بازخوانی پروندهی بازی Metal Gear Solid 5: Phantom Pain
دیروز، بالای پله، مردی را ملاقات کردم که آنجا نبود.
امروز هم آنجا نبود،
ای کاش، ای کاش میرفت...
دیشب وقتی ساعت سه به خانه برگشتم،
آن مرد آنجا منتظرم بود
اما آنگاه که اطراف را نگریستم،
دیگر نمی توانستم او را آنجا ببینم!
دور شو، دور شو، و دیگر هرگز باز نگرد!
دورشو، دورشو، و خواهشا دیگر هرگز در را نکوب...
دیشب بالای پله را که دیدم، مرد کوچکی را دیدم، کسی که ناپدید شد،
او امروز هم آنجا نبود
اوه، چطور من آرزو کردم او برای همیشه دور شود...
این شعر "آنتوگونیش" اثر شاعر آمریکایی "ویلیام هیو مِرنز" است؛ که در سال ۱۸۹۹ سروده شده.
شعر راوی مردی است که در مواجه با شخص دیگری که گویا از جهان دیگر آمده است دچار آشفتگی ذهنی و دوگانگی شخصیتی می شود.
انسان امروز را می توان در لابه لای این حکایت یافت. تضاد، تظاهر، معناباختگی، بیهودگی، چاره ناپذیری، دلهره، سرگشتگی، نبود ایمان و ... که در دنیای امروز به وفور موج میزند.
اما به راستی آن مرد کیست؟ آن مرد از کجا می آید و چه می خواهد؟ آن مرد از ما چه می گوید؟!
اینها سوالاتی بودند که جرقه هایی در ذهن دیوید رابرت هاوارد جونز شاعر "مردی که دنیا را فروخت" ایجاد کردند.
او در سال ۱۹۴۷ در لندن به دنیا آمد و نام هنری دیوید بووی را برای خود برگزید؛ گرچه در کشور ما دیوید بووی آن چنان که شایسته است شناخته شده نیست. اما در جهان موسیقی معاصر و به خصوص موسیقی راک یکی از تاثیر گذارترین هنرمندان بوده است. او جایگاه موسیقی الکترونیک را ارتقا داد بعلاوه خلاقیت او در آهنگ سازی از سویی و ترانه و اشعار پیچیده و سورئال اش از سویی دیگر از او هنرمندی منحصر به فرد ساخته بود. پوشش ها و گریم های بووی که بیشتر به بازیگران پانتومیم می ماند، تاثیر شگرفی در بین خوانندگان راک نهاد. همیشه از چهره اش به عنوان بوم نقاشی استفاده می کرد؛ هنرمندان دیگر را به هر چه نمایشی کردن برنامه هایشان فرا می خواند. بعد از بووی خوانندگان بسیاری پیدا شدند که چهره هاشان را اغراق آمیز رنگ آمیزی می کردند؛ لنزهای رنگی به چشم می گذاشتند و یا چون او لباس های عجیب و غریب می پوشیدند.
دیوید بووی گونه دیگری از انسان معاصر را نه تنها در آثارش بلکه در ظاهر و شخصیت سازی خود معرفی نمود.
گسست انسان مدرن از دنیایی که سالیان درازی می پنداشت واقعی است، هنرمندی را چون دیوید بووی دچار از هم پاشیدگی ذهنی و آشفتگی نموده است. از این روست که در مقطعی از دوران هنری اش گاهی همچون شخصیت های داستان های علمی تخیلی به شکل خاصی در می آمد و ادعا می کرد که از کره دیگری به روی زمین آمده است، لباس زنانه می پوشید و آرایش می نمود ولی هیچگاه کنترلش را از دست نداد و همجنس باز نشد و اینکه او هیچگاه زیگی استارداست نبوده گرچه با شخصیت او سال ها زندگی کرده بود، و در همه حال با زن و فرزندش زندگی آرامی را می گذراند. سابقه بازیگری او نیز با سابقه موسیقی وی پیوند خورده، او بازیگری بود که سن نمایش را به اندازه تمام مکان های که می رفت گسترده بود.
کسی که مردش را گم کرد
ترانه ی "مردی که دنیا را فروخت" عنوان سومین آلبوم از ۲۴ آلبوم منتشر شده دیوید بووی است؛ و ترانه ای به همین نام در این آلبوم خودنمایی می کند. این آلبوم در سال ۱۹۷۰ و با 9 آهنگ منتشر شد و مردی که دنیا را فروخت هشتمین آهنگ آن است.
نسخه ی اصلی و اولین اجرای "مردی که دنیا را فروخت" اثر دیوید بووی شاعر و خواننده در سال ۱۹۷۰
بوئی در گفتگو با BBC Radio 1 در سال۱۹۹۷ در مورد آهنگ گفت: "گمون کنم به این خاطر نوشتمش که (آن زمان) دنبال بخشی از وجودم میگشتم. شاید حالا که با شیوه زندگیم و وضعیت روحی و روانیم (بی دلیل میخندد) راحتترم، یه جور حس یکپارچگی میکنم که قبلاً وجود نداشت. این آهنگ همیشه برای من درباره اینه که جوون بودن چه حسی داره؛ وقتی هنوز دنبال یه تیکه گمشده از پازل وجودت میگردی. یه جستجوی عظیم رو شروع میکنی و این نیاز بزرگ برای اینکه بفهمی واقعاً کی هستی رو در وجودت حس میکنی."
متن این ترانه به قدری زیبا و تاثیر گذار بود که در آمریکای اواخر قرن بیستم هرکس به هر طریقی که خواننده می شد، سعی می کرد شعر "مردی که دنیا را فروخت" را به سبک موسیقی خودش بخواند که تا به امروز این آهنگ توسط خوانندگان و گروه های مختلف موسیقی، هنرمندان و فیلم سازان بسیاری مورد استفاده قرار گرفته شده است.
مشهور ترین آن ها اجرای گروه گرانج آمریکایی "نیروانا" در سال ۱۹۹۳ است. "کِرت دانلد کوبین" خواننده و گیتاریست این گروه در فهرست ۵۰ آلبوم موسیقی برترش، آلبوم "مردی که دنیا را فروخت" را در جایگاه ۴۵ قرار داده است. یک نسخه زنده از این ترانه در سال ۱۹۹۳ ضبط شد و سال بعد در اجرای آکوستیک ام تی وی در نیویورک یک تک آهنگ تبلیغاتی برای آلبوم هم منتشر شد و به صورت گسترده توسط ایستگاه های رادیویی آلترنیتیو راک پخش شد. صدای خسته و گرفته کوبین بدون هیچ گونه اِفکت صوتی در کنسرت درونمایه اثر را به خوبی بازتاب داد و مورد توجه رسانه ها، تحسین منتقدین و استقبال طرفداران قرار گرفت، بسیاری آن را حتی بهتر از نسخه اصلی "بویی" می دانند.
خود بووی بازخوانی نیروانا را "خالص و بی ریا" توصیف کرده، اما باز هم از اینکه کوبین تنظیم آهنگ را دستکاری کرده راضی نبود؛ گویا نمی خواست شعرش را از دل موسیقی آلترنیتیو راک بشنود.
موضوع چندگانگی شخصیتی به اضافه ی تِم راک استاری خسته از شهرت تا حدودی متاثر از شعر "آنتیگونیش" برای کوبین پایان راه می شود، او از ارتباط عمیق با متن ترانه دچار آشفتگی ذهنی می شود و در اثر فشار بیش از حد روانی و ناگنجانی روح بزرگ و پر هیاهو در جسم ضعیفش به مواد مخدر روی می آورد. در شهر رم بر اثر استفاده بیش از حد الکل و قرص آسپرین به کما می رود. بعد از بازگشت به آمریکا در مرکز ترک اعتیاد بستری می شود ولی از آنجا فرار می کند و به شهرش سیاتل برمی گردد.
در پنجم آوریل ۱۹۹۴ در خانه اش آخرین حرفهایش را بر روی کاغذ برای دختر و همسرش می نویسد و بعد از تزریق هروئین با اسلحه مغز خود را متلاشی می کند و اینگونه تراژدی یک هنرمند بزرگ در اوج شهرت به پایان میرسد، "مردی که دنیا را فروخت" آن هم به بهای اندک.
حتی محسن نامجو بر روی همین آهنگ به سبک تلفیقی (بر اساس تنظیم گروه نیروانا) شعر مرغ شیدا را خوانده است.
و .....
حالا می رسیم به آخرین برداشت از ترانه مذکور، در سال ۲۰۱۵ هیدئو کوجیما موئلفه ساز نابغه ژاپنی و کارگردان سری بازی های "متال گیر سالید"؛ از این آهنگ در شروع بازی "متال گیر سالید ۵ شبح درد" با تنظیمی متفاوت استفاده کرده است و طبق گفته ی خودش بخاطر ارادت خاصش به دیوید بووی فقید، شالوده بازی و مهمتر پایان بندی عجیب بازی را بر اساس برداشتی از این آهنگ خلق کرده است.
متن آهنگ براساس نسخه ی بازی "متال گیر سالید ۵ شبح درد" ترجمه شده است و ممکن است کلماتی با نسخه ی دیوید بووی یا نیروانا تفاوتی داشته باشد.
"مردی که دنیا را فروخت" نسخه ی استفاده شده در بازی "متال گیر سالید ۵ شبح درد" با ریمیکس و تنظیم جدید (با درونمایه ژاپنی) زیر نظر هیدئو کوجیما
We passed upon the stair
بر فراز پلکانی می رویم
We spoke of was and when
سخن می رانیم از زمان و آنچه بوده است
Although I wasn't there
هرچند من آنجا نبوده ام
He said I was his friend
می گفت: من دوستش بوده ام
Which came as a surprise
چیزی که به نظر شگفت انگیز می آمد
I spoke into his eyes
(انگار) داشتم با چشمانش حرف می زدم
I thought you died alone
(خطاب به دوستش) فکر کردم تو در تنهایی خودت مرده ای
A long long time ago
در زمان های خیلی، خیلی دور
Oh no, not me
(دوستش جواب میده) نه، من نیستم
I never lost control
من هرگز کنترلمو از دست نمیدم
You're face to face
تو روبه رو شده ای
With The Man Who Sold the world
با مردی که دنیا را فروخته است
I laughed and shook his hand
خندیدم و دستانش را فشردم
And made my way back home
و راه خانه را در پیش گرفتم
I searched for form and land
در جستجوی لانه و سرزمین خود (هرجا که باشد)
For years and years I roamed
برای سالیان سال سرگردان بودم
I gazed a gazeless stare
با نگاهی مبهوت خیره می نگریستم
At all the millions here
به میلیون ها مکان
We must have died alone
گویا باید در تنهایی می مردیم
A long, long time ago
در زمان های خیلی، خیلی دور
Who knows?
کسی چه می داند؟
Not me
من نیستم
We never lost control
ما هرگز کنترلمون رو از دست نمیدیم
You're face to face
تو روبه رو شده ای
With the Man who Sold the World
با مردی که دنیا را فروخته است
Oh no, not me
من نیستم
We never lost control
هیچ واسطه ارواحی نیست
You're face to face
تو روبه رو شده ای
With the Man who Sold the World
با مردی که دنیا را فروخته است.
بازیچه ی میهن پرستان (2)
حدود ۱۲۰ سال از ظهور سینما و ۶۰ سال نیز از عمر بازی های ویدئویی می گذرد و ما هنوز در سیل فیلم ها و بیشتر بازی هایی هستیم که روی شکست دادن و نابود کردن دشمن تمرکز دارند.
آیا هنوز زمان آن فرا نرسیده که با دشمن پیمان دوستی ببندیم؟ آیا وقت آن نرسیده که بشنویم صلح در تمام کره ی خاکی برقرار شده است؟
کوبه آبه در رمان کوتاه خود به نام "طناب" می نویسد:
"چوب و طناب، از قدیمی ترین ابزار های بشر بوده اند. چوب برای دور کردن خطرات بود و طناب برای نزدیک تر کردن چیزهای خوب. هردو از اولین دوست های انسان ها بودند که کشف شدند. هرجایی که انسان پیدا شود چوب و طناب هم پیدا خواهد شد."
سری بازی های متال گیر سالید از سیاست چوب و طناب استفاده می کند و خط بطلانی روی فرضیه نابود کردن دشمن می کشد و می گوید پیروزی در شکست دشمن ها نیست، بلکه در حفاظت از زندگی هست.
هیدئو کوجیما نویسنده و کارگردان این سری در آثارش می گوید وقت آن رسیده که بازی ها در این زمینه جایگاه خودشان را پیدا کنند همانطور که "دانکریک" به کارگردانی کریستوفر نولان یا "فرار بزرگ" به کارگردانی جان استرجز در سینما جایگاه خودشان را به دست آورده اند.
شعار های ضد جنگ و ضد سلاح اتمی همواره پیام های استوار بر داستان سری متال گیر بوده است. در آخرین شماره از این سری "شبح درد" حس انتقام گرفتن بازیکن بالفعل می شود و همانطور که در طول بازی پیشرفت می کند، تمایلش برای انتقام و احساسش برای عدالت (که موضوع مشترک این مجموعه است) برانگیخته می شود. علاوه بر این، بازی به بازیکن اجازه می دهد تا با هدف اینکه تمام سلاح های اتمی در دنیای خیالی بازی را از بین ببرند، بمب اتمی خود را خنثی کند. اما تا به امروز این هدف هنوز محقق نشده است؛ گرچه ما نمی توانیم در دنیای واقعی تمام بمب های اتمی را خنثی کنیم، حداقل در بازی این فرصت به انسان ها داده شده است و این یعنی نمونه ی بارز یک شعار ضد جنگ از یک بازی جنگی است! که حتی در این سِری نکشتن سربازان برای شما پاداش های چند برابر به ارمغان می آورد.
قهرمانان، قهرمان زاده نمی شوند مگر به زور
قهرمانان "پروتاگونیست" و ضد قهرمان ها یا دشمنان"آنتاگونیست" از ایدئولوژی های ساخته ی دست بشر شکل می گیرند؛ خیر و شر.
هیچ عدالت مطلق یا فساد مطلقی وجود ندارد. هیچ آرمان شهری "اتوپیا" یا ویران شهری "دیستوپیا" وجود ندارد؛ هیچ کس نمی تواند آن را بسازد و عدالت را در آن اجرا کند چون انسانهای فانی دوچهره دارند یکی خدایی و دیگری شیطانی.
کوجیما می خواهد این موضوع مهم را به بازیکن ها نشان دهد و آنها آن را تجربه کنند، اینکه چگونه تفکر و سرنوشت شخصیت های قصه با تغییر کردن موقعیت های خیر و شر در برهه های زمانی مختلف، کنترل می شود؛ برای همین شخصیت افسانه ای بیگ باس (اسنیک پدر) خلق می شود، به عنوان دشمن شیطان صفت در نسخه های اول و دوم بازی شناخته می شود، در شماره ی سوم با اتفاقات فراوان و کور شدن چشم چپ قهرمان ملی معرفی می شود و ..... حالا در شماره پنجم با اینکه به بازی های سیاسی کشورش پشت کرده در پیش نمایش اولیه و کوتاه بازی به اسم "سطح زیر صفر" قصد دارد تمام دشمنانش را از بین ببرد ولی در نبردی غافلگیرانه تمام پایگاهش نابود می شود و هنگام فرار دچار حادثه ی انفجار بمب در هلیکوپتر می شود و به کُما می رود. (همراه با دموی طولانی زیبا و تک پلانه)
تا اینکه حدود کمتر از دوسال نسخه ی کامل بازی "شبح درد" منتشر می شود، در شروع بازی قهرمان بعد از ۹ سال از حالت کما خارج می شود و در فضای خلسه مانند بیمارستان با ترانه ی "مردی که دنیا را فروخت" بهوش می آید!
در شروع طوفانی و بی نظیر بازی که فراموش شدنی هم نیست قهرمان علاوه بر یک چشم نابینا از گذشته، به سبب انفجار اینبار او (بازی تا دقایقی از نگاه اول شخص تعریف می شود یعنی با تعیین تاریخ تولدتان در شروع این خود شما هستید که قهرمانید) را با دست چپ از آرنج قطع شده و ترکش هایی در بدن و در سرش به شکل شاخ می بینیم که مخالفان باز هم با این شرایط قصد کشتن شما را دارند، که به کمک شخصی به اسم اسماعیل که شما را اَهب خطاب می کند نجات پیدا می کنید و با دیدن چیزهایی عجیب مثل مرد آتش گرفته و نامیرا، شبحی پرواز کنان ماسک بر صورت و اسب بالدار آتشین ( که جوابشان را در طول بازی میگیرید) فصل اول تمام می شود و شما به وسیله ی "ریوولوِر آسلات" که در شماره سوم از دشمنان قسم خورده شما بود ولی حالا تبدیل به یار باوفا شده و شما را کمک اطلاعاتی می کند، با کمکش وارد پایگاه اصلی دوباره ساخته شده می شوید.
(متن از اینجا به بعد حاوی اسپویل داستانی است برای کسانی که می خواهند داستان لو نرود نخوانند.)
قهرمانان هیچ دِینی به قهرمان بودن ندارند مگر به میل
بعد از ۵۰ ساعت گیم پلی (که این عدد ممکن است برای پرفکشنیست ها و تروفی بازها بیشتر از ۱۰۰ باشد) رسیدن به نقطه ی عطف پایانی داستان (پایان راستین) با نواری از طرف مردی که دنیا را فروخته است روبه رو می شویم.
در قهرمان پنداری کوجیما در هزاره ی سوم اینبار قهرمان نمی میرد، قهرمان پیروز نمی شود و جشن نمی گیرد، بلکه قهرمان مانند کاتولیزگر از شکلی به شکل دیگر تغییر می کند و جایگاهش بعد از حادثه ای که منجر به بیهوشی اش شد را با شخص دیگری با صورت سوخته از همان انفجار عوض می کند و کلاه گشادی بر سر مخاطب می گذارد چون ساعت ها با قهرمان تقلبی (ونوم اسنیک) زندگی کرده است.
حالا کاری نداریم قهرمان از کجای قصه دنیا را فروخته است بلکه این مهم است که او خون خواهی و پس گرفتن چیزهایی که برایشان جنگیده بود حتی مسئولیت ها و القابش را فراموش می کند؛ سوار بر موتور هارلی دیویدسون همراه با سیگاری بر روی لب به سوی دور دست ها می راند و پشت می کند به دنیا و تمام آرمان های تعریف شده ی ساختگیش ....
ما جسد سربازانمان را به دریای بی قلب نمی سپاریم، ما آنها را می سوزانیم از خاکسترشان الماس می سازیم و در نبردها همراه خودمان می بریم زیرا ما سگ های الماس نشان هستیم
بله، اینجاست که بزرگترین کلیف هَنگر (گره گشایی نهایی داستان) مانند دروغی بزرگ در تاریخ بافته می شود و ما در دل روایت فوق سفر می کنیم؛ از شمال کابل تا جمهوری زئیر با جزئیات داستانی فراوان غرق در لذت می شویم؛ انتظار انتقام از عشق سالهای کما را فراموش می کنیم و آنچه از شکستگیه آینه مثل شاخ آدم، صدای زمزمه حوا و سایه ی عصای موسی می بینیم زروانیسم می شویم؛ و خودمان را درگیر بازی ای بزرگتر از بازی ساخته شده می بینیم؛ با قهرمان دوگانه شخصیتی شده که یک طرفش به آتش کشیدن دنیاست و طرف دیگرش فروختن دنیا، همذات پنداری می کنیم و بدون اینکه از آن ایرادی بگیریم به تصمیم کوجیما ارج می نهیم و از اثرش به عنوان یکی از برترین بازی های ساخته شده در صنعت بازی های ویدئویی همیشه یاد می کنیم.
یادداشتی از طرف مردی که همه دنیا را به .....
متال گیر یک اثر ماندگار در عرصه رسانه های نوین است. هیدئو کوجیما با حرکتی جریان ساز مرز میان بازی و فیلم را از بین برده و محصولی منحصر به فرد و نو را عرضه کرده است.
وی با اینکه مشاجراتش با کمپانی کونامی (صاحب امتیاز اصلی بازی) قبل از ساخت شماره پنجم شروع میشود، با اینکه به خوبی از سیاست های کثیف کونامی با خبر بود تصمیم گرفت برای خداحافظی همیشگی پس از بیست و اندی سال از کونامی طوری داستان را تمام کند که در هیچ برهه ای از تاریخ هیچ کس نتواند برای ساختن ادامه آن اقدام کند.
او بدون شک بازی سازی را به حیطه های غریب و عرصه های تقلید ناپذیر کشانده است و استادانه از ترانه ی "مردی که دنیا را فروخت" به طور مثال زدنی هم برای خودش و هم برای قهرمانش بهترین استفاده را کرد.
کوجیما به ما یاد می دهد قبل از اینکه داستان ها وجود داشته باشند، تصاویر وجود دارند. هر زندگی ای با تصویر منحصر فرد خود شکل می گیرد، تصویری که جوهر و ذات آن زندگی است و تقدیر آن را رقم می زند. برای اینکه مضمون یا شخصیت خود را پیدا کنیم، باید وارد دنیای نامرئی آینه شویم و خود را به دست آن بسپاریم. تصاویر شهودی "خود به خود" اتفاق می افتند؛ نمی توانیم آنها را بسازیم. تنها کاری که می توانیم بکنیم این است که از سر راهشان برخیزیم و از این طریق آنها را دعوت به آمدن کنیم. به ما درس های فراوانی می دهد که همه می توانیم از جنگ دوری کنیم و با مخالفانمان پیمان دوستی ببندیم؛ به ما می آموزد که خودکشی یا تلف شدن در راه پوچ را حتی در زمان رسیدن به بُن بست انجام ندهیم و قهرمان زندگی (رئیس بزرگ) خودمان باشیم و در مواجهه با شبحی به نام درد فرار بزرگ کنیم.
مانند داستان هر انیمه ژاپنی این بچه ها هستند که برای نجات دنیایشان تلاش می کنند.
باید خودتان بازی را تجربه کنید تا ببینید چقدر سطح انتظارتان از یک بازی فراتر می رود و من با هیچ کلمه ای در ادبیات گمانه زَن، سینمای آوانگارد، تئاترهای دوران ژاکوبی یا حرکت های آنارشیستی دهه نود نمی توانم بعضی از آثار را توصیف کنم! حدود ۱۰ سال پیش مقاله ای در مورد نقد و بررسی متال گیر سالید ۴ بنام "بازیچه ی میهن پرستان" نوشتم؛ الان وقتی برمی گردم و نوشته های گردوخاک گرفته ام را میخوانم با خودم می گویم آن زمان چقدر ساده بغَل و سطحی نِگر بودم که فقط برای کلاس گذاشتن در نویسندگی در یک جای محترم آن هم به اندازه ی مشخص و چقدر دیکته شده برای رفع تکلیف در وظیفه ی نقد کردن یک عنوان جدید می نوشتم.
بعد از این همه سال سرگردان بودن و اختلافات بنیادی مختلف تصمیم گرفتم که دوباره دست به نقد کردن عنوانی از سری متال گیر بزنم. یعنی آثار استاد اندیشمند هیدئو کوجیما که کاری بسیار دشوار همانند راه رفتن روی لبه ی تیغ می ماند، زیرا هنوزم ناقصی و بی تجربه بودنم در مقابل شاهکارش به سان یک لطیفه در مقابل یک کتاب ادبی هست. کتابی از ادبیاتی غنی با قهرمانی به اسم مار با القاب نسبت داده شده و اسامی کهن مثل اَهب و اسماعیل با نشانه های فراوان که دلیل نوشتنم هم نقد داستانی و شیوه ی قهرمان پروری نوظهور در بازی های ویدئویی بود؛ نه نقد گیم پلی یا نوشتن در مورد موسیقی، صداگذاری عالی، کات سین های بی نظیر تک پلانه و نه حتی تحلیل نحوه ی بازی سازی، زیرا بازی مربوط به دوسال پیش است و می دانم تمام طرفداران این سری در مورد نکات تکنیکی و روایی بازی می دانند که متال گیر سالید مانند شیر و خرما که یک غذای کامل است یک بازی کامل و بدون ایراد است. (اما ممکن است برای کسانی که متال گیر باز نباشند شیرش فاسد و خرمایش کپک زده باشد) اسپویل داستانی هم برای کسی خطری ندارد، شاید هم به من خُرده بگیرید و بگویید که چرا در مورد بازی های تاریخ مصرف گذشته وقت صرف می کنی؟ این بازی قدیمی شده چرا در موردش چیزی می نویسی؟!
برای آنکه داخل پک بازی کُدی وجود دارد که تاریخ انقضایش تا سال ۲۰۹۹ اعتبار دارد (بازی های دیگر تاریخ انقضایشان دو تا سه سال است) یعنی این به عمد نشان می دهد که متال گیر سالید ۵ حداقل تا ۱۰۰ سال دیگر برای همه ی ما حرف نو دارد!
متال گیر تا سالیان سال به عنوان یکی از بهترین نمونه های بازی و بازی سازی تاریخ به یاد خواهد ماند. هر لحظه اش می تواند برای تمام گیمران که امروزه بسیار بد سلیقه شده اند ذوق، هر قطعه اش برای بازی سازان درس و تجربه، و اشعار ضد جنگش هم برای تمام سیاست مداران جنگ طلب فهم باشد....
و برای خودم که همیشه از آزمون های نهایی کوجیما با گریه سربلند بیرون می آمدم راهی جدید برای رسیدن به چیزهایی که دوستشان دارم بود و به عنوان نویسنده ی بازی افتخار می کنم که بار دیگر بهترین داستان را از رسانه ی دوست داشتنیم شنیدم.
و در آخر من هم در چند گانگی شخصیتم هیچگاه اراده ام را از دست ندادم حتی زمانی که نیروی غیر قابل کنترل در مقابل یک هدف تغییر ناپذیر قرار بگیرد، نه جرات این را دارم که مانند کرت کوبین بینوا دست به خود ویران گری (اعتیاد) بزنم و مرگ غلطانکی را انتخاب کنم و نه آنقدر احمقم که برای همدردی با خودکشی نهنگ آبی خودم را از بلندی های جولان الهموم رها کنم بلکه میخواهم زنده بمانم و "به ساحل نشینی مرگبار حیوانات آبزی" (Death Stranding عنوان در دست ساخت کوجیما) را از نزدیک ببینم.
میلی هم به دنیا و فروختنش ندارم زیرا دنیا را بازی (خواب بزرگ) میدانم و خوشحالم در این مرحله از بازی فهمیدم با چه کسی رو به رو شده ام، آن مرد بالای پلکان یا درون آینه توی گوش همه ی ما فریاد می زند: ما هممون جزئی از یک بازیه بزرگ هستیم جبرئیل!
نظرات