چرا فصل دوم سریال Westworld افت پیدا کرد؟
فصل اول سریال Westworld، یکی از محبوبترین و خبرسازترین سریالهای چندساله اخیر بودهاست. از تیم بازیگران و نویسندگان قدرتمند آن گرفته تا کارگردانی فوقالعاده و داستان پر از رمز و راز که همگی دست به دست هم دادند تا یک اثر تماشایی و دیدنی خلق کنند. فصل اول با پیچشهای داستانی باورنکردنی و فوقالعادهای به اتمام رسید که باعث میشد مخاطبان برای تماشای فصل دوم این سریال، لحظه شماری کنند و سر از پا نشناسند.
بالاخره پس از یک سال و خوردهای انتظار، فصل دوم سریال عرضه شد. فصل دوم در نگاه اول، خوب و متناسب به نظر میآمد اما حالا بعد از گذشت چندین قسمت، به نیمهی فصل رسیدهایم اما احساس میکنیم این سریال چیزی نبود که انتظارش را میکشیدیم. احساس میکنیم که یک جای کار میلنگد. سریال دیگر آن حال و هوای فصل اول را ندارد.
اما چرا فصل دوم مانند قبل هیجانانگیز نیست و آن کشش و جاذبه گذشته را ندارد؟ با ما در بازیمگ همراه باشید تا به دلایل افت فصل دوم سریال Westworld بپردازیم.
لازم به ذکر است که متن زیر، برخی از اتفاقات فصل اول سریال را لو میدهد.
از بین رفتن بخش احساسی داستان
یکی از مشکلات بزرگ فصل دوم Westworld که مخاطبان سریال به سرعت متوجه آن شدند، عدم وجود احساسات در لایههای داستانی و ساختار شخصیتها است. برعکس، در فصل قبل ما شاهد آن بودیم که تمامی کرکترها از جمله دلورس، میو، ویلیام، برنارد همگی احساس همذاتپنداری را در مخاطب ایجاد میکردند. دلورس در حال دست و پنچه نرم کردن با نیروهای غالبی بود که نمیتوانست آنها را درک کند. ویلیام شاهزاده سوار بر اسبی بود که میخواست دلورس را از این وضعیت آزاد کند و نجاتش دهد. میو هم تلاش میکرد که به یک دید روشن از گذشتهاش برسد. برنارد و دیگر کارکنان پارک هم مانند ما به دنبال کشف راز و رمزهای پارک بودند.
اما اکنون تمام این بخشهای احساسی که موجب همذاتپنداری ما با سریال میشدند، از بین رفتهاند. دلورس حالا یک قاتل تمام عیار شده است که مدام در مورد «The Valley Beyond» سخنرانی میکند که خسته کننده و غیرقابل تحمل است. فلشبک های ویلیام نیز همگی مربوط به دوران قبل از تحول شخصیتی اوست، تحولی که باعث شد ویلیام یک شخصیت منفی شود. هویت اصلی برنارد از میان رفته است و دیگر نمیتوان او را به عنوان یک راوی قابل اطمینان در نظر گرفت. خط داستانی میو که در جست و جوی دخترش است، اوضاع بهتری دارد اما ما از همین حالا میدانیم که دختر او یک پیشزمینه داستانی نوشته شده توسط مهندسانWestworld است و احتمالا دیگر وجود خارجی ندارد.
سردرگمی در روایت داستان
مشکل دیگر فصل دوم سریال Westworld، پسرفت شخصیت برناد است. ما در انتهای فصل اول، متوجه شدیم که برناد یک ربات است و دیگر به عنوان یک راوی داستان، نمیتوان اطمینان چندانی به او داشت. او به خاطر هویت رباتگونهاش، از حافظه بسیار خوبی برخوردار است و گذشته را با چنان جزئیات دقیقی به یاد میآورد که گویی اتفاقات گذشته هماکنون در حال رخ دادن هستند. سریال هم از این مشکل عدم تشخیص زمان برناد سواستفاده کرده و مخاطبان را هم گیج و سردرگم نگه میدارد.
البته در فصل اول سریال هم، دلورس از مشکل مشابه رنج میبرد ولی سازندگان با یک چیدمان زمانی مناسب و روایت داستانی خوب، توانستند از پتانسیل این ویژگی، حداکثراستفاده را ببرند و پیچشهای داستانی جذابی خلق کنند. اما در فصل دوم سریال، خط داستانی برناد، تفاوت فاحشی دارد و گویی ما با یک شخصیت گیج، مبهوت که معمولا آویزان دیگر کرکترها است، همراه هستیم و او قرار نیست از هیچ رازی پرده برداری کند.
هر صحنهای که از دید برناد روایت میشود، کاملا گمراه کننده است و گویی سریال از سوالهای مهم و اساسی غفلت کرده است. مثلا اتفاقاتی که برناد میبیند، کی و کجا و چرا رخ دادهاند. هیچ شکی نیست که تمامی این ماجراها، برای آن است که یک پیچش داستانی در انتهای فصل داشته باشیم. اما این چه پیچش داستانی خواهد بود وقتی که ما به خاطر گیجبودن شخصیت اصلی نمیتوانیم روند ماجرا را حدس بزنیم. سازندگان از قصد کاری کردهاند که ما نتوانیم به چشمهایمان اطمینان کنیم تا در انتها با دیدن واقعیت غافلگیر شویم!
عقبگرد داستانی
ماجرای رازآلود «مارپیچ» در فصل اول Westworld، منبع بحث و جدلهای زیادی میان طرفداران سریال بود. بحث و جدل بر سر اینکه مارپیچ چیست؟ مرد سیاهپوش چه چیزی در آنجا پیدا خواهد کرد؟ آیا واقعا یک مارپیچ بزرگ در کار است و در مرکز آن یک دکمه قرمز رنگ برای تغییر همه چیز وجود دارد ؟ یا بالعکس، کلمه مارپیچ یک استعاره از یک مفهوم ذهنی است؟ و اینکه مرد سیاهپوش از این مارپیچ چه میخواهد؟
متاسفانه در فصل دوم، بیل عقبگرد داشته و مسیری که پیموده را نادیده گرفته است. او دوباره لارنس را از یک مخمصه دیگر نجات داد و هر دو با هم به همان شهر کوچک بازگشتند و به ماجراجویی ادامه دادند. اما بیل در رویارویی با این مسائل به گونهای رفتار میکند که انگار همه چیز صرفا برای سرگرمی بوده و تمام این ماجراها یک بازی هستند. این مسائل بر خلاف ساختار شخصیت و پیش زمینه داستانی او هستند. بیل بیشتر از هر شخصیت دیگر، Westworld را جدی گرفته و آن را یک دنیای واقعی میداند. پس منطقی است که ما در این فصل انتظار داشته باشیم مانند گذشته رفتار کند و مسائل را جدی بگیرد. به خصوص که در این فصل، شرایط بسیار وخیمتر از گذشته شده و دیگر مرگ در این دنیا، شوخی نیست.
از طرفی بعد از گذشت چندین هفته، هنوز راز این بازی بزرگ مشخص نشدهاست. وقتی که رازی در کار نباشد، انگیزهای هم برای ادامه دادن وجود ندارد و این خیلی منطقی نیست که بیل بدون هیچ انگیزهای برای کشف معمای یک راز، این همه تلاش کند و دست به جستوجو بزند. بنابراین اهمیتی ندارد که بیل با چه کسانی در میافتد و مخاطرات مسیرش چیست، تا وقتی که رازی مانند «مارپیچ» در کار نباشد، جستوجو برای یک «دروازه» هیچ جذابیتی ندارد.
نحوه پخش سریال
زمانه عوض شده است و ما دیگر در سال 2016 زندگی نمیکنیم. شبکههای بزرگی مانند Netflix برای پخش یک سریال جدید، تمام قسمتهای آن را یکجا منتشر میکنند. اما متاسفانه مسئولان HBO هنوز به این نتیجه نرسیدهاند که نحوه پخش سریالهایشان قدیمی و دمده شده است. برای مخاطب امروزی انتظار هفتگی برای قسمت جدیدی از سریال مورد علاقهاش، مضحک و از طرفی کسل کننده است. به خصوص آنکه سریال مورد بحث ما Westworld بوده و روند پیشروی داستان آن کند است. امروزه لذت واقعی تماشای سریال برای طرفدارن این است که چندین قسمت هیجان انگیز را پشتسر هم ببینند بدون اینکه مجبور شوند برای هر قسمت، یک هفته صبر کنند. البته این نکته منفی نه به خاطر کم کاری سازندگان بلکه به خاطر سیاستهای شبکه HBO است؛ سیاستی که اشتباه بوده و ممکن است باعث از دست رفتن تعدادی از مخاطبان سریالهای شبکه HBO شود.
در پایان از مخاطبان گرامی بازیمگ بابت مطالعه مقاله تشکر میکنیم و از شما این سوال را میپرسیم:
آیا به نظر شما فصل دوم سریال Westworld دچار ضعف شدهاست؟
نظرات