میگوید: «در شانگ ژو تابستان است و این مکان آبوهوایش با بقیه مکانها متفاوت است.»
- منطقه دیگری به اسم Airhaven نیز وجود دارد که در آن شهرها میان ابرها ساخته شدهاند؛ خلبانها باید لباسهای گرم بپوشند زیرا آبوهوا در آنجا بسیار سرد است.
- مکانی دیگر که جذابیت منحصربهفرد خود را داراست موزه شهر لندن است؛ جایی که یک مورخ به نام چادلیف پامروی (با بازی کولین سالمون) از آثار مقدس حفاظت میکند. یکی از بخشهای جالب این موزه یک مجسمه از کوین و استوارت است که تصور میشد خدایان دنیای قدیم هستند؛ از دیگر چیزهای جالب این موزه میتوان بدین موارد اشاره کرد: یک امضای قدیمی از مک دونالد، جمجمههای یک T-rex و triceratops (هر دو نوعی دایناسور بودند) و مصنوعاتی مانند اسکیت برد، ماشینهای شستشو و وسایلی از این قبیل. سالمون یادآوری میکند: «روزی افرادی بودند که به تلفن همراه خود نگاه میکردند و من داشتم توضیح میدادم نقطهای در تاریخ وجود داشت که همه به تلفن همراه خود نگاه میکردند و با یکدیگر مکالمهای انجام نمیدادند و تمام اطلاعات در آنها ذخیره میشد و همچنین دیگر کتابی خوانده نمیشد و فقط صدا وجود داشت.»
- سالمون در این فکر بود که از یک لهجه خاص نیوزیلندی برای کاراکتر چادلیف استفاده کند، زیرا با توجه به تجربه شخصیاش یک سناریو جالبی وجود دارد که بر اساس آن مردمانی با منافع مشترک به شکلی دیگر به انگلستان نگاه میکنند.
- صحنه موجود در اولین تریلر، درواقع اولین بخش بزرگ اکشن این فیلم است؛ لندن جاسوسی یک شهر کوچک آلمانی به نام Saltzhaken را برای تهیه خوراکی میکند، در اینجا ما هستر شاو مرموز را با یک روپوش خاص و نقابی برای پوشاندن زخم زشت خود میبینیم که بر روی شهر Saltzhaken ایستاده و آماده برای بلعیده شدن توسط شهر لندن است؛ او در حال انجام ماموریتی برای گرفتن چیزی یا شخصی در شهر لندن است.
- داروینیسم شهری توانسته است به وسیله دروغ گفتن به طبقات پایینتر پیشرفت کند و رونق یابد؛ پناهجویانی که توسط شهر لندن بلعیده میشوند به یک مرکز پردازش گذرنامه هدایت شده و از طرف قائممقام شهردار یعنی ثادئوس ولنتاین (با بازی هوگو ویوینگ) به آنها قول زندگی بهتر داده میشود؛ در اینجاست که هستر، ثادئوس را شناسایی کرده و قصد دارد او را بکشد، اما چرا؟ برای پی بردن به این موضوع باید صبر کنید و فیلم را ببینید و یا حداقل کتاب را بخوانید. همچنین در اینجاست که او با تام نتسورثی برخورد میکند.
- جکسون اعلام کرد کاراکتر تام، که شاگرد چادلیف و معشوقه احتمالی هستر است کمی با آنچه که در کتاب وجود دارد فرق میکند؛ او بهطور دقیق در این زمینه گفت: «ما میخواستیم کاراکتر تام کمی روشنتر و بالغتر بهنظر برسد.»
- داستان عشق بین تام و هستر یکی از عناصر اولیه فیلمنامهنویسان کتاب بود؛ بوینس، فرن والش و پیتر جکسون به دنبال ساختن فیلمنامه بزرگتر بودند.
- مجموعه کتابهای ریو در محدوده ژانر جوان-بزرگسال قلمداد میشود، اما ریورز و نویسندگان بسیار قاطعانه و با هدفی مشخص این محدوده سنی را گسترش دادند؛ از روی نوشتهها احساس میشد که این داستان برای افراد 18 تا 20 ساله نوشته شده است اما در حقیقت زبان آن برای کودکان نه ساله بود. ریورز در این باره میگوید: «آنها بیشتر در محدوده سنی قهرمانان Star Wars هستند؛ آنها نوجوان نیستند، آنها پیوسته این سوال را از خود میپرسند: من قرار است با زندگی خود چه کنم؟»
- ویوینگ «ولنتاین» را به چشم یک شرور نمیبیند؛ او در این مورد میگوید: «فکر نمیکنم این خوب باشد که او را یک شرور بخوانیم.» میتوان از صحبت او چنین برداشتی را داشت که اگر شرورها تا این حد ماهیت دوبعدی داشته باشند بسیار خستهکننده خواهند بود، در حقیقت این کاراکتر سعی میکند دارای چرخشی باشد که چنین مرزهای تکراری را از بین ببرد. شهردار شهر لندن مردی با تفکرات قدیمی و معتقد به نظام کشش شهری (tractionism) است و همانگونه که جهان در حال حاضر وجود دارد آنرا پذیرفته است، از طرف دیگر ولنتاین شخصی است که فکر میکند دوران کشش شهری در حال نابودشدن است، آنها دچار مشکلات وخیمی شدهاند و به سختی با مقوله گرسنگی دستوپنجه نرم میکنند؛ او معتقد است کل عقاید tractionism و anti-tractionism باید منسوخ شود، زیرا در سمت دیگر جهان دیدگاه کاملا متفاوتی از طرز زندگی وجود دارد. ویوینگ درواقع این کاراکتر را به چشم یک باستانشناس، ماجراجو، غارتگر، رهبر و یک قهرمان میبیند.
- طرفداران کتاب ممکن است ناامید شوند وقتی که بفهمند گرگ سفید همراه دختر ولنتاین یعنی کاترین (با بازی لیلا جورج) از فیلم حذف شده است؛ جورج در این باره گفت: «روز بدی بود، من در جلسه دوم راجعبه آن میدانستم؛ من آمدم و تست مورد نظر برای فیلم را انجام دادم، آنها نشسته بودند و میگفتند چه فکر میکنی؟ من اینطور بودم: اوه واقعا واقعا آن را دوست دارم، یعنی داشتن یک گرگ بسیار جالب خواهد بود، من گرگ دوست دارم، سپس آنها گفتند بله هیچ گرگی در کار نیست و من گفتم بله از گرگ متنفرم، این حرکت بسیار خوبی بود.» ویوینگ پیشنهاد داده بود که موهای گرگ در سرتاسر تخت موجود در خانه پراکنده باشد، البته هنوز مشخص نیست این مورد در فیلمنامه نهایی وجود دارد یا خیر.
- کاترین رابطه خیلی نزدیکی با پدرش داشت، اما اکنون تمام تمرکز ولنتاین بر روی بقا است که طبق گفته جورج درک چنین موضوعی برای کاترین سخت است؛ او از مرحله سادگی و زندگی کردن در حباب گذر میکند تا سرانجام به قدرت حقیقی خود دست یابد و طبق گفته سالمون طی این مسیر چادلیف حکم پدر جایگزین را برای کاترین خواهد داشت.
- رونان رافرتی ایفاگر نقش بویس پاد است، بویس یک مهندس کارآموز در شهر لندن است که بعد از تلاش هستر برای به قتل رساندن پدر کاترین، عاشق کاترین میشود؛ رافرتی میگوید: «در ابتدا من این احساس بویس که خود را به چشم یک بیگانه و بیچاره جهت کمک به شهرش میدید دوست داشتم، او برای کمک به شهرش هیچ مسیر روشنی را پیدا نمیکرد و هیچ درک واضحی که آنها چطور میخواهند آن کار را انجام دهند نداشت، دقیقا برخلاف قهرمان اصلی که عموما همیشه ایدهای روشن از آنچه که میخواهد انجام دهد دارد؛ من از اینکه او تا این حد برای اقدامات خود گیج بود لذت میبردم، همه این رفتارها تا زمانی که او با کاترین آشنا شد ادامه داشت، اما به محض آشنایی با او همه چیز برای بویس تغییر کرد، او درک بالاتری نسبت به جهان به دست آورد و توانست برای طرحهای مختلف برنامهریزی کند، او برای کارهایش ایده داشت و آشنایی با کاترین نیز انگیزه لازم را به او داد.»
- همانطور که از قیافه رافرتی مشخص است بویس برخلاف آنچه که در کتاب خواندیم کچل نخواهد بود؛ رافرتی میگوید: «من به مانند آن لباس نپوشیدم، اما همه ما تقریبا خاکستری یا نقرهای هستیم و همه این استایل خاکستری و موی نزدیک به سفید را داریم که تفسیر نسبتا واضحی از آن میباشد؛ من فکر میکنم موضوعات زیباییشناختی کاملا رعایت شده است.»
- ویوینگ قرار بود در ابتدا با انجام تمرینات زیاد شمشیرزنی را فرابگیرد اما سپس همهچیز تغییر کرد و امکان وقوع این قضیه از بین رفت؛ در عوض آنها هنرنمایی برخی از بازیگران را کاهش دادند و در روز فیلمبرداری به آنها در هر بار، پنج ضربه آموختند. در سمت دیگر هلمار تمام حرکات کاراکتر را خودش انجام داد، او این حرکات را «حرکات احساسی» و «انعطافپذیری پرشور» نامگذاری کرده بود.
- طی یک صحنه مبارزه هلمار به شکل تصادفی هنگام کار بر روی حرکاتش شخصی را زد؛ او در این باره گفت: «من فکر نمیکردم اتفاق خاصی رخ دهد و از آنجایی که همه ما با بالشتکهایی نرم برای جلوگیری از ضربه خوردن پوشیده شده بودیم با خود میگفتم همراه با بدلکار او را میزنم و سپس دست من به شکلی تصادفی فقط رفت؛ من قبلا هیچ شخصی را در زندگی واقعی نزده بودم، اوه خدای من.»
- استفان لنگ نقش شرایک یا همان مرد احیاکننده را ایفا میکند؛ وقتی مردم میمیرند بدن آنها معمولا به شکل بیونیک بازگردانده میشود ولی آنها از قلب و روح خود کاملا جدا هستند. لنگ در این باره میگوید: «او این لحظهها و خاطرات فوقالعاده را میگیرد و نمیداند با آنها چه کند، اما به نوعی او میداند که این موضوع به ناتوانی و عجزش در آسیب رساندن به یک کودک ارتباط دارد، بنابراین او پیوسته به دنبال جستجو کردن است.»
- هناه میگوید: «منطق شرایک بر این اساس است که او یک ماشین است؛ او دارای یک مغز انسانی، چشمانی انسانی و پوستی مومیایی شده از جنس پوست انسانی است. بنابراین این یک پوست انسانی است که توسط ارگانهای مکانیکی داخلی او تغذیه میشود؛ اکسیژن و خون به مانند سیستمهای موجود در بقیه افراد در حال انتقال هستند، اما این عناصر به شکل قابل توجهی شرایط بدی به خود گرفته و فرسوده میشوند.»
- استفان لنگ از سیستم سنتی ضبط حرکت (mo-cap) برای کاراکتر خود استفاده نکرد، اما گروه تولید برای در دست داشتن حرکاتش در نقش یک مرجع، از حرکات او فیلمبرداری کردند؛ او از یک لباس خاکستری و یک شی خاص برای بالا بردن خط چشم کاراکترش استفاده میکرد، این درواقع دقیقا همان چیزی بود که لنگ خیالش را در سر داشت.
- عوامل تولید در آزمایشات خود از حشرات مختلفی از جمله سوسک برای ویژگیهای ظاهری شرایک الگو میگرفتند؛ خود لنگ نیز به همین منظور تحقیقاتی را در جستجوی پرندگان شکاری آغاز کرده بود، در حین همین جستجو او به شکل کاملا تصادفی به یک ویدیو در یوتیوب مواجه شد که بسیار او را خوشحال کرد؛ در این ویدیو یک رقاص باله به نام رادولف نوریو اجرای Swan Lake را انجام میدهد، لنگ در این باره گفت: «هنگامی که شروع به دیدن او کردم انگار شروع به دیدن شرایک کرده بودم، چون وقتی یک رقاص باله شروع به رقصیدن میکند دستهای خود را تکان نمیدهد، او طرز حرکت کردنش برای حفظ تعادل به مانند ما نیست: پای راست دست چپ و پای چپ دست راست، او اینگونه نیست؛ او دستان خود را به مانند یک قو به سمت عقب نگه میدارد که درست به مانند این پرنده پیچیده عمل میکند و به همان اندازه قدرتمند است.
- «Kong-alizer» یک واحد اصلاح صدا است که برای کمک به تبدیل صدای اندی سرکیس به کینگ کونک در فیلم جکسون استفاده میشد؛ اکنون از این سیستم با نام جدید «Stalker Talker» برای لنگ و شرایک استفاده میشود.
- هستر و شرایک دارای رابطه خصمانه پدر و دختری هستند؛ مرد احیاکننده هستر را هنگامی که یتیم بود پیدا و او را بزرگ کرد، اما وقتی که ما با این کاراکترها در فیلم Mortal Engines آشنا میشویم مرد احیاکننده را به دنبال از بین بردن هستر میبینیم.
- هلمار میگوید: «هستر آغاز وحشتناکی در فیلم دارد؛ من بسیاری از خطوط دیالوگ را حذف کردم زیرا نمیخواستم او زیاد صحبت کند. فکر میکنم دلیل این اقدام آن است که او با فردی با همین خصوصیات اخلاقی زندگی کرده و مدت زمان زیادی نیز با خودش تنها بوده است.»
- پیاده کردن زخمهای هستر روی صورت که از دو بخش تشکیل شده حدود 30 دقیقه طول میکشید؛ هلمار میگفت آنها تلاش میکردند که این وسایل برای ایجاد زخمهای مصنوعی، به شکلی بر روی صورت قرار بگیرند تا در طول یک روز از بین نروند. با استفاده از یک آرایش پروتز جدید اعضای تیم گریم قادر بودند با ذوب کردن موادی خاص به راحتی زخمها را بر روی صورت ایجاد کنند؛ در حالی که در کتاب گفته شده که زخم قسمتی از چشم هستر را نیز شامل میشود، اما در فیلم این زخم تقریبا در بخش پایینی صورت قرار گرفته تا مانع ارتباط چشمی خاص این کاراکتر در پشت نقابش نشود.
- استرول یک پلتفرم مخرب است که سالها همراه با شرایک و هستر در خانه بود؛ خانه مرد احیاکننده کابوس وحشتناکی برای افرادی است که از coulrophobe (ترس از دلقکها. این نوع ترس منحصر به ترس از دلقکهایی که چهرهٔ شیطانی دارند نمیشود و هراس ازهر نوع دلقکی را دربرمی گیرد.) رنج میبرند، زیرا این خانه پر از دلقکها و عروسکهایی با چشمان شیطانی است. این مجموعه درواقع اقتباسی از یک تانک طی جنگ جهانی اول در نیوزیلند است.
- لنگ بسیار مجذوب کاراکتر شرایک شده است؛ او شرایک را بواسطه تناقضهای زیادی که در او وجود دارد به مردآهنی در فیلم Wizard of Oz همانند کرده است. لنگ در این باب گفت: «به عنوان یک کاراکتری که تهی شده او واقعا پر به نظر میرسد، به عنوان کاراکتری که دارای حافظه منسوخ شده است و هیچ استفادهای از حافظه ندارد او کاملا با حافظه و خاطره مبهوت میشود، به عنوان کاراکتری که هیچ قلبی ندارد او بزرگترین قلب جهان را داراست؛ بنابراین شما چگونه میتوانید آن را بازی کنید؟ چگونه توجیه میشوید؟ همه آنها چه معنیای میدهد؟»
- جیها ایفاگر نقش آنا فنگ خواهد بود؛ آنا جنگجویی بیرحم و بیباک است، او مجهز به یک شمشیر بلند، چاقوهای پروانهای دوقلو و اسلحههای بزرگ و زیبا است. این بازیگر کاراکتر خود را به صورت شخصی توصیف کرد که ممکن است با دیدن او در نگاه اول آن را یک شرور فرض کنید، اما در حقیقت اقدامات کنونی او ریشه در زخمهایی دارد که در گذشته متحمل شده است؛ آنا بالونی به نام «JennyHaniver» را خلبانی میکند، این بالون توسط خود او به وسیله قطعات آهن قراضه ساخته شد.
- جیها برای ایفای نقش خود به نحو احسن مدتی زیر نظر قهرمان 8 باره تکواندو جهان کار میکرد و از او آموزش میدید؛ از آنجایی که او یک بازیگر کرهای است عوامل تولید این کاراکتر را با توجه به سابقه خود او طراحی کردند. نوشتار کرهای و آثار هنری از این قبیل به خوبی باعث نشان دادن روحیه حیوانی جیها میشود؛ او به وسیله اسلحههایی که با نشان پرنده ملی کره مزین شده است از حوزه خود دفاع میکند، جیها خود چنین حرکاتی را بسیار هوشمندانه تلقی کرد.
- پاتریک مالاهید (بازیگر نقش بیلون گریجوی در سریال Game of Thrones) ایفاگر نقش لرد میور کروم است؛ این کاراکتر نیز جزو کاراکترهایی است که تغییرات بزرگی بر روی آن صورت گرفته است، بوینس فکر میکرد باتوجه محتویات کتاب او واضحترین شرور داستان است، بوینس در این باره میگوید: «او در ابتدا و انتها دقیقا همان است؛ ویژگیهای زیادی در او وجود دارد که ما تصمیم گرفتیم مقداری از آن را به ولنتاین اعطا کنیم. با توجه بیباکی خاصی که در لرد میور وجود دارد دارد ما او را گزینه بهتری نسبت به ولنتاین برای نشستن بر تخت میدانستیم.» با این تفاسیر آنها لرد میور را تبدیل به تهدید حقیقی ولنتاین در فیلم کردند.
- وقتی جکسون به دنبال همکار برای استارت دوباره پروژه Mortal Engines بود، ریورز یک مثلث رسم کرد و در هر راس آن نام این فیلمها را قرار داد: Mad Max، Harry Potter وStar Wars سپس گفت: «این فیلم نیاز دارد تا در میانه این سه فیلم باشد.»
- بوینس گفت بخش اعظمی از فیلمنامه این اثر در همان زمان استارت مرحله تولید به انجام رسید اما ریورز ادعا کرد که پیچشهای دیگری نیز در ادامه به آن افزوده شد؛ مشارکت و اظهار نظر توسط بازیگران کاملا آزاد بود، حتی اگر برخی از نظرات آنها کارآمد بهنظر نمیرسید. به طور مثال هلمار بر روی زخمها و هنر رزمی کاراکترش در صحنههای جنگی دخالت کامل داشت و جیها نیز بسیار در مورد چگونگی به تصویر کشیدن شانگ ژو متعهد و کنجکاو بود.
- سالمون در یک صحنه یکی از حرکات منحصر به فرد بیلبو بگینز را بازی میکند که صفحه نمایش الکترونیکی در سراسر لندن آن را پخش میکند.
- اگرچه ریورز وظیفه کارگردانی این فیلم را برعهده دارد اما جکسون در بخش واحد دوم بدلکاری کمکهای زیادی به او کرد که از جمله آنها میتوان به صحنه مبارزه جیها در بخش بازار فروش بردهها اشاره کرد؛ جکسون گفت:«کریستین لیستی از چیزهایی که قصد داشت فیلمبرداری کند و من میتوانستم گاهی اوقات آنها را فیلمبرداری کنم در اختیار من قرار داد. من نیز از دوربین استفاده میکنم زیرا سالیان زیادی است که قادر نبودم از دوربین استفاده کنم و همیشه عاشق استفاده از آن بودم؛ بنابراین هروقت که من در واحد دوم فعالیتی داشته باشم معمولا دوربین سوم را در اختیار خود میگیرم.»
- بیشتر تجهیزات بر روی پایه تراز نگهدارنده قرار داشتند تا به وسیله آن حرکات شهرهای متحرک شبیهسازی شود؛ بازیگران نیز مجبور بودند همراه با مجموعههای کوچکتر طراحی حرکات را فرابگیرند. از آنجایی که شهر لندن بسیار بزرگ است نیاز نیست که این حرکات بسیار دراماتیک باشد، اما در مجموعههای کوچکتر به خصوص در بالون یا هواپیما هلمار آن را به مانند بودن در یک قایق توصیف کرد: «در یک لحظه انگار ما درون چرخی هستیم که حرکت نمیکند، بنابراین ما باید کل صحنه را به همین ترتیب بازی کنیم.»
- هلمار اذعان داشت در میان تمامی صحنهها، صحنه مربوط به Airhaven با توجه به تکان خوردن کف، بیشتر افراد را آزار میداد: «کل مجموعه در چنین سطح زاویهداری قرار داشت؛ این تفاوت بزرگی نیست اما یک چیزی است که بر روی یک چیز متحرک قرار دارد. اگر چنین موقعیتی برای شما در ماشین، هواپیما یا هر چیز دیگری از این قبیل رخ دهد قابل درک است اما چنین موقعیتی در یک اتاق یا خانه اوضاع را واقعا عجیب میکند.
- بینون حدود 3900 وسیله و تجهیزات را طراحی کرد که در فیلم Mortal Engines استفاده شد و برای استفاده هر کدام از آنها 30 دقیقه زمان نیاز بود؛ برخی از ساعت 4.30 صبح میآمدند تا از این تجهیزات به طور کامل استفاده کنند و آنها را در جای درست خود قرار دهند، او این موضوع را بدین شکل توصیف کرد: «من میتوانم به شما بگویم که این به مانند یک ماشین خوب روغنکاری شده است.»
- در شهر ولینگتون که توسط خطوطی از خانههای برونشهری احاطه شده است استودیویی به نام Stone Street وجود دارد که کارهای تولید فیلم Mortal Engines در آن انجام میشود؛ همسایگان آن حوالی نبست به فیلمهای جادویی که در داخل دیوارهای این استودیو تولید شده است بیتفاوت هستند، این استودیو محل تصویربرداری فیلمهایی چون The Lord of the Rings و King Kong است؛ بخش «K» برای Kong نامگذاری شد و بخشهای «G» و «F» برای The Hobbit ساخته شد. از آنجایی که در آن شهر همه مکانها برای اقامت مسافران آزاد است گروهی از خدمه در بخش بیرونی فرودگاه اقامت گزیدند تا بتوانند با وسایلی خاص امواج رادیویی مضر برای صحنههای فیلمبرداری را برگردانند. بخش جدیدی نیز به تازگی در این استودیو ساخته شده است که مجهز به سیستم فوقالعاده ضد صدا است.
- بسیاری از عناصر علمی تخیلی فیلم به شکل جلوههای دیجیتالی به تصویر کشیده شد، اما 67 مجموعه شامل تنگه لندن، کارگاه شرایک، موزه پامروو، بازار بردهفروشی و کلیسای جامع سنت پل به شکل فیزیکی ساخته شد که در میان آنها کلیسای جامع سنت پل بزرگترین ساخته عوامل تولید بود.
- هنگامی که جکسون در سال 2008 به فکر تولید پروژه Mortal Engines بود، تیم او در نظر داشت که برای جلوههای ویژه از مینیاتور استفاده کنند؛ این قضیه تقریبا به نقطهای رسید که مینیاتورها گرانتر از انیمشنهای کامپیوتری در آمدند، جکسون در این باره توضیح داد: «با یک مینیاتور شما باید برای فیلمبرداری خود بسیار حسابشده عمل کنید؛ بدیهی است که به هنگام تصویربرداری در چنین حالتی یک مینیاتور DP وجود دارد و شما باید تصمیم بگیرید حرکت دوربین به چه شکل است تا همانگونه آن را انجام دهید و این کار ماحصل فیلمبرداری شما میشود. این تکنولوژی دیجیتالی چیزی بود که آن را قبلا انجام داده بودم و از به کارگیری آن در فیلم The Hobbit بسیار لذت بردم و مطمئنم که آن را در این پروژه نیز به کار خواهیم برد؛ شما میتوانید مینیاتور دلخواه خود را در کامپیوتر بسازید و کار خود را به شکل متحرک در بیاورید.» نباید این موضوع را فراموش کنیم که تکنولوژی پویانمایی رایانهای و دیجیتالی طی سالیان اخیر پیشرفت عظیمی داشته است و طبق گفته جکسون چیزی بوده که در چند سال گذشته سروصدای زیادی به پا کرده است.
- فیلمبرداری Mortal Engines با دوربینهای IMAX انجام نشده است، اما ریورز از دوربینهای Red 8K Helium استفاده کرده است که طبق گفته جکسون کیفیت آن بسیار به IMAX نزدیک است.
- طبق اعلام بوینس مدت زمان رسمی فیلم Mortal Engines چیزی در حدود دو ساعت خواهد بود که بسیار هیجانانگیز است.
- بوینس اعلام کرده بود که نویسندگان تمام تمرکز خود را بر روی پروژه Mortal Engines قرار دادند تا از آن فیلمی بسیار کامل بسازند و در کنار آن به فکر دنبالهای نیز برایش بودند؛ او اذعان داشت کاراکترهای کلایتای پاتز (با بازی سوفیا کاکس) و هربرت ملیفنت (با بازی آندرو لیز) چندان پررنگ ظاهر نشدند اما در دنباله بعدی ممکن است آنها نقش بسیار مهمتری داشته باشند. جکسون امیدوار است که این فیلمها بر اساس کارهای ریورز ساخته شود زیرا در این صورت مجموعه مورد نظر بهتر و بهتر خواهد شد. ویوینگ به طور فنی برای دنبالههای بعدی قرارداد امضا کرده است اما زمان دقیق وقوع آنها مشخص نیست؛ به هر روی جکسون میگوید روند تولید دنبالهها بسیار امیدبخش است و ما قادر به انجام این کار هستیم.
- هر فردی برداشت و سیاستهای خاص خود را در قبال این پروژه داراست؛ جکسون میگوید: «نیاز مصرفکنندگان دیوانهوار شده است؛ شما فقط تغذیه میکنید، این فیلم از برخی جهات یک کنایه برای تغذیه از خودتان است.» سالمون نیز به وضعیت سیاره اشاره میکند و اینکه افراد باقیمانده با چه سرعتی در حال از بین بردن منابع هستند. لنگ با اینکه زیاد وارد سیاستهای جهان نمیشود اما وقتی که در همین حین صحبت از رئیس جمهور ترامپ شد گفت:«من از آن لعنتی متنفرم.»
فیلم Mortal Engines در تاریخ 14 دسامبر 2018 (23 آذر 1397) در سینماها اکران میشود.
نظرات